دین و مذهب و اعتقادات شیعه اثنی عشری

نقد فلسفه - نقد عرفان

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ دین و مذهب و اعتقادات شیعه اثنی عشری خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

 پاسخ استاد مهدی پور به اعتراض یکی از خوانندگان نورالصادق

در مورد تشیع فخر رازی

علی اکبر مهدی پور
در مجله ی نورالصادق، شماره 18، صفحه 199، فرازی از استاد علی اکبر مهدی پور چاپشده، که ایشان آن را در ضمن مقاله ی: «اسطوره ی تحقیق» در تجلیل از مقام علمی استاد بی نظیر پژوهش و تحقیق، آیت الله سید عبدالعزیز طباطبائی (1348 ـ 1416ق) به عنوان یک خاطره نقل کرده اند، متن مذکور چنین است:


«یکی از محققین پر طنطنه ی حوزه که در سطح کشور دلهائی را به سوی خود جذب کرده، با یک نسخه ی خطّی مواجه می شود که روی آن کلمه ی ((فخر رازی)) خوانده می شد، او به تصور این که این کتاب از فخر رازی معروف است، آن را بررسی کرده و بسیار پر محتوا یافته بود. چون در این کتاب مطالب فراوانی راجع به اهل بیت عصمت و طهارت(ع) بود، آن را دلیل تشیع فخر رازی پنداشته بود و به همین دلیل به تحقیق آن پرداخته، مدت مدیدی از وقت با ارزش خود را در این راه صرف کرده آن را مهیای چاپ نموده بود. یکی از فضلای حوزه گزارش این کار را به محقق طباطبائی داد، استاد بدون تأمل و مراجعه پرسید: «فخر رازی» یا «مظفررازی»؟ هنگامی که این سخن در محضر آن محقق گرانمایه مطرح شده بود یک بار دیگر روی صفحه ی اول نسخه اش دقیق شده بود و دیده بود که روی صفحه ی اول نوشته شده: «ابوالمحامد مظفر رازی» ولی چون صدها سال از تألیف آن گذشته بود، حروف کمرنگ و ناخوانا شده بود.1
پس از نشر این مطلب، نامه ای به دفتر مجله نورالصادق رسید که در آن آمده است:


مسؤل محترم مجله ی نورالصادق(ع)، سلام علیکم و رحمة الله.
«در شماره ی 18 مجله، مطلبی از آقای مهدی پور درج شده، که کذب محض است و همان وقت که مطلب ایشان چاپ شد، در سال 76 در مجله ی آینه ی پژوهش مبرهن شد که سخن ایشان دروغ است، که به پیوست ملاحظه می فرمایید. و السلام علیکم و رحمة الله.
مستدعی است در شماره ی آتی جبران بفرمایید تا مرتکب نشر دروغ نباشید، که از اکبر کبائر است.»
آنگاه متن کامل تحقیقات خود را که در مجله ی آینه ی پژوهش، شماره ی 43 ص 69 ـ 71، چاپ شده بود، از کتاب «جمع پریشان» ج2، ص 611 ـ 613، زیراکس کرده به آدرس مجله فرستاده است.


ما این نامه را به پیوست تحقیقات انجام شده به خدمت استاد محقق و مدقق حضرت حجت الاسلام والمسلمین مهدی پور ارسال نمودیم و اینک متن پاسخ ایشان را در اینجا می آوریم:


باسمه تعالی
استاد حسن زاده در کتاب هزار و یک نکته می نویسد:
«گویند: وقتی مردی از اقصی بلاد ترک، محمود بن سبکتکین را حکایت می کرد که بدان سوی دریاها به جانب قطب، قرص آفتاب مدتی همواره پیدا باشد، چنانکه در آن اوقات شبی در میان نیست.
محمود چنانکه عادت او در تعصب بود برآشفت و گفت: این سخن ملحدین و قرمطیان است.
ابونصر مشکان گفت: این مرد اظهار رأی نمی کند، مشاهدات خویش می گوید و این آیت برخواند:

((وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلىَ‏ قَوْمٍ لَّمْ نجَْعَل لَّهُم مِّن دُونهَِا سِترًْا))2
محمود رو به ابی ریحان کرد و گفت: تو چه گویی؟ ابوریحان به نحو ایجاز و به حد اقناع در این مبحث بیان کرد.3»
آنچه این جانب در مقاله ی: «اسطوره ی تحقیق» آورده ام مشاهدات شخصی خودم بود، که به عنوان یک خاطره نقل کرده ام. و آنچه موجب شده پسر سبکتکین عصبانی شود و آن را «کذب محض» بخواند، عادت دیرینه ی او در دفاع از استاد خود ـ به حدس و گمان می باشد.


در اینجا نظر منتقد محترم را به چند نکته جلب می نمایم:


1) همانگونه که نشر اکاذیب از اکبر کبائر می باشد، تهمت کذب به یک مسلمان زدن نیز از اکبر کبائر می باشد.
2) منتقد محترم یک بار این موضوع را در مجله ی آینه ی پژوهش به عنوان: اشتباهات فاحش و فراوان آورده4 یک بار دیگر در میان سخنان پریشانش عیناً آورده است5 و اخیراً در نامه ای که به عنوان «نهی از منکر» به دفتر مجله نورالصادق فرستاده، مرتکب همین «منکر» شده است.


3) دقت در متن گفتار استاد حسن زاده به خوبی می رساند که ایشان پس از تذکر محقق طباطبائی در نسخه ی خطی نامبرده دقت کرده، سپس تحقیقاتی انجام داده و به این نتیجه رسیده است که این نسخه از آنِ فخر رازی نیست، بلکه منسوب به او می باشد.6


4) استاد حسن زاده در همین کلمه می نویسد:
«شارح بدون هیچ دغدغه و وسوسه قصیده را از امام فخرالدین رازی می داند، چنانکه در دیباچه ی شرح گفته است: قصیده ی مشهور الامام العالم العاقل الکامل الفاضل العارف بأسرار ربّانی و کنوز رموز گنج سبحانی، امام فخرالدین رازی...»
و لکن قاضی نورالله شهید درمجلس دوازدهم مجالس المؤمنین (چاپ سنگی رحلی، ط 1، ص 508) و هدایت در مجمع الفصحاء (چاپ سنگی رحلی، ط 1، ج 1، ص 376) آن را از ابوالمفاخر رازی می دانند.7


5) استاد حسن زاده در ادامه می نویسد:
«چنین ادیبی، شعر و شاعر و دیوان شناس، قصیده ی مذکور را به امام فخر رازی نسبت داده است، چنانکه اشعار شعرای یاد شده را بدانها. احتمال تحریف نسّاخ هم سخت قوی است، که به علت اشتهار امام فخر رازی و انس و آشنایی به نام او، ابوالمفاخر فاخر رازی به امام فخر رازی تحریف شده باشد.8»


6) منتقد محترم در پایان نتیجه می گیرد که:
« اولاً: «نسخه ای که روی آن نام فخر رازی بوده است» در کارنبوده، بلکه در شرح قصیده ی نونیّه، آن قصیده به فخر رازی منسوب شده است.9
صاحب نسخه خود می نویسد:
رساله ای خطی به نام: «رساله ی حلّ ما ینحلّ» در کتابخانه ی محقّر این حقیر، حسن حسن زاده ی آملی موجود است... این نسخه حاوی شرح قصیده ی یاد شده ..10
و در پایان می نویسد: «این بود شرح عبداللطیف شیروانی بر قصیده ی منسوب به فخر رازی....11»
بنابراین در کتابخانه ی ایشان رساله ای بود که نام فخر رازی بر روی آن بوده، جز اینکه پس از تحقیق معلوم شده که منسوب به او بوده، نه از آنِ او.


7) سپس می نویسد:
«ثالثاً: «کتابی پر محتوا از فخر رازی» اشتباه است و فقط قصیده ای منسوب به وی بوده است.12»
منتقد محترم توجه دارد که این رساله فقط قصیده ی منسوب به وی نبوده، بلکه شرح قصیده ی منسوب به او بوده، و این شرح از لحاظ کمیّت در حدّی بود که به آن کتاب تعبیر شود و لذا می بینیم که متن آن در 48 صفحه ی وزیری چاپ شده است.13
تازه این کتاب به شرح قصیده ی یاد شده منحصر نبوده، بلکه شرح قصایدی از: حافظ، دهلوی، ساوجی، فاریابی و دیگران نیز به پیوست آن بوده است.14 و در نتیجه حجم آن چند برابر خواهد بود.
تعبیر «پرمحتوا» نیز به دور از آبادی نیست و به همین جهت استاد حسن زاده به تحقیق آن پرداخته و آن را در ضمن کتاب هزار و یک کلمه جای داده است.
متن قصیده و شرح آن حاوی مطالبی است که به تشیّع ناظم و شارح دلالت می کند، از جمله این که در متن قصیده «امیر غدیر» آمده15 و در شرح آن تعبیر«شاه ولایت».16


8) سپس می نویسد:
«رابعاً: استاد این اثر را دلیل تشیّع فخر رازی نگرفته است.17»
اولاً: این مطلب پس از تذکر محقق طباطبایی بود و پیش از آن نظر استاد این بود که این رساله دلیل تشیع فخر رازی می باشد.
ثانیاً : استاد در همین مقال به تشیع فخر رازی تمایل نموده و از شیخ بهائی نقل کرده که فرموده است: از کتب و رسائل امام فخرالدین رازی دانسته می شود که او متشیّع بوده است.18 سپس دو شاهد بر تشیّع او آورده:
1. استشهاد او به جواز جهر در بسمله، به عمل مولای متقیّان و تعبیر زیبایش که گفته: هر کس علی(ع) را امام خود قرار دهد به عروة الوثقی چنگ زده است.19
2. سخن او در مورد عصمت حضرت فاطمه(ع) که استاد در این رابطه می نویسد: در معصوم بودن سید نساء عالمین فاطمه بنت رسوال الله(ص) تسلیم محض است.20
روی این بیان اگرچه این رساله را دلیل تشیع ذکر نکرده ولی در مقدمه ی همین رساله به تشیع او متمایل گشته است.21


9) سپس می نویسد:
«خود استاد، تحقیق و اثبات کرده اند که این قصیده از فخر رازی نیست، بلکه از ابوالمفاخر رازی است، نه مظفر رازی.
بر ما واضح است که این تحقیق استاد، پس از تذکر محقق طباطبائی بوده است.


10) منتقد محترم در پایان می فرماید:
«خوب بود نویسنده محترم این مقاله، دقت می کرد که استادی که کتابخانه ای خطی دارد و ده ها متن علمی و سنگین فلسفی و عرفانی را با استفاده از ده ها نسخه ی خطی تا کنون تصحیح کرده است، این قدر توجه دارد که روی نسخه، «فخر» را از « مظفر» تشخیص دهد و صرف چنین احتمالی را مثبت تشیّع فخر نداند.»22
این تعبیر از حسن ظن منتقد محترم به استادش نشأت می گیرد و با این حسن ظن نمی توان مطلبی را اثبات کرد و کسی را که خود شاهد داستانی بود، او را به کذب محض متهم نمود.


11) آنگاه منتقد محترم دائره ی سخن را گسترش داده یک تذکر اخلاقی به همه ی اهل قلم داده، می نویسد:
«امید است کسانی که در زمره ی قبیله ی اهل قلم حضور می یابند، حرمت حریم بزرگان و ارجمندان را پاس دارند و با شتابزدگی «عرض» خود نبرند و «زحمت» کسانی ندهند.23»
ما تذکر اخلاقی ایشان را ارج می نهیم و بر دیده ی منت می نهیم و همین تقاضا را از خدمت ایشان می طلبیم و اضافه می کنیم که ما در مقاله ی خود از استاد حسن زاده نامی نبرده بودیم و از ایشان به عنوان محقق پر طنطنه ای که در سطح کشور دلهایی را به سوی خود جذب کرده است، تعبیر کرده بودیم.

نقد حسن زاده آملی
12) منتقد محترم در نامه ای که به مجله ی نورالصادق ارسال نموده، می نویسد:
«در سال 1376 در مجله ی آینه ی پژوهش مبرهن شد که سخن ایشان دروغ است، که به پیوست ملاحظه می فرمایید.»
ما متن تحقیقات ایشان را در مجله ی آینه ی پژوهش کلمه به کلمه خواندیم و برهانی در آن نیافتیم جز حسن ظن ایشان به مقام استادش، در حالی که قرآن کریم می فرماید:

((إِنَّ الظَّنَّ لَا یُغْنىِ مِنَ الحَْقّ‏ِ شَیًْا))24
ظن و گمان چیزی از حق بی نیاز نمی کند.
ولی متأسفانه یک بیماری عمومی در پیروان عرفا هست که حسن ظن عجیب به اساتید خود دارند و آنها هر چه بگویند چشم بسته می پذیرند.
مرحوم آشتیانی تعبیر لطیفی در مورد پیروان ابن عربی نوشته است که این واقعیت را بر ملا کرده است.
او می نویسد:
«یک عیب اساسی در کار أتباع ابن عربی آن است که چشم بسته آنچه مرشد آنها نوشته است قبول کرده اند. از جمله آن که در «فصّ اسحاقی» شیخ بر خلاف ظواهر کتاب و سنت، بلکه نص صریح، اسحاق را ذبیح دانسته است اما اتباع او عذر آورده اند که: الشیخ معذور فیما ذهب الیه لأنه مأمور.25


آنگاه در پاورقی فص اسحاقی می نویسد:
«آنچه گفته شده که ابن عربی معذور است، چون به آن مأمور بود، سخن بیهوده ای بیش نیست.26»


آنگاه به صورت شفاف می نویسد:
«در کتاب فصوص موارد نقض و اشکال فراوان هست که توجیه و تصحیح آن امکان پذیر نیست و اینکه گویند: شیخ مأمور و معذور بوده، معنایش نسبت دادن خبط و اشتباه به خدا یا پیامبر می باشد، زیرا مؤلف در اوایل کتابش تصریح کرده که مطالب کتاب را خداوند یا رسول به قلبش القاء کرده است.» ابن عربی آن را به صراحت در فصوص ادعا کرده است.27 و استاد حسن زاده نیز آن را در سر آغاز شرح فصوص از او نقل کرده است.28
ابن عربی، استاد، مرشد، معشوق و معبود همه ی عارفان، بین خدا و گوساله اشتباه کرده ـ گوساله را از جلوه های خداوند دانسته، عبادت گوساله را همان عبادت خداوند بر شمرده، به صراحت می نویسد:
«عتاب موسی برادرش هارون را از این جهت بوده که هارون انکار عبادت عِجل می نمود و قلب او چون موسی اتّساع نداشت، چه این که عارف حق را در هر چیزی می بیند، بلکه او را عین هر چیز می بیند.29»
استاد حسن زاده در تثبیت مطلب فوق می نویسد:
«غرض شیخ در این گونه مسائل فصوص و فتوحات و دیگر زبر و رسائلش بیان اسرار ولایت و باطن است برای کسانیکه اهل سرّ هستند، هر چند به حسب نبوت تشریع مقرّ است که باید توده ی مردم را از عبادت اصنام بازداشت، چنانکه انبیاء عبادت اصنام را انکار می فرمودند.30»


آنگاه در ادامه می نویسد:
«او را «اله» نامید به طریق تنبیه برای تعلیم، از آن رو که می دانست عِجل یکی از مجالی الهیّت است!!31»
در جای دیگر در مورد مشرکان و بت پرستان می نویسد:
«اما از آن جهت که معبودشان عین وجود حق است که در این صورت ظاهر شده است، پس پرستش نمی کنند مگر خدا را «فرضی الله عنهم من هذا الوجه» پس عذابشان در حق ایشان عذب می گردد!!32»
آنگاه در مورد عارفان که در جهنم به دیدار حق نایل می شوند می نویسد:
«عارف «معذِّب» را در «تعذیب»اش می بیند، پس تعذیب سبب شهود حق می شود و این شهود حق عالی ترین نعمتی است که در حق عارف وقوع می یابد. اما نسبت به محجوبان غافل از لذّات حقیقیّه، باز از جهتی عذب است، چنانکه در حدیث است که بعضی از اهل آتش، در آتش با آتش بازی می کنند و ملاعبه از تلذّذ جدا نمی شود!!33»
هدف از نقل فرازهای بالا اشاره ای کوتاه بود به اینکه عارفان بین خدا و گوساله اشتباه می کنند، بین عَذب و عذاب اشتباه می کنند، اگر کسی بگوید که فلان عارف بین «فخر رازی» و «مظفر رازی» اشتباه کرده، خیلی بیراهه نرفته است، که «المعصوم من عصمه الله».

***


نورالصادق: لازم به تذکر است که مطلب مورد اعتراض مذکور که از محقق پژوهشگر معاصر حضرت استاد مهدی پور در مجله ی شماره ی 18 نورالصادق آورده شده به مناسبت ادعاهای آسمان شکن آقای حسن زاده در مورد قدرت فوق حد تصوّر خود در کتابشناسی بوده است (البته بنابر نقل آقای جوادی آملی)، چیزی شبیه ادعای لا تأخذنی سنة و لا نوم!!


بنا بر نقلآقای جوادی آملی ؛ آقای حسن زاده آنقدر کتابشناس بودند که می گفتند هنگامی که چشم خود را می بندم هر کتابی را بیاورید روی آن دست می کشم و عنوان آن را می گویم.!!!

 

 


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت ها:
1- اللجنة التحضیریّة، المحقق الطباطبائی، فی ذکراه السّنویّة الاولی، ج3، ص 1178، مؤسسةآل البیت، قم، 1417ق.
2- کهف: 90
3- حسن زاده آملی، هزار و یک نکته1/91، نکته ی 98، چاپ دوم، مرکز نشر رجا، 1365 ش.
4- مجله ی آینه ی پژوهش، سال هشتم، شماره ی اول، فروردین ـ اردیبهشت 1376 ش، ص 71 (مسلسل43)
5- رضا مختاری، جمع پریشان، دفتر دوم، ص 615، نشر دانش حوزه، 1383 ش.
6- حسن زاده ی آملی، هزار و یک کلمه 2/310،، چاپ دوم، دفتر تبلیغات، 1377ش.
7- همان، ص 361
8- همان
9- رضا مختاری، جمع پریشان، دفتر دوم، ص 615
10-حسن زاده، هزار و یک کلمه، ج 2، ص 311
11- همان، ص 360
12- رضا مختاری، همان
13- حسن زاده، همان، ص 312ـ360
14- همان، ص312
15- همان، ص 344
16- همان، ص 345
17- رضا مختاری، همان
18- حسن زاده، همان/ 311
19- فخر رازی، تفسیر کبیر1/160، چاپ استانبول
20- حسن زاده، هزار و یک نکته2/ 603، نکته ی 748
21- همو، هزار و یک کلمه2/311، کلمه ی 274
22- رضا مختاری، همان
23- همو، آینه ی پژوهش، شماره ی 43، ص 71
24- یونس: 36
25- قیصری، شرح فصوص الحکم، صفحه ی شش مقدمه، به قلم سید جلال الدین آشتیانی، چاپ انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1375ش.
26- همان، ص 607، پاورقی
27- همان، ص 408
28- حسن زاده ی آملی ، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم،ص 8، چاپ سوم، وزارت ارشاد، 1385 ش.
29- همان، ص 514
30- همان
31- همان، ص 515
32- همان، ص 213
33- همان، ص 212

 

 

مجله نورالصادق علیه السلام

 http://nooralsadegh.ir/index.php/topics/khanandegan/333-fahkrerazi?hitcount=0

[ چهار شنبه 28 خرداد 1393برچسب:نقد حسن زاده آملی ,نقد فلسفه, نورالصادق,نقد عرفان کاذب,

] [ 16:1 ] [ دانا ]

[ ]

تعارضات صریح فلسفه (آیت الله مصباح) با دین

حضرت آیت الله مصباح یزدی در دومین نشست علم دینی که با شرکت اساتید دانشگاههای کشور در قم بر گزار شد، پیرامون رابطه دین و فلسفه نکته ای را مطرح کردند که جای بحث و تامل دارد اما پیش از آن که نکاتی را پیرامون سخنان معظم له یاد آور شوم، باید اعتراف کنم که تصویر حضرتشان در نگاه حقیر پیوسته عالمی غیور بوده است که در مواردي بسیار که بدعت و انحرافی را از معیارهای اصیل دینی تشخیص می دادند، کوتاه نیامده و به حکم تکلیفی که در قران و روایات برای یک عالم دین تعیین شده است، روشنگری می کرده اند و از ملامت ملامت کنندگان باکی نداشتند. این مشی مستمر ایشان پیش و پس از انقلاب اسلامی بوده است.  

 

اکنون با این مقدمه کوتاه که به هیچ وجه حق تقدیر و تجلیل از یک عالم غیرتمند دین را اندکی نیز ادا نمی کند، به ذکر نکاتی پیرامون اظهارات معظم له در باره نسبت فلسفه با دین می پردازم:

 

به عنوان مقدمه دوم باید یادآور شوم که  در منهج و مدرسه شیعه که متخذ از تعالیم قران و اهل بیت علیهم السلام است، باب بحث و گفتگو پیرامون آرای عالمان در مباحث فقهی و کلامی و فلسفی و هر رشته علمی دیگر مفتوح است و تنها قران و معصومین علیهم السلام از این موضوع مستثنی هستند. به این معنا که اگر استناد قول و نظر و عقیده و گزاره ای به قران و اهل بیت علیهم السلام قطعی و مورد یقین و اطمینان بود، دیگر کسی مجاز به نقد و رد آن نیست اما در مورد آرا و انظار علما و بزرگان غیر معصوم، میدان نقض و نقد و رد و یا تایید و ابرام بر اساس معیارهای عقلانی و یا وحیانی همیشه باز است و این چیزی جز همان اجتهاد مرسوم در فرقه ناجیه شیعه نیست. و هیچ گاه در سیره علمای شیعه نقد عالمانه و عاری از توهین و تعرض به اشخاص، امری مذموم و یا مرجوح نبوده است. از همین رو کسی نباید سطور آتی این مقاله را امری عجیب و غیر منتظره تلقی کند.

 

و اما نکاتی در باره اظهارت حضرت آیت الله مصباح در باب نسبت دین و فلسفه:

 

ایشان در سخنان خود چنین گفتند که: «چه قدر کوتاه نظری است که کسانی بگویند فلسفه با دین هیچ ارتباطی ندارد. ما نسبت دینی و غیر دینی بودن یک علم را با عالم و متعلّم در نظر می‌گیریم؛ اگر عالم و متعلم با یک علم طوری برخورد کردند که به وسیله آن خدا را بشناسند و وجود او را اثبات کنند آن علم، علم دینی می‏شود.»

 

1. اظهار شگفتی از طرح بی ارتباطی دین و فلسفه، در عالم تشیع و حوزه های علمیه، مختص به تقریبا نیم قرن اخیر است و الا قاعده و بلکه قائمه تشیع در عرصه کلام و فقه، نه تنها اعتقاد به عدم ربط و بلکه تقابل و تعارض بین دین و فلسفه بوده است. همین جا باید سریعا یاد آور شوم که مقصود از فلسفه در این مقال نه تعقل است و نه یک نظام معرفتی استدلالی عقلانی که دین و وحی نه تنها در تعارض با آن نیست بلکه دین و انبیای الهی و ائمه معصومین علیهم السلام یگانه بانی و منادی تعقل و نظام عقلانی ـ و نه شبه عقلانی ـ در عرصه های اعتقادی و مباحث الهیات هستند و بخش مهمی از این نظام معرفتی عقلانی در کلام شیعه منعکس است.

 

مقصود ما از فلسفه، محصولات اندیشه ای و فکری فیلسوفان یونانی نظیر ارسطو و افلاطون و در وجه فلسفی ـ عرفانی آن افلوطین است که با مساعی بنی امیه و بنی عباس به تصدیق خود حضرت آیت الله مصباح برای بستن در خانه اهل بیت وارد جهان اسلام شد[1] و در ابتدا به ذائقه عالمانی از اهل سنت خوش آمد و سپس به جهان تشیع نیز سرایت کرد و عالمانی شیعی را جذب و شیفته خود نمود.

 

بنا بر این اگر از اتمسفر رسانه ای چند دهه اخیر خارج شویم و به تاریخ تشیع از آغاز تا به امروز نظر افکنیم در می یابیم متکلمان و فقهای تشیع، پیوسته در تعارض و ستیز علمی و استدلالی و عقیدتی با فلسفه یونانی و مبانی فکری ارسطو و افلاطون بوده اند. هشام بن حکم صحابی برجسته و متکلم امام صادق علیه السلام اولین ردیه را بر ارسطو نوشته و به خاطر فلسفه ستیزی اش مورد غضب و تعقیب دستگاه عباسی قرار گرفته است.[2]

 

 از دوران غیبت صغری به این سو همه فقها و متکلمان برجسته شیعه نظیر صدوق، مفید، طوسی و سید مرتضی و ... نسبت به مبانی فلسفی ای چون قدم عالم، قاعده الواحد و سنخیت خالق و مخلوق و وحدت وجود و جبر و... تلویحا یا تصریحا اعلام موضع کرده و آنها را در مخالفت با ضروریات دین و مذهب دانسته اند و حتی متکلمی چون علامه حلی فلسفه را در زمره علوم حرام می داند.

 

در چند قرن اخیر و از دوران صفویه به این سو نیز که فلسفه با مساعی عالمانی چون میرداماد و ملاصدرا در حوزه تشیع ترویج می شود، عالمان بیشتر دیگری چون علامه مجلسی و ملا محمد طاهر مؤمن قمی و حتی شیخ بهایی و در ادامه میرزای قمی و شیخ انصاری و صاحب جواهر و سید بحرالعلوم  و این سوتر آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی و آیت الله بروجردی به تخطئه و مخالفت با فلسفه یونانی موسوم به اسلامی می پردازند. و هم اینک نیز اکثریت قاطع مراجع عظام تقلید موضعی مخالف با فلسفه بويژه از نوع حکمت متعالیه آن که اوج خود را در طرح تمام عیار و عریان نظریه وحدت وجود و موجود می داند، دارند.

 

2. موضوع جلسه ای که در آن حضرت آیت الله مصباح سخنرانی کردند، مربوط به دینی کردن علوم و علوم انسانی اسلامی بود. ایشان در بخشی از سخنانشان در باره مفهوم دینی بودن علوم تاکید کردند: "دین یعنی ارائه پاسخ صحیح، اعتقادات صحیح، احکام صحیح و اخلاق صحیح. اگر غیر از این باشد دین نیست بلکه می‏توان اسمش را اوهام گذاشت. لذا وقتی ما می گوییم که کشور ما و دانشگاه ما و علوم ما باید اسلامی و دینی باشند منظورمان دین خنثی نیست؛ بلکه دین حقی است که مطابق اسلام واقعی باشد، نه اینکه هر کسی برای خودش ادعایی داشته باشد".

 

بدیهی است این تاکید در باره فلسفه نیز به عنوان یک علم صادق است. یعنی ما وصف دینی را در مورد فلسفه ای می توانیم به کار بگیریم که شاخصه های فوق الذکر را داشته باشد، یعنی مطابق اسلام واقعی و اعتقادات صحیح و نه اوهام باشد. خب آیا فلسفه یونانی موسوم به اسلامی که عده ای کمال و تعالی آن را در حکمت متعالیه می بینند، منطبق با اعتقادات و احکام صحیح و اسلام واقعی است؟

 

اولین نکته در این ارتباط این است که اساسا فلسفه خود را مقید به دین و باورها و احکام دینی نمی داند و اساسا تمایز خود را با علم کلام در این می بیند که کلام خویش را مدافع و مقید به دفاع از عقاید دینی به نحو برهان و استدلال می بیند اما فلسفه از چنین قید و تعهدی خود را آزاد می داند.[3] و هر گاه به تعارض با عقاید دینی برسد، آن عقاید را یا رد کرده و یا بر اساس یافته های خود تاویل و البته تحریف می کند.

 

دومین نکته این که چگونه می توان به انطباق یا عدم انطباق یک علم و یا فلسفه با دین و اسلام واقعی پی برد؟ دو راه اساسی در اینجا وجود دارد: یک راه استدلال و برهان است که می توان در میدان بحث و گفتگو برهانی بودن یا نبودن یک علم  را نشان داد که این کار در مورد فلسفه توسط بسیاری از منتقدان متقدم و متاخر آن بويژه در کلام شیعی صورت گرفته است و البته همچنان می تواند باب آن مفتوح باشد و دیگری رجوع به نصوص صریح و محکم دینی اعم از قران و سنت است و نیز به عنوان شاهد و کمک می توان به نظرگاه مشهور و غالب علمای مذهب از آغاز تا کنون مراجعه کرد و نشان داد که آیا آنان مدافع و یا مخالف آن علم بوده اند.

 

اکنون برای توضیح بیشتر به برخی از نتایج و نظرگاههای فلسفی با تاکید بر فلسفه ملاصدرا که تلفیقی از فلسفه و عرفان یونانی است و با نظرگاه های عارف اندلسی ابن عربی نیز پیوندی وثیق می یابد، می پردازیم و در باره نسبت آنها با عقاید مسلم و ضروری دین تامل می کنیم تا میزان پیوند دین و فلسفه روشنتر شود.

 

1. مهمترین و بلکه عصاره فلسفه صدرا موسوم به  حکمت متعالیه، نظریه وحدت وجود است. بر اساس این نظریه تمایز و دوئیتی بین خالق و مخلوق نبوده ـ مگر تمایزاتی اعتباری و یا در حد تمایز جزء و کل و تمایز موج و دریا ـ  و یک وجود و موجود در عالم بیش نیست که فلسفه به آن وجود نامتناهی و خدا می گوید و دهریین به آن وجود نامتناهی و طبیعت می گویند. حکمت متعالیه تصریح می کند که سخن گفتن از واجب و ممکن و قدیم و حادث و علت و معلول و خدا و انسان و ... همگی از باب سرگرمی و به دلیل شیبی است که باید در مرحله تعلیم و تعلم رعایت شود و یک باره حرف آخر را ـ که هضم آن برای بسیاری سخت است و آنها را وحشت زده می کند ـ نباید زد.

 

نظریه وحدت وجود در تعارض اساسی با آموزه های قران و اهل بیت علیهم السلام است. خدای قران و اهل بیت که با براهین روشن عقلی نیز به اثبات می رسد، موجودی متعالی از دیگر موجودات و مباین با آنها است و هیچ شباهتی با مخلوقات خویش ندارد. اساسا اصول و فروع دین با چنین دوگانگی ای بین خالق و مخلوق معنا می یابد و اگر منکر این دوگانگی شدیم، اصول و فروع دین معنا و مفهوم خود را از دست خواهند داد. چگونه وجود خدا و انسان می تواند یکی باشد و یا آن که انسان حصه ای و یا مرتبه ای و یا جزئی از وجود خداوند باشد، آن گاه مفاهیمی چون طاعت و گناه و ثواب و عقاب و بهشت و جهنم و پیامبر و شیطان معنای واقعی و محصلی داشته باشند. و البته بسیاری از عرفا و صوفیه به چنین نتیجه ای ملتزم شده اند و رسما سخن از نفی شریعت در مقام کشف حقیقتِ عدم جدایی بین خالق و مخلوق زده اند. مولوی ـ که ملا صدرا او را عارف قیومی می داند ـ تصریح می کند: اذا ظهرت الحقائق بطلت الشرایع[4] (هر گاه حقیقت آشکار شود، شریعت باطل می شود)

 

با نظریه وحدت وجود، تقابل بین توحید و شرک که اساس دعوت انبیا از آدم تا خاتم بوده است، مفهوم و بلکه موضوعیت خود را از دست می دهد و تلاشهای انبیاء لغو و بیهوده و یا در نهایت متناسب با عوام معنا پیدا می کند. عرفان صدرایی و ابن عربی قائل به موجودی غیر از خداوند در عالم نیست تا بتوان بر آن نام بت و الهه و شیطان و ... گذاشت و آن گاه پرستندگان آنها را مشرک و کافر خواند. و دقیقا از همین روست که ابن عربی گوساله پرستی قوم موسی را عین خداپرستی می داند و هارون نبی را به خاطر مقابله با گوساله پرستان سرزنش کرده و نسبت نفهمی به پیامبر معصوم خداوند می دهد.[5] و یا جناب شبستری در گلشن راز که بت پرستی را عین دیانت می داند:

 

مسلمان گر بدانستی که بت چیست

یقین کردی که دین در بت پرستی است!

 

و نیز از همین رو است که برخی از صدراییان معاصر از گفتن لا اله الا الله شرم می کنند،[6]چرا که این اصلی ترین شعار همه انبیاء و دین مقدس اسلام، حاوی اثبات موجوداتی غیر از خداوند یعنی بتها و اله ها است، در حالی که عرفان قائل شدن به موجودی غیر از خدا را شرک می داند![7]

 

جدای از نصوص صریح قرانی و حدیثی در نفی نظریه وحدت وجود، فتوای همه فقهای مذهب بر کفرآمیز دانستن چنین نظریه ای است.[8] در میان فقهای معاصر، شهید آیت الله سید محمد باقر صدر می گوید:

 

«بدون شک اعتقاد به مرتبه‌اي از دوگانگي که موجب تعقّل انديشه خالق و مخلوق باشد مقوّم و ريشه و اساس اسلام است زيرا بدون آن عقيده توحيد اصلا معنايي ندارد. بنابر اين اعتقاد به وحدت وجود اگر به گونه‍‍‍‍‍‍اي باشد که آن دوگانگي را از انديشه معتقد به وحدت وجود بزدايد کفر است... گاهي ادعا مي‌شود که فرق بين خالق و مخلوق فقط امري اعتباري و غير واقعي است زيرا اگر حقيقت به طور مطلق و بدون صورت در نظر گرفته شود خداست، و اگر به طور مقيد و داراي صورت‌هاي مختلف در نظر گرفته شود غير خداست و... اين اعتقاد کفر است»[9]

 

در باب وحدت وجود همین مختصر کافی است. این نکته را هم باید اضافه کنیم که نظریه وحدت وجود عقاید باطل و معارض با دین دیگری را به دنبال دارد که از جمله آنها عبارت است از:

 

2. فلسفه و عرفان و حکمت متعالیه به دلیل انتولوژی و وجود شناسی غلط اش که در نظریه وحدت وجود منعکس است، نه قائل به آفرینش و خلق لامن شیئ است و به تبع آن نه قائل به حدوث عالم ـ که ضروری همه ادیان توحیدی است ـ. البته در فلسفه ابن سینا و نیز در برخی از مباحث حکمت متعالیه تلاش می شد تا نوعی حدوث ـ البته با تحریف در معنای حدوث ـ برای عالم ثابت شود تا از تعارض آشکار با ضروریات دینی احتراز شود، اما در تقریرات جدید و معاصر حکمت متعالیه اساسا بحث از حدوث و قدم عالم رسما بی معنا اعلام می شود، چرا که دو وجود که یکی خدا و دیگر خلق و جهان باشد، وجود ندارد که بحث از حدوث یا قدم آن کنیم. تنها خداست که موجود است و الباقی وهم و خیال و یا مجازند: 

 

"در عرفانْ، جهان نسبت به واجب تعالي نه وجود رابطي دارد مانند عرض و نه وجود رابط دارد مانند حرف و اصرار صدر المتألّهين (قدس‌ سره) سودي ندارد، زيرا بر اساس وحدت شخصي وجود تنها مصداقي كه براي مفهوم وجود است همانا واجب است كه مستقل مي‏باشد و هرگز مصداق ديگري براي او نيست؛ خواه نفسي، خواه رابطي و خواه رابط، زيرا تشكيك به ظهور در مظاهرِ وجود بازمي‏گردد نه به خود وجود."[10]

 

3. فلسفه و حکمت متعالیه قائل به جبر است و از انسان نفی اختیار می کند.

 

  در کتاب رسائل توحیدی آمده است:

«در جهان خارج هيچ فعلي نيست مگر فعل خداوند سبحان، و اين حقيقتي است كه برهان و ذوق هر دو بر آن دلالت دارد.»[11]

 و در كتاب "خير الاثر " نیز آمده است:

«فاعل، در هر موطن اوست، و موثري جز وي نيست.»[12]

شبستري هم مي‌‏گويد:

هر آن کس را که مذهب غیر جبر است       نبی فرمود که او مانند گبر است

كدامين اختيار اي مرد جاهل                    كسي را كاو بود بالذات باطل

چو بود توست يكسر جمله نابود                نگويي اختيارت از كجا بود؟

برخی از شارحان و پیروان معاصر ملاصدرا نیز چون شبستری با التزام به لوازم نظریه وحدت وجود تصریح کرده اند که بحث از جبر و اختیار انسان موضوعا منتفی است، چرا که حقیقتا وجودی غیر از ذات حق به نام انسان وجود ندارد تا ما بحث از مجبور یا مختار بودن او کنیم.![13]

این ها بخشی از تعارضات صریح فلسفه با دین و آموزه های وحیانی قران و عترت است که از شرح و بسط آن در این مقال کوتاه خودداری می کنیم.

اکنون مدافعان محترم و بزرگوار دینی بودن فلسفه یا باید منکر موارد فوق شوند و یا توضیح دهند که چگونه می توان با این مبانی و نتایج، همچنان از دینی بودن فلسفه دفاع کرد؟

    و السلام

 


[1] .  آیت الله مصباح‌ يزدي‌، آموزش‌ فلسفه‌1/ 33

[2] . شیخ طوسی، اختبار معرفة الرجال، 2/530

[3] . ملا هادی سبزواری، حاشیه اسفار

[4] . مولوی، مقدمه مثنوی

[5] . ابن عربی، فصوص الحکم

[6] . آیت الله حسن زاده آملی، الهی نامه 

[7] . میرزا جواد آقای ملکی تبریزی

[8] . اگر چه این به معنای کافر دانستن قائل آن نیست مگر آن که تعارض آن را با مبانی دینی پذیرفته باشد.

[9] . شرح بر عروة الوثقی

[10] . آیت الله جوادی آملی، تحرير تمهيد القواعد 1 / 72

[11] . علامه طباطبایی (ره) ، رسائل توحیدی، ص 81

[12] . آیت الله حسن زاده آملی، ص 199

[13] . آیت الله جوادی آملی، مجموعه آثار کنفرانس جهانی امام رضا علیه السلام، ص 159

 

[ شنبه 3 خرداد 1393برچسب:نقد آیت الله مصباح,نقد فلسفه,آیت الله مصیاح یزدی,

] [ 15:50 ] [ دانا ]

[ ]