دین و مذهب و اعتقادات شیعه اثنی عشری

نقد فلسفه - نقد عرفان

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ دین و مذهب و اعتقادات شیعه اثنی عشری خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

 


نقد مباني حكمت متعاليه

 

فلسفه و كلام

در قسمت‏هاى متعدد اين جزوه عنوان «فلسفه ارسطويى اسلامى شده» را به كار برده‏ام و مى‏دانم كه اين عنوان براى دوست داران اين فلسفه خوش آيند نيست آنان دوست دارند كه فلسفه‏شان «فلسفه اسلامى» ناميده شود و همه‏جا نيز با همين عنوان تعبير مى‏كنند.

به گمانم اگر يكى از اين بزرگواران اين جزوه را تا اين‏جا خوانده باشد ديگر دليلى براى ناخوش آيندى و رنجش نمى‏ماند. با اين همه باز يك نكته اساسى را توضيح مى‏دهم: امروز ما عملاً يك فلسفه داريم به نام فلسفه اسلامى - و به قول من فلسفه اسلامى شده - و يك كلام داريم. يعنى كلام ما از فلسفه ما جداست و هر كدام، استاد خاص، كلاس ويژه، امتحان مخصوص به خود و نمره خاص خود را دارد.

و هم‏چنين متخصصين در فلسفه را حكماء مى‏ناميم و متخصصين در كلام را متكلمين مى‏خوانيم. مگر غير از اين است كه فرق فيلسوف و متكلم اين است كه متكلم با تعهد به آيه و حديث - با تعهد به قرآن و اهل‏بيت: - كار علمى و بحث علمى مى‏كند و فيلسوف اين تعهد را ندارد -؟

پس اين فلسفه كه تعهدى در قبال قرآن و حديث ندارد فلسفه اسلامى نيست. تنها با يك مراجعه اجمالى به كتاب «قواعد العقائدِ» علامه و نابغه بزرگوار و ارجمند خواجه نصير طوسى مى‏توانيم موارد تقابل و ناسازگارى‏هاى فلسفه و كلام و اختلافات اساسى‏شان را به شمار آوريم.

اين دوگانگى، يعنى يك فلسفه و يك كلام جدا از همديگر داشتن چه معنايى دارد؟ اين دوگانگى براى مسيحيت برازنده بود؛ زيرا مسيحيت پولسى نه فلسفه داشت و نه مى‏توانست فلسفه‏اى داشته باشد چيزى كه پايه‏اش بر «تثليت» باشد با هيچ عقل و منطقى سازگار نيست. مگر با توجيهات وسيعى كه عقل و تعقل را به بند كشاند و ادعا را بر دليل مسلط كند؛ امّا...

اهل‏بيت‏عليهم السلام:

اهل‏بيت‏عليهم السلام يك كلام و يك فلسفه ندارند بل فلسفه و كلام‏شان يكى است مگر مى‏شود قرآن بدون تعهد به قرآن سخن بگويد مگر ممكن است اهل‏بيت‏عليهم السلام بدون تعهد به خودش حرف بزند.

پس يا اين فلسفه مال اسلام نيست يا اين كلام، كلام اسلام نيست و نبايد عنوان آن را فلسفه اسلامى گذاشت. تنها عنوان «فلسفه اسلامى شده» سزاوار آن است كه به صراحت بايد گفت: در اين اسلامى شدن نيز فلج است و نتايج خلاف اسلامى زيادى هم دارد.

امّا كلام: كلام امروزى ما نيز مبتنى بر منطق ارسطويى است و مى‏تواند در مفهومات بحث كند؛ امّا حق ندارد در وجود واقعى خدا در صفات خارج از ذهن كه عين وجود خدا هستند و در... بحث كند.

كلام اهل‏بيت همان فلسفه اهل‏بيت است و فلسفه اهل‏بيت‏عليهم السلام همان كلام اهل‏بيت‏عليهم السلام است. فلسفه اسلامى با كلام اسلامى فرقى ندارد. يعنى كلامش در بطن فلسفه‏اش نهفته است.

خلاصه‏اى از مباحث گذشته

خواننده توجه دارد كه در اين جزوه هم از نظر كمّى و هم از نظر كيفى كاملاً و در حدّ نهايت امكان به اختصار بسنده شده؛ زيرا:

1 - مقصود بررسى همه متون يا همه متنى از متون فلسفه ارسطويى نبوده و نيست. مراد تنظيم مقدمه‏اى است براى كتاب «تبيين جهان و انسان».

2 - فلسفه، به‏ويژه فلسفه ارسطويى، تعقل است و بر بنيان تعقل مبتنى مى‏شود اگر يك مبناى اساسى در يك سيستم و سازمان فلسفى غلط باشد همه سازمان و ساختمان آن فلسفه فرو مى‏ريزد.

خشت اول گر نهد معمار كج             تا ثـــريا مى‏رود ديوار كج

بنابراين در ابطال يك فلسفه اثبات باطل بودن يكى دو مبناى اساسى آن كافى است در حالى كه در اين جزوه نادرستى همه اصول و مبانى فلسفه ارسطويى به شرح رفته است.

3 - حتى به اين بحث مختصر نيز نياز نبود؛ زيرا فلسفه ارسطويى با همان منطق، با همان استدلال، با همان ادعاى جدّى بودن و جدى انديشيدن و از مسلمات استفاده كردن،كه در طبيعيات بحث مى‏كرد (و همه آن‏ها باطل از آب درآمد و ثابت گشت كه غير از توهمات چيز ديگرى نبوده‏اند) در الهيات نيز با همان منطق، با همان ادعاى جدى بودن و جدى انديشيدن و از مسلمات استفاده كردن، بحث مى‏كند؛ نه چيز ديگر.

متأسفانه اين ما هستيم كه از اين فلسفه باطل شده دست برنمى‏داريم، فلسفه‏اى كه خود به خود باطل شده حتّى بطلانش نيازمند «ابطال» نبوده و نيست.

با همه اين‏ها در پايان مباحث گذشته به عنوان جمع‏بندى يك نگاه مختصر به ويژگى‏هاى منطق ارسطويى و اشتباهات مبنايى فلسفه ارسطويى - كه در قالب «حكمت متعاليه» نيز همين مبانى ناصحيح حضور دارند بل به اهميت‏شان افزوده شده - داشته باشيم گرچه نوعى تكرار باشد:

الف) ويژگى‏هاى منطق ارسطويى:

1 - منطق ارسطويى منطقى است از نظر انسجام، سيستم و سازمان، بس دقيق و صحيح.

2 - منطق ارسطويى منطق «علم الذهن» و منطق «مفاهيم شناسى» است نه منطق عينيات و واقعيات.

3 - الهيات بالمعنى الاعم و الهيات بالمعنى الاخص و نيز طبيعيات همه از موضوعات عينى و واقعى بحث مى‏كنند و نبايد از منطق ارسطويى كه منطق ذهن است در اين عرصه‏ها استفاده كرد.

4 - سقوط بخش طبيعيات فلسفه ارسطويى نشان مى‏دهد كه اين منطق اگر به عرصه عين و واقعيت وارد شود غير از روى هم چيدن ذهنيات محض، كارى از پيش نمى‏برد. و واقعيات را به ذهنيات تبديل مى‏كند.

5 - كارآئى اين  منطق در فلسفه اسكو لاستيك براى اثبات تثليت و در اسلام براى اثبات توحيد، نشان مى‏دهد كه اگر اين منطق به عرصه عينيات وارد شود تثليت و توحيد و هر چيز ديگر را مى‏توان با آن سازمان داد.

ب) اشتباهات مبنايى فلسفه ارسطويى و حكمت متعاليه:

1 - شمول دادن كاربرد «عقل» بر خداوند كه خالق عقل است. خدا را قابل تحليل و تعقل عقلى دانستن در حالى كه عقل مخلوق خداوند و قهراً محدود است و خداوند نامحدود.

2 - خداوند را «علة العلل» دانستن، در حالى كه خداوند خالق قانون علة و معلول است.

3 - انتخاب عنوان «صدور» يا «نشو» به جاى «ايجاد» و «انشاء».

4 - سرايت دادن مسأله ذهنى «تفكيك وجود از ماهيت» به عرصه واقعيات و عينيات.

5 - سرايت دادن تناقضِ ميان دو مفهوم ذهنى «وجود» و «عدم» به عرصه عينيات.

كه نتيجه مى‏دهد «خداوند صرف الوجود» است در حالى كه آن چه در واقعيت و خارج هست «شى» است نه «وجود» وجود يك مفهوم كاملاً ذهنى است.

6 - فلسفه ارسطويى بر مبناى منطق ارسطويى (وقتى كه با عينيات پيوند مى‏خورند) راهى غير از «وحدت وجود» ندارد.

7 - فلسفه ارسطويى مفهوم صرفاً ذهنىِ «تشكيك» را به عينيات سرايت مى‏دهد و در نتيجه با انكار واقعيات به سفسطه سقوط كرده و به ضد فلسفه تبديل مى‏شود و مصداق «نقض غرض» مى‏گردد.

8 - باور به «موجودات ممكن الوجود» با وصف «قديم» با عنوان «مجردات» يا هر نوع ديگر در حالى كه هيچ چيزى (غير از خدا) فارغ از زمان (تغيير) و مكان نيست.

9 - فلسفه ارسطويى توجه ندارد كه: هر حادث به‏دليل همان حدوثش محدود است و حدود هر شى (نفس حدود) مكان آن شى است.

10 - فلسفه ارسطويى توجه نمى‏كند كه: نفس «حدوث» يعنى «حركت» و حركت يعنى «زمان». چگونه ممكن است يك شى حادث، مجرد از زمان باشد.

11 - گريز از «محذورين» در سوال «خداوند آن پديده اوليّه را از چه خلق كرد؟» عامل اوليه پناه آوردن ارسطوييان به اصطلاح‏هايى از قبيل «صدور»، «عقل اول، عقل دوم تا عقل عاشر» است در حالى كه اساس اين سؤال غلط و سالبه به انتفاى موضوع است.

12 - گريز از سوال «خداوند قبل از آفرينش كائنات به چه كارى مى‏پرداخت؟» ارسطوييان را وادار كرده كه به فرضيه مجردات كه «قديم» باشند، باور كنند در حالى كه اساس سوال غلط و مصادره به مطلوب است و نيز مصداق تناقض به شمار مى‏آيد.

13 - فلسفه ارسطوئى بيش از هر فلسفه‏اى و بشدت دچار «جهل ايجادى» است كه در چند برگ بعد، توضيح آن خواهد آمد.

14 - همان‏طور كه خواهد آمد: حركت جوهرى نه يك كشف است و نه يك ابتكار، بل حل مشكلى است كه ارسطوييان تنها براى خودشان ايجاد كرده بودند و تنها براى خودشان حل شده است. ديگران نه به اين اشتباه دچار شدند و نه نيازى به حلّ آن دارند.

15 - بحث حركت جوهرى، حركت در عَرَض و تفكيك اين دو از همديگر حتى بر اساس خود ارسطوئيات نيز يك بحث بى‏هوده است؛ زيرا خودشان تصريح كرده‏اند كه تفكيك جوهر و عرض صرفاً يك انتزاع ذهنى است با اين همه اين مسأله را به عينيات تسّرى مى‏دهند.

16 - حركت يك «شى» است و هر شى يك وجود دارد و يك ماهيت، پس حركت به‏دليل وجودش «اصيل» است حال يك اصيل چگونه بر ماهيت كه اعتبارى است متفرع مى‏شود؟ خواه در مبناى ابن سينا كه حركت را تنها در عرض مى‏داند و خواه بر مبناى صدرا كه حركت را در جوهر و به تبع آن در عرض مى‏داند چون جوهر و عرض هر دو ماهيت هستند.

17 - اقتضاى ايجابى و قهرى فلسفه ارسطويى (به‏ويژه در قالب حكمت متعاليه) اين است كه: نفى جنس، نوع و فصل از خداوند لازم گرفته خداوند «صرف الوجود»، «حقيقة الوجود» باشد، آنگاه به توجيهات مى‏پردازد كه «حقيقة الوجود» صرفاً يك مفهوم ذهنى نيست.

18 - معنى توحيد در فلسفه ارسطويى به‏ويژه در حكمت متعاليه «يكى كردن خدا و كائنات» است - همه اشياء را يك شى واحد دانستن - توحيد در قرآن و حديث سلب الوهيت (با هر تاويل و توجيه) از همه اشياء (غير از خدا) است.

19 - خداى ارسطو و ارسطوئيان و از آن جمله خداى حكمت متعاليه «فعل محض» است. توان «ايجاد»، «انشاء» و «خلق كردن» را ندارد. «مَنشأ» است نه «مُنِشى‏ء»، «مصدر» است نه حتى «صادر كننده»، «تماشاگر محض» است نه «فعال» و...

20 - فلسفه ارسطويى همان‏طور كه با جدّ و ادعاى دقت، در طبيعيات بحث و استدلال مى‏كند در الهيات نيز با همان جدّ و ادعاى دقت، استدلال مى‏كند با همان منطق و با همان شيوه و با همان برهان كه مدعى است از مقدمات يقينى تشكيل مى‏يابد. با همه اين‏ها طبيعياتش باطل و موهوم از آب درآمد، بى‏ترديد الهياتش نيز همين‏طور است. وحدت ابزار، وحدت شيوه، وحدت جريان استدلال، غير از «وحدت در بطلان» چيزى را ايجاب نمى‏كند.

21 - فلسفه ارسطويى غير از اعتقاد به «انسان حيوان است» چاره‏اى ندارد. يعنى اين مطلب از يافته‏هاى آن نيست تا بگوييم يك استنتاج علمى است بل لازمه قهرى ابزار و شيوه و روش آن است.

22 - فلسفه ارسطويى چاره‏اى غير از «اصالت فرد» ندارد.

23 - فلسفه ارسطويى بر اساس همان «اصالت فرد» چاره‏ايى جز «ليبراليسم» ندارد.

يعنى اين فلسفه نمى‏تواند «مكتب» باشد و ايدئولوژى  - به قول خودشان حكمت عملى - بدهد در حالى كه كسى شك ندارد اسلام (و هر دينى) مكتب است و ايدئولوژى و نسخه براى زندگى مى‏دهد.

24 - فلسفه ارسطويى نمى‏تواند به «شخصيت جامعه» معتقد باشد.

25 - فلسفه ارسطويى نمى‏تواند حقوقى براى جامعه در قبال حقوق افراد قائل شود.

26 - فلسفه ارسطويى در قالب حكمت متعاليه چاره‏اى جز تفكيك طريقت از شريعت ندارد.

27 - اقتضاى ايجابى و قهرى فلسفه ارسطويى «نسبى بودن اخلاق» است به‏ويژه در قالب حكمت متعاليه.

28 - فلسفه ارسطويى همان‏طور كه مى‏توانست تثليت اسكو لاستيك را ثابت كند همانطور هم در اسلام بحث مى‏كند و توحيد را توضيح مى‏دهد. پس بوسيله تسّرى دادن اين فلسفه به عينيات هر چيز متناقض را مى‏توان با آن اثبات كرد.

 

http://daralsadegh.net/bank-majallat-nooralsadegh/1129-arasto

 

[ یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:نقد ارسطو " دارالصادق,

] [ 17:49 ] [ دانا ]

[ ]

[ شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:دانلود کتاب نقد فلسفه,

] [ 17:38 ] [ دانا ]

[ ]

 

 

 

دروغ های محمد حسین طهرانی 
 
1- محمد حسین طهرانی مطلبی را به دروغ از قول شیخ طریقتی خود، مرحوم شیخ محمد جواد انصاری همدانی نقل می کرده چنین می گوید:
 
 
«در لیله ی جمعه دوازدهم شهر جمادی الثانیه سنه ی یک هزار و سیصد و هفتاد و هفت هجریه قمریه، که حقیر در همدان و در منزل و محضر حضرت آیت الله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی ایشان در ضمن نصایح و مواعظ و قضایا فرمودند: آقا سید معصوم علیشاه را آقا محمد علی بهبهانی در کرمانشاه کشت. آقا محمد علی سه نفر از اولیای خدا را کشت. سومی آنها بدلا بود که فرمان قتل او را صادر کرده بود. بدلا به او گفت: اگر مرا بکشی، تو قبل از من خاک خواهی رفت! آقا محمد علی به وی گفت: مظفر علیشاه و سید معصوم علیشاه که از تو مهم تر بودند، چنین معجزه ای نکردند، تو حالا می خواهی بکنی؟! بدلا گفت: همین طور است. چون آنها کامل بودند. مرگ و حیات در نزدشان تفاوت نداشت، ولی من هنوز کامل نشده ام و نارس هستم، اگر مرا بکشی به من ظلم کرده ای!
 
آقا محمد علی به حرف او اعتنا نکرد و او را کشت، هنوز جنازه ی بدلا روی زمین بود که آقا محمد علی از زیر دالانی عبور می کرد، ناگهان سقف خراب شد و در زیر سقف جان سپرد. چون ایشان عالم مشهور و معروف کرمانشاه بود و احترامی مخصوص در میان مردم داشت، فورا جنازه اش را تشییع و دفن کردند، اما در این أحیان کسی به بدلا توجه نداشت و جنازه ی وی در گوشه ای افتاده بود و هنوز دفن نشده بود. مرحوم آیت الله انصاری فرمودند: گرچه مظفر علیشاه و سید معصوم علیشاه و بدلا، مسلک درویشی داشتند و این مسلک خوب نیست، اما فرمان قتل اولیای خدا را صادر کردن کار آسانی نیست.(1)
 
و اما پاسخ این دروغ بزرگ از زبان فرزند آقا محمد علی:
 
آقا احمد بهبهانی فرزند مرحوم علامه  محمدعلی بهبهانی درباره رحلت  پدر بزرگوارش می نویسد:
در ایام حکومت فتحعلی خان سابق  الالقاب در مزاج شریفش مرض اسهال عارض شد و در یوم جمعه و عید مبعث ازسنه ی یک هزار و دو صد و شانزده در عین زوال در اثنای نماز ظهرین به رحمت ایزدی پیوست).(2)
 
[ بنابراین طبق گفته ی فرزند علامه ی بهبهانی ایشان نه زودتر از بدلا از دنیا رفت و نه زیر آوار رفت ]
 
پاورقی ها:
1- روح مجرد / 382 -384  -    تصوف و عرفان از دیدگاه علمای متأخر شیعه / 328 و 329
2- مرات الاحوال جهان نما جلد1 صفحه147

[ شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:,

] [ 15:15 ] [ دانا ]

[ ]

 

 

 

 

 

 

آیت الله العظمی حاج سید عباس مدرسی یزدی
 
شناختی از حسن بصری
الحمدلله العالمین و الصلاة و السلام علی محمّد و آله الطاهرین. 
و بعد عرض می نماید مؤلف این رساله شریفه حاج سیّد عبّاس مدرّسی یزدی (و فقه الله تعالی لمراضیه) جواب سؤالی است که مکرر شده بود از «حسن بصری» پس بطور رساله ای مستقل در آوردم که ذخیره آخرت خود و والدینم گردد و از خداوند می خواهم توفیق علم  و عمل و ارشاد مؤمنین  خدمت به اسلام و مسلمین را دهد و آن چه که مورد رضایت حضرت ولی عصر حجة ابن الحسن المهدی (عجل الله فرجه الشریف) می باشد. واین رساله را به «شناختی از حسن بصری» نام نهادم. و ملتمس دعای خیر مؤمنین هستم.
والسّلام
1425 هـ . ق
 
 
شناختی از حسن بصری:
1- نسب و سن او:
 
سیّد مرتضی(1) می فرماید: یکی از کسانی که از متقدمین به عدالت تظاهر می نمود «حسن بن ابی الحسن البصری» بود و اسم پدرش «یسار» بود و از اهل «میسان» بود و آن دهی می باشد در بصره و او«مولی» بعضی از «بنی الانصار» بود و مادر او «خیره» مملوکه اُم سلمه (علیه السلام)  زوجه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بود. و «حسن» اگر گریه می کرد او را در بر می گرفت و او را به گذاشتن سینه خود در دهان او ساکت می کرد و بود که شیر می آمد از آن و گفته می شود که حکمت و دانش «حسن» از همان نوشیدن شیر است. و اهل سنّت هم این را نقل نموده اند و سندی ندارد و ثابت نیست به جهتی که ذکر خواهد شد که مرسله است و سن «حسن» به هشتاد ونه سال رسیده است.
 
2ـ اما دین «حسن بصری»: 
 
ابن ابی العوجاء(2) که از تلامذه حسن بصری بوده و در عقیده با (حسن) مخالفت نموده نقل می کند که صاحب من مختلط بود گاهی می گفت به قدر (یعنی تفویض نموده است خداوند امور را به خود انسانها) و گاهی به جبر (یعنی ما مجبوریم در اعمالمان) و مذهبی از او مشاهده نشد که پایبند به آن باشد و اعتقاد به آن داشته  باشد و از او سؤال (قدر) هم از بعض ائمه معصومین (علیهم السلام)(3) نقل شده است و می آید که او رئیس قدریه بوده است. اما شیعه دوازده امامی تبری می جویند از این اعتقاد و اقتداء می کنند به ائمه معصومین (علیهم السلام) که روایت شده به طرق معتبره از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود نه جبر صحیح است و نه تفویض بلکه امری است میان این دو امر است و تفصیل آن در اینجا محلش نیست و ملخصش آن است که خداوند انسان را مختار خلق کرده می تواندکاری را انجام دهد و می تواند انجام ندهد وجود و قدرت را خداوند به انسان داده لکن اختیار در دست خود انسان می باشد و در  انجام دادن و در انجام ندادن.
 
 
3ـ در رفتار ناپسند او با حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در روایات متعدد(4) نقل شده به مضمونهای مختلف، 
 
و ابن ابی الحدید می گوید حسن بصری (یبغض علیّاً) دشمن می داشت حضرت علی (علیه السلام) را (ویذمّه) و ذم و ناسزا به آن حضرت (علیه السلام) می گفت ـ در روایت است(5) که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دیدند که (حسن) برای نماز وضوء می گیرد و وسواسی بود و آب بر اعضای وضوء زیاد می ریخت پس حضرت (علیه السلام)  فرمودند آب زیاد ریخته ای حسن و اسراف کردی. او جواب داد به آن حضرت (علیه السلام) آن چه از خون این مسلمانان ریختی بیش از این آب بود ( تاآخر  حدیث که خواهد آمد) و روایت شده که او از یاری حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) سر باز زد (من المخذلین عن نصرته) و در روایت دیگر روایت کرد حمامه بن سلمة(6) اینکه (حسن بصری) گفت که اگر علی (علیه السلام) می خورد حشف یعنی ردی ترین خرما را در مدینه و در آنجا می ماند هر آینه بهتر بود برای او به آنچه در آن داخل شد.
 
 
4ـ اما زهدش:
 
استاد بزرگوار ما آقای خوئی (قدس سرّه)(7) و دیگران مانند رجال «قهپائی» نقل می کنند: 
«قال سأل ابومحمّد الفضل بن شاذان عن الزهاد الثمانیة فقال الربیع بن خیثم و هرم بن حیان و أویس القرنیّ و عامر بن عبد قیس فکانوا مع علی (علیه السلام) و من اصحابه و کانوا زهاداً اتقیاء و أما ابومسلم فإنه کان فاجراً مرائیا و کان صاحب معاویة و هو الّذی یحث الناس علی قتال علی (علیه السلام) و قال لعلیّ (علیه السلام) ادفع إلینا المهاجرین و الانصار حتّی نقتلهم بعثمان فابی علیّ (علیه السلام) ذلک فقال ابومسلم الان طاب الضراب و انما کان وضع فخاو مصیدة. و أما مسروق فانه کان عشارا لمعاویة و مات فی عمله ذلک بموضع اسفل من واسط علی دجله یقال له الرصافة و قبره هناک و الحسن کان یلقی کل أهل فرقه بما یهوون و یتصنّع للرئاسة و کان رئیس القدریّة ـ و أویس قرنیّ مفضل علیهم کلهم ـ» در کتب «معتبره رجالیه» که از حال زهاد ثمانیه گفته شده است چهار نفر از اصحاب خاص حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) شمرده اند و چهار نفر دیگر از دشمنان آن حضرت (علیه السلام) می شمارند که یکی از آنها حسن بصری است که به هر فرقه و طائفه ضاله ای که تابع هوای نفس و شیطان بودند تماس می گرفت با آنها هم مذهب و هم دین می شد و خود را برای ریاست می ساخت (که طریق ریاست طلبان دنیا به این است که بهر راه است خود را مهیا ریاست می نمایند) و رئیس قدریه بود.
 
5ـ حب ریاست داشت 
 
در همین روایت سابق الذکر به آن اشاره شد و لذا به همین جهت برای عوام فریبی. روایتی است از اوبکر هذلی(8) که شخصی به حسن گفت ای اباسعید شیعه گمان دارند تو دشمن علی (علیه السلام) هستی و بغض علی (علیه السلام) را داری (توجّه نمائید چه گفت و چه انجام داد) پس برو افتاد و گریه زیادی کرد و بعد از آن سر برداشت و گفت پس مفارقت کرد دیروز مر شما را شخصی که تیری از کمان خدای عزوجل بر دشمنانش بود و بزرگوار و ربّانی این امّت بود و صاحب شرف و فضل بر این امّت بود و این کلامش اگر حسن گفته باشد نبود مگر برای اینکه محبوب پیش مردم شود و ریاست طلبی او استوار شود. و در هر حال بغض او مر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دیرینه است.
 
 
6ـ بیش از این به حسن بصری آشنا شویم در روایت است(9)
 
اینکه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بعد از فراغش از جنگ اهل بصره (جنگ جمل) مرور کرد به (حسن بصری) و او وضوء می گرفت. پس فرمود ای حسن وضوء را اسباغ کن و (مالیدن دست به اعضاء وضوء با دقت باشد) گفت حسن به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هر آینه تو کشتی دیروز اشخاصی را که شهادت می دادند به شهادتین و نماز پنجگانه هم انجام می دادند و وضوء را هم اسباغ می کردند پس حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود مر او را (قد کان ما رأیت فما منعک ان تعین علینا عدوّنا) اگر تو این طور تصور می کردی پس چه چیز تو را مانع شد که کمک دشمنان ما بر علیه ما نکنی و بشورانی بر ما. حسن بصری گفت به تحقیق خارج شدم در روز اوّّل پس غسل کردم و حنوط کردم و انداختم بر خود سلاحم را و من شک نداشتم که تخلف از اُم المؤمنین کفر است پس چون که رسیدم به مکانی از بصره که (خریبه) نام دارد منادی ندا کرد ای (حسن) برگرد پس بدرستی که قاتل و مقتول در آتشند پس از برگشتم در حال دهشت و خوف و همینطور در روز دوّم
 
حضرت علی (علیه السلام) فرمودند راست می گوئی آیا می دانی آن ندا کننده که بود گفت نه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند آن ندا دهنده بردارت (شیطان) و (صدّقک) و راست گفت تو را اینکه قاتل و مقتول از آنان (اصحاب جمل) در آتش می باشند پس حسن گفت الآن شناختم که آن دسته مردم هلاک شدند پس اینطور شخصی که مطیع امر شیطان است و عقیده باطل را دارد و دشمن سرسخت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) می باشد چگونه صاحب (اسرار) آن حضرت می گردد.
 
 
7ـ مورد نفرین حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) واقع شده بود:
 
در روایت است(10) که حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلا م) آمد و حسن بصری وضوء می گرفت در (ساقیه) که نهر آب است حضرت فرمود وضوء را اسباغ کن ای جوان گفت هر آینه کشتی تو دیروز اشخاصی را که وضوء را اسباغ می کردند حضرت (علیه السلام) فرمودند تو بر آنها محزونی گفت بله حضرت (علیه السلام) فرمودند خداوند به طول انجامد حزن تو را بر آنها و در روایت دیگر(11) حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود آیا تو به این جنگ ناراحت شدی گفت بله حضرت (علیه السلام) فرمودند تا ابد ناراحت باشد (راوی) گوید او مهموم و مغموم و در هم پیچیده و عبوس بود تا مرد .
 
و در روایتی ارابی یحیی واسطی(12) نقل می کند که گفت 
 
زمانی که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بصره را فتح نمود جمع شدند مردم نزد آن حضرت (علیه السلام) و در میان آنان حسن بصری بود و با آنها کاغذها و الواح (پوست حیوان) بود و هر کلمه ای که حضرت امبرالمؤمنین (علیه السلام) تلفظ می نمود آن را می نوشتند پس فرمود مر حسن بصری را حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)به صدای بلند تو چه کار می کنی گفت (حسن بصری) ما می نویسیم آثار شما را تا حدیث کنیم به آن به بعد از شما فرمود حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هر آینه برای هر قومی (سامری) می باشد و حسن بصری سامری این امت است لکن نمی گوید (لامساس) تماس نگیر ولکن می گوید (لا قتال) جنگ نباشد. پس چنین شخصی به هیچ وجه صاحب اسرار ولایت و امامت نخواهد بود.
 
 
8 ـ مبغوض بودن( حسن بصری) در نزد ائمه معصومین (علیهم السلام): 
 
اما نزد حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که مقداری از روایات در این باره گذشت اما نزد امام دوم شیعیان حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) در روایت مفصلی که نوشت حضرت امام حسن بن علی (علیهما السلام) در جواب سؤال حسن بصری از او از (قدر) حضرت امام حسن (علیه السلام) فرمود اما بعد پس ما اهل بیت (علیه السلام) همینطور است محبوبیم نزد خدا و نزد اولیاء خدا ـ اما نزد تو و اصحاب  تو اگر همینطوریم که تو گفتی (از فضیلت و برتری) پس چگونه مقدم نداشتی ما را و چرا بدل  و مقدم کردی غیر ما را بر ما و قسم به جانم در قرآن مثل زده است برای مثل تو که می گوید آیا بدل کردید آن کسی پائین است از آنکه خیر می بود برای شما ـ و اما در کربلای امام حسین (علیه السلام) هم حاضر نشد. و اما حضرت علی بن الحسین (علیهما السلام) دید (حسن بصری) را که موعظه می کرد در منی حضرت (علیه السلام) بر او احتجاج کرد پس دیده نشد (حسن) را بعد از آن که مردم را موعظه کندـ و احنجاج حضرت (علیه السلام) به او این بود که چرا مردم را از طواف باز می داری ـ و دیگر احتجاج حضرت (علیه السلام) به او در وقتی بود که نزد حجرالاسود قصه و حکایت می گفت. و کلام حضرت باقر (علیه السلام) به او که روایت مفصل است آیا برای تو در بصره کسی هست که از او علم یادگیری (حسن) گفت نه حضرت (علیه السلام) فرمودند پس جمیع اهل بصره از تو علم می آموزند گفت (حسن) آری پس حضرت باقر (علیه السلام) فرمودند سبحان الله امر عظیم و چیز بزرگی  را گردن گرفتی ( و ادعا می نمائی) این هم گفتار حضرات ائمه معصومین (علیهم السلام) در قدح و ذمّ او و مخالفت (حسن) با آنها خصوصا حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) تا آخرحدیث.
 
 
9ـ در کتب شیعه دوازده امامی موجود نیست که از ناحیه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مأمور به ارشاد شده باشد:
 
بلکه گذشت حضرت علی بن الحسین (علیهما السلام) او را نهی از وعظ و ارشاد کرده ـ  و گذشت که حضرت امیرالمؤمین (علیه السلام) امر کرد او را که وضوء را اسباغ کن یا اسراف در آب وضوء مکن که کلمه کفر آمیز از زبانش ظاهر شد چون در نظر شیعه دوازده امامی حضرات معصومین (علیهم السلام) افعالشان و اقوالشان افعال و اقوال حضرت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است و از بیت وحی گرفته شده است چون جانشین و خلیفه منصوب از طرف خداوند متعال بعد از حضرت خاتم النبیّین (صلی الله علیه و آله) می باشند و تکذیب و جسارت به آنها تکذیب و جسارت به حضرت پیغمبر محمّد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله) می باشد و تکذیب پیغمبر (صلی الله علیه و آله) کفر است.
 
 
10ـ حسن بصری را که شناختید  او در زمان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده که گفته شد جوانی بود در سال 36 هجری که جنگ جمل در آن سال واقع شد نه سید مرتضی علیه الرحمه معاصر او بود تا او را ببیند و چیزی نقل کند مگر به توسط ثقات به او برسد که تعبیر به مسند می نمایند یا امام معصوم (علیه السلام) بفرماید که هیچ کدام در آن امر شیر خوردن نبود که گذشت پس اعتبار ندارد و ثابت نیست و همینطور شیخ فریدالدین محمّد بن ابراهیم عطار نیشابوری سنّی صوفی که معروف متولد 537 قمری و وفات 627 قمری بوده و قطعاً معاصر با حسن بصری نبود در کتاب تذکرة الأولیاء چیزهائی از حسن بصری  نقل کرده که هیچ ثابت نیست و از مجعولات می باشد. مانند دهها و صدها دروغ دیگر که در این کتاب و کتب دیگر هم موجود است و بهر حال اشاره می کنم به چندی از مجعولات که: 
 
 
عطار سنّی صوفی(13) در کتابش نوشته است:
 
1ـ حسن بصری ارادت او به علی بن ابیطالب (علیه السلام) بود و خرقه از او گرفت.
 
 
جواب: اوّلاً چگونه ارادت او به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود بعد از آنکه شناختی که از دشمنان سرسخت چند ائمه معصومین (علیهم السلام) و بالخصوص حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود حتی ابن ابی الحدید هم گفته است.
 
 
ثانیاً: حضرت علی (علیه السلام) به هیچ وجه أهل خرقه منحوسه ضاله مضله نبوده تا   از آن حضرت (علیه السلام) خرقه گیرند.
هر دو این امر دعوای باطل دروغ است و هر که می گوید باید با دلیل معتبر ثابت کند و دلیلی اصلا ندارد بلکه قرآن آن را رد نموده خداوند تبارک و تعالی می فرماید: ((إِنَّ أَكْرَمَكمُ‏ْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَیكُمْ))(14) همانا گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شما است.
 
 
2ـ در کتاب مزبور قصه مفصلی می نویسد که مختصر آن این است که وقتی (حسن) به روم شد و نزدیک وزیر رفت وزیر گفت ما امروز جایی می رویم موافقت می کنی گفت کنم پس به صحرا رفتند (حسن) گفت خیمه ای دیدم از دیبا زده (تا گوید) (اصناف مرد و زن داخل خیمه می روند و بیرون می آیند) پس قیصر و وزیر در خیمه شدند و بیرون آمدند و برفتند (تا گوید) از وزیر سؤال کردم گفت قیصر را پسری صاحب جمال بود (و کمال) ناگاه بیمار شد طبیبان حاذق در معالجه او عاجز شدند تا عاقبت وفات کرد در آن خیمه در خاک سپردند هر سال یک بار به زیارت او آیند (و هر دسته از مردم سخنی با او گوید) (تا گوید) این سخن در دل (حسن) کار کرد و در حال بازگشت و به بصره رفت و سوگند خورد که در دنیا نخندد تا عاقبت کارش معلوم گردد (تا آخر قصه ساختنی) نکته جالب خنده نکردن حسن و محزون بودن او تا آخر عمر به نفرین حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) بود که روایات متعدد در این موضوع رسیده بود نه جهت دیگری و در قصه دیگر می گوید هرگز لب او خندان ندیدی دردی عظیم داشته است. گفتم دردش نفرین حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود.
 
 
3ـ در کتاب مزبور عطار می گوید که مرتضی (علیه السلام) به بصره آمد مهار شتر بر میان بسته و سه روز بیش درنگ نکرد و فرمود که منابر بشکنند و مذکران را منع کرد و به مجلس حسن شد و از او سؤال کرد که تو عالمی یا متعلم گفت هیچ دو سخنی که از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به من رسیده است باز می گویم مرتضی (علیه السلام) او را منع نکرد و گفت این جوان شایسته سخن است پس برفت و حسن او را بفراست شناخت و از منبر فرود آمد و بدنبال او روان شد تا بدو رسید گفت از بهر خدا مرا طهارت کردن بیاموز و جایی هست که آن را باب الطشت گویند طشت آوردند تا حسن را وضوء بیاموخت و برفت. (این بود قصه).
 
 
جواب 1: این نقل را که کرده و یا چه شخصی در بصره بوده و مشاهده نموده، عطار که در قرن هفتم از هجرت بوده و حسن قرن یکم هجرت این خبر بچه وسیله و نقل به عطار رسیده باید ثابت شود و ثابت نیست و مردود است و ساختنی می باشد.
 
 
جواب 2: افترائی است به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این حکایت که آن حضرت منع از امر به معروف و نهی از منکر و ارشاد مومنین نموده باشد و منابر را بکشند. مگر آیات انذار را تلاوت ننموده که از آنها است ((و لینذروا قومهم))(15) آنها را بیم دهند شاید (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند مگر به سمع مبارک آن حضرت آیات امر به معروف و نهی از منکر نرسیده بوده از آنهاست ((یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر))(16) امر به معروف و نهی از منکر کنند. مگر حضرت علی (علیه السلام) و اولاد معصومین آن حضرت (علیهم السلام) اهل ذکر نیستند که در قرآن می فرماید: ((فاسألوا اهل الذکر))(17) اگر نمی دانید از اهل ذکر و آگاهان بپرسید و حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) علم ما کان و ما یکون را دار بوده ـ و در نظر حقیر احتمالا این است که این شخص که وارد بصره شده (معاویة بن ابی سفیان) بوده نه حضرت (علی بن ابیطالب علیه السلام) چون منع کرد از مذکرین فضائل حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را که بیان می نمودند و منابر را شکاند و از (حسن) منع نکرد چون با او هم مذاق و عقیده بود و گذشت که (حسن) به هر طائفه باطله می رسید با آنها همکاری می کرد و با ائمه معصومین (علیهم السلام) دشمن بود.
 
 
جواب3: آیا (حسن) تا آن روز وضوء یاد نگرفته بود تا سؤال از طهارت کند.
 
 
جواب 4: آیا (حسن) تا آن روز حضرت علی (علیه السلام) را نمی شناخت با اینکه شنیدی روایاتی را که وضوء می گرفت و حضرت (علیه السلام) نهی کرد از اسباغ وضوء و اسراف آب.
 
 
جواب5: وانگهی باب الطشت و (بیت الطشت) در کوفه است نه بصره و در مسجد کوفه معروف است نزدیک دکة القضاء حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) می باشد و ارتباطی بیاد دادن طهارت به (حسن) ندارد بلکه راجع به یکی از قضاوتهای شگفت انگیز حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است.
 
 
در خاتمه می گویم نصیحت حقیر به برادران و خواهران این است که به هر کتابی اعتماد نکنند و چون به زبان خودشان است و چرب و نرم و حکایات شیرین و قصه های رنگین و شعر و مانند آن است گول نخورند و به هر شخصی اعتماد نورزند که گرگ در لباس میش زیاد است. و کتب ضاله مضله در این زمان بی شمار است اگر شخصی واقعاً شیعه دوازده امامی می باشد باید در احکام شرعیه تقلید مجتهد جامع شرائط تقلید نماید و در این شبهات باز به او رجوع کند تا برای او امر را روشن کند خداوند همه را به راه راست هدایت کند.
 
 
 
--------------------------------------
پاورقی ها:
1- سفینة البحار:ج 1 ص 263.
2ـ  سفینة البحار:ج 1  ص 261.
3ـ أصول کافی:ج 1  ص 226.
4ـ  سفینة البحار: ج 1 ص 262 و 261.
5ـ سفینة البحار: ج 1 ص 262 و 261.
6ـ سفینة البحار: ج 1 ص 262 و 261.
7ـ معجم الرجال: ج 4  ص 272.
8ـ سفینة البحار: ج 1  ص 262.
9ـ  سفینة البحار: ج 1  ص 262.
10ـ سفینة البحار: ج 1  ص 262.
11ـ  سفینة البحار: ج 1 ص 262.
12ـ سفینة البحار: ج 1 ص 262.
13ـ تذکرة الأولیاء عطار: ص 30.
14ـ حجرات: 13.
15ـ توبه: 122.
16ـ  آل عمران: 104.
17ـ نحل: 43 .

[ شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:حسن بصری کیست؟,

] [ 14:39 ] [ دانا ]

[ ]

[ دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:مکتب تفکیک - نقد فلسفه - آیت الله سیدان,

] [ 19:11 ] [ دانا ]

[ ]

 مکتب تفکیک و نقد فلسفه- حضرت  آیت الله سیدان 2

 

[ دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:مکتب تفکیک " نقد فلسفه" حضرت آیت الله سیدان,

] [ 19:8 ] [ دانا ]

[ ]

 تاویل آیات قرآن - نقد فلسفه توسط آیت الله سیدان

 

  

 

 

[ یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:تاویل آیات قرآن ,

] [ 20:7 ] [ دانا ]

[ ]

 

حجر بن‏ عدى‏ «1» و عمرو بن حمق‏ «2» از شخصيت‏هاى بزرگ شيعيان در كوفه بودند كه زياد بن ابيه آنان را به همراه يارانشان دست‏گير كرد. رجال شناسان در شرح حال اين دو نفر مى‏نويسند: حجر و عمرو بن حمق از بزرگان صحابه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله بودند. «3» روشن است كه دست‏گيرى چنين شخصيت‏هايى مقدّماتى لازم دارد؛ چرا كه صحابه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله در اجتماع آن روز احترام ويژه‏اى داشتند.
آنان از حجر بن عدى خواستند كه امير مؤمنان على عليه السلام را لعن كرده، دشنام‏
دهد، امّا او حاضر به انجام چنين عملى نشد. معلوم است كه در آن عصر دشنام ندادن به امام على عليه السلام جرم بزرگى محسوب مى‏شد و اثبات آن به مدرك قوى نياز داشت.
از اين رو آنان طومارى بر ضدّ حجر بن عدى تنظيم كردند كه بزرگان و شخصيت‏هاى كوفه آن را امضا نمودند و گفتند: حجر به جهت تبرّى نكردن از امام على علیه السلام مستحق قتل است!
در تاريخ اسامى كسانى كه طومار را امضا كردند چنين آمده است:
 
عمرو بن حُريث،
خالد بن عرفطه،
ابوبُردة بن ابو موسى اشعرى،
قيس بن وليد بن عبد شمس بن مغيره،
اسحاق بن طلحه،
موسى بن طلحه،
اسماعيل بن طلحه،
منذر بن زبير بن العوام،
عمر بن سعد بن ابى وقّاص،
عمارة بن سعد بن ابى وقّاص،
عمارة بن عقبة بن ابى مُعيط،
شَبث بن ربعى،
قَعقاع بن شُور ذهلى،
حجّار بن ابْجَر عجلى،
عمرو بن حجّاج زبيدى،
شمر بن ذى الجوشن،
زحر بن قيس،
كثير بن شهاب،
عامر بن مسعود بن اميّة بن خلف،
مُحرز بن جارية بن ربيعة بن عبدالعزى بن عبد شمس،
عبيداللَّه بن مسلم بن شعبة حضرمى،
عِناقِ بن شَرحبيل بن ابى دهم،
وائل بن حُجْر حضرمى،
مَصْقَلة بن هبيره شيبانى،
قَطَن بن عبداللَّه بن حصين حارثى،
سائِب بن اقْرع ثقفى،
لُبيد بن عطارد تميمى،
محضر بن ثعلبه،
عبدالرحمان بن قيس اسدى و
عزرة بن عزره أحمسى.
 
ما از آوردن اين اسامى چند هدف در نظر داريم:
1. معرفى شهر كوفه آن روز و برخى از بزرگان ساكنين كوفه كه دشمن اهل بيت عليهم السلام بودند.
2. عدّه‏اى از همين افراد كه در ماجراى حجر بن عدى اين گونه عمل كرده‏اند، در شهادت حضرت مسلم عليه السلام و سيّدالشهداء عليه السلام نيز دست داشتند و در زمره لشكريان يزيد بودند.
3. بيشتر اين افراد از بزرگان رجال و راويان صحاح ستّه‏ «4» هستند و دانشمندان‏
اهل سنّت به اين افراد اعتماد داشته و آنان را به پرهيزگارى و تقدّس مى‏شناسند و در علم فقه و تفسير به عنوان راوى از آنان روايت نقل مى‏كنند!
از افرادى كه آن طومار كذايى را امضا نمودند، شمر بن ذى الجوشن و عمر سعد هستند كه هر دو از ياران عبيداللَّه بن زياد و همكاران او در واقعه كربلا بودند كه به زودى نقش آنان را بررسى خواهيم كرد.
با اين توصيف، به خوبى معلوم مى‏شود كه چه كسانى در كوفه آن روز زندگى مى‏كردند. لذا كسى نگويد كه در آن عصر مردم كوفه، شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام بوده‏اند و يا غلبه با شيعيان بوده است.
نه، چنين نيست؛ چرا كه همه اين افرادى كه ذكر شد، از بزرگان كوفه بودند و علاوه بر اين كه هيچ يك شيعه نبودند، آشكارا نيز به دشمنى با شيعيان مى‏پرداختند.
در همين راستا بود كه عمرو بن حمق كه از شيعيان محسوب مى‏شد، به دست زياد بن ابيه به شهادت رسيد. زياد پس از شهادت اين مردِ بزرگ سر او را به شام فرستاد. تاريخ نگاران مى‏نويسند: نخستين سرى كه در اسلام از شهرى به شهرى ديگر برده شد، سر عمرو بود. «5» زياد بن ابيه جنايات فراوانى در كوفه انجام داد، از جمله بزرگانى هم‏چون رشيد هجرى، ميثم تمّار، كميل و ديگران را كه در زمره شيعيان بودند يا به شهادت رساند و يا تحت تعقيب قرار داد.
چنان كه گذشت، معاويه با شيوه‏هاى گوناگون شهرهاى مدينه، حجاز، شام و كوفه را از وجود مخالفان خود پاك‏سازى كرد. بنا بر تحقيق وبررسى‏ها در اين باره، از شخصيت‏هاى بزرگى كه به عنوان مخالف ولايت‏عهدى يزيد مطرح بودند فقط دو نفر
باقى ماندند: حضرت سيّدالشهداء عليه السلام و عبداللَّه بن زبير.
از اين رو معاويه در صدد زمينه‏سازى و آماده كردن مقدماتى برآمد تا جايى كه وصيّت نامه‏اى نوشت و آن را نزد غلام نصرانى خود به نام سرجون مخفى كرد تا در وقت مناسب آن وصيّت نامه را به يزيد بدهد.
با ادامه پژوهش و بررسى ثابت خواهد شد كه اصل طرح و نقشه شهادت سيّدالشهداء عليه السلام توسّط معاويه بوده و اين حقيقت با تحقيقاتى كه انجام يافته، اثبات خواهد شد.
 
 
______________________________
(1). اسد الغابه: 1/ 697- 698؛ الاستيعاب: 1/ 329.
(2). الاستيعاب: 3/ 174.
(3). همان.
 (4). در ميان اهل سنّت، شش كتاب وجود دارد كه به آن‏ها صحاح ستّه گويند.
 (5). الإستيعاب: 3/ 174.
 
 
از کتاب ارزشمند   ناگفته هايى از حقايق عاشورا، ص: 94   - حضرت آیت الله سید علی  میلانی
 
 

[ یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:حجر بن عدی, تخریب مقبره, وهابیت, سوریه ,

] [ 20:4 ] [ دانا ]

[ ]

 

 

بيان اصول مذهب صوفيّه‏

 

 

پيشتر مذكور شد كه: يكى از آن دو اصل مذهب حلوليه است، 

ايشان گويند خداى تعالى در ما حلول كرده است، وهمچنين در ابدان جميع عارفان حلول مى‏كند، وبطلان اين مذهب ظاهر است، وهر عاقلى را علم قطعى حاصل كه حلول كننده محتاج است به محل، وضرورت حاكم است به اينكه هر چه محتاج است بغير، ممكن است،

پس اگر خداى تعالى حلول كند در غير لازم آيد كه ممكن باشد نه واجب؛ نعوذ باللَّه من هذا الاعتقاد.

 

 

ودويّم: مذهب اتحاديّه است 

ايشان گويند ما با خدا يكى شده‏ايم وهمچنين خداى تعالى با همه عارفان يكى مى‏شود وعقل ببطلان اين مذهب نيز قاضى است، اين فرقه حق تعالى را تشبيه مى‏كنند به آتش وخود را به آهن وانگشت، ومى‏گويند: چنانچه آهن وانگشت، به سبب ملاقات ومصاحبت آتش، آتش مى‏شوند، عارف نيز، به واسطه قرب به خدا، خدا مى‏شود.

واين سخن نيز محض كفر وزندقه است وهر كه اندك عقلى دارد مى‏داند كه از اينكه ممكنى طبيعت ممكنى گيرد، يا به صفت ورنگ ممكنى بر آيد لازم نمى‏آيد كه واجب ممكن، يا ممكن واجب شود، وهمچنين هر كه از خِرَد نصيبى دارد مى‏داند كه ممكنات را به واجب، وواجب را به ممكنات قياس كردن معقول نيست، وصاحب اين اعتقاد مانند حلولى كافر وبى دين وملحد وزنديق ولعين است.

وبدانكه! بنابر اعتقاد اين دو طايفه تعدّد وتكثّر اله لازم مى‏آيد، زيرا كه مى‏تواند بود كه در هر عصرى هزار عارف وزياده به هم رسد، چنانكه قيصرى در «شرح فصوص» گفته:

كه تكفير نصارا نه به سبب اعتقاد خدائيّت عيسى بود، بلكه به‏ سبب حصر خدائيّت در عيسى بود. (شرح صفوص قيصرى 225)

 

 

وبايد دانست كه متقدمين صوفيّه مانند: با يزيد بسطامى وحسين بن منصور حلّاج كه به منصور حلّاج شهرت كرده بر يكى از اين دو مذهب بوده‏اند، وبه سبب اين اعتقاد فاسد كه اين گروه داشته‏اند اكثر علماى شيعه (حديقة الشيعة: 566)مانند:

 

شيخ مفيد وابن قولويه، وابن بابويه اين طايفه ضالّه را- خواه حلوليّه باشند وخواه اتحاديّه- از غلات شمرده‏اند ويقين حاصل است كه ايشان بدترين طوايف غلاتند، وايشان غلات نواصب‏اند؛ چنانكه گذشت.

 

وبعضى از متأخّرين اتحاديّه مثل محيى الدّين اعرابى،

 

 

وشيخ عزيز نسفى، وعبد الرّزّاق كاشى كفر وزندقه را از اين گذرانيده به وحدت وجود قايل شده‏اند، وگفته‏اند كه هر موجودى خداست‏

 

 

از کتاب ارزشمند  فضايح‏الصوفية، ص: 47

 

 

[ شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:اصول مذهب صوفيّه‏,تصوف,مجله نورالصادق,

] [ 19:42 ] [ دانا ]

[ ]

 

 اشعار فوق العاده عرفانی و ملکوتی مولوی در مثنوی و دیوان شمس/قسمت دوم/عقاید ناب!

 

ولایت پذیری و سرسپردگی به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام اساسی ترین شرط ورود به عرفان ناب اسلامی است و بدون این ولایت ، طی مسیر و سیر و سلوک عرفانی ممکمن نیست. و همچنین اگر کسی ذره ای محبت خلفای غاصب را در دل داشته باشد نمیتواند در مسیر صحیح و صراط مستقیم قدم بگذارد.

 

علامه مجلسی احادیثی در «بحار» ج ۲۷ از ص ۵۱ تا صفحه ۶۳ از تفسیر قمی نقل فرموده است. در روایت ابن الجارود از ابوجعفر(ع) در تفسیر قول خدای تعالی «ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه» یعنی: خدای تعالی در باطن هیچ فردی دو دل قرار نداده است؛ فرمودند: اما دوست ما خالص می‌گرداند محبت به ما را همچنان که طلا به واسطه‌ی آتش خالص و پاک می‌شود به طوری که در آن طلا هیچ ناخالصی نیست. کسی که می‌خواهد بداند محبت ما را ـ یعنی بداند محبت خالص خود را به ائمه علیهم السلام ـ پس دل خویش را امتحان کند، پس اگر در محبت ما محبت دشمن ما را شریک قرارداده، او از ما نیست و ما از او نیستیم و خدای تعالی دشمن این گونه کسان است و جبرئیل و میکائیل و خدا دشمن کافران هستند.

 

از این حدیث شریف استفاده می‌شود کسی که هم ائمه و هم دشمنانشان را دوست بدارد بی‌فایده می باشد، و معلوم است که علمای اهل‌سنت مانند محی‌الدین و امثال او در عین این که مدعی هستند ائمه را دوست دارند، مع ذلک اظهار می‌دارند و اقرار می‌کنند به محبت خلفای ثلاثه؛ جمع بین این دو محبت نمی‌شود. پس آن‌ها از صدیقین نیستند و در امتحان صدیقین مردود و ساقط هستند. بلکه از فرمایش حضرت علیه السلام ظاهر است که دوستی دشمنان اهل‌بیت موجب کفر است، چنانچه در بحار ج ۲۷ از امالی صدوق از حضرت صادق جعفر بن محمد(ع) روایت می‌کند که فرمودند: «همنشینی با کسی که عیب جویی و عیب گویی می‌کند از ما ـ ائمه علیهم السلام ـ یا این که مدح کند کسی را که دشمنی با ما دارد، یا صله کند با کسی که با ما قطع صله کرده، یا قطع صله کند از کسی که با ما صله کرده، یا دوستی کند با کسی که دشمنی با ما دارد، یا دشمنی کند با کسی که با ما دوستی دارد، پس به تحقیق چنین کسی کفر ورزیده به آن که فرو فرستاده سبع مثانی و قرآن عظیم را ـ خدا ـ .

 

ابن ادریس(ره) در اواخر «سرائر» حدیثی از سماعه نقل می‌کند که او می‌گوید: شنیدم از اباعبدالله علیه السلام که می‌فرمودند: «روز قیامت رسول‌الله(ص) و امیرالمؤمنین و حسن و حسین علیهم السلام از کنار آتش مرور می‌کنند ناگاه فردی از میان آتش صیحه می‌زند: یا رسول‌الله اغثنی، به دادم برس، ای رسول خدا! (سه مرتبه تکرار کرد). پس جوابش نمی‌دهند»، فرمودند: «پس ندا می‌کند: یا امیرالمؤمنین! به دادم برس، (سه مرتبه). پس جوابش نمی‌دهند.» فرمودند: «پس ندا می‌کند: یا حسین! یا حسین! یا حسین! به دادم برس، من قاتل دشمنان توام.» فرمودند: «پس پیامبر به حسین(ع) می فرمایند به درستی که حجّت آورد برای شما.» فرمودند: «پس حسین(ع) سرازیر می‌شود به سوی آن ندا کننده به مانند باز تندرو؛ پس او را بیرون می آورد از آتش.» راوی می‌گوید: پس عرض کردم به اباعبدالله(ع): چرا مختار به آتش معذّب شد با این که قاتلان سیدالشهداء(ع) را بکشت؟ حضرت فرمودند: «همان مختار محبتی نسبت به آن دو نفر ـ ابوبکر و عمر ـ در قلبش داشت؛ قسم به خدایی که محمّد را به حق مبعوث به رسالت نمود اگر جبرئیل و میکائیل هم محبتی به آن دو داشته باشند حق تعالی آن دو را نیز با صورت به آتش خواهد افکند

از این حدیث شریف ظاهر است که کسی به منزلت جبرئیل و میکائیل حتی مقدار کمی محبت به آن دو نفر ـ ابوبکر و عمر ـ داشته باشد، حق تعالی او را به جهنم می‌اندازد. و همین محبت کم به آن دو نفر در قلب مختار سبب شد که به جهنم برود تا پاک شود و چون به سیدالشهداء(ع) عقیده‌مند بود خدای تعالی او را نجات داد.

 

در «بحار» از کنز الکراجکی به سندش از سلیمان اعمش از حضرت جعفر بن محمد از آبائشان از امیرالمؤمنین(ع) نقل می‌کند که فرمودند: «رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: ای علی! تو امیر مؤمنینی و امام متقینی! ای علی! تو سیّد اوصیا و وارث علم انبیا و بهترین صدیقینی و افضل سابقینی! ای علی! تو شوهر سیّده زنان عالمینی، و خلیفه‌ی بهترین پیامبری؛ ای علی! تو مولای مؤمنینی و حجت بعد از من بر همه‌ی مردمی. بهشت واجب شد بر کسی که تو را دوست داشت و ولایت تو را پذیرفت. و رفتن به جهنم واجب شد بر کسی که دشمنی کرد با تو. ای علی! قسم به آن کسی که مرا مبعوث داشت به نبوت و مرا بر تمام خلق برگزید (خدای متعال)، اگر بنده‌ای خدای را هزار سال عبادت کند ـ خدا ـ از او قبول نمی‌کند مگر به ولایت و محبت تو و به ولایت و محبت ائمه از اولاد تو و به درستی که ولایت تو قبول نمی‌شود از کسی مگر به بیزاری از دشمنان تو و از دشمنان ائمه علیهم السلام از اولاد تو. جبرئیل مرا به این امر خبر داد؛ پس هر کسی خواست ایمان آورد و هر کسی خواست کفر ورزد.»

این حدیث نیز صراحت دارد بر این که محبت به ائمه علیهم السلام بدون دشمنی با دشمنانشان مقبول حق تعالی نیست، و معلوم است علمای اهل‌سنت دشمن دشمنان اهل‌بیت نیستند، مخصوصاً دشمن خلفای ثلاثه، بلکه به آن‌ها محبت می‌ورزند. پس اظهار محبت آن‌ها به اهل‌بیت علیهم السلام بدون دشمنی با دشمنانشان سودی ندارد.

 

 

یکی از کسانی که ارادت خاصی به خلفای جور داشته و آن را بارها و بارها در اشعارش انعکاس داده ، مولوی است و متاسفانه به عنوان عارف و ولی خدا! در جامعه ما معرفی میشود. او در برخی اشعارش حتی مقام خلفای غاصب را از حضرت امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام بالاتر میداند!

 

اکنون توجه شما را به نمونه هایی از این اشعار جلب میکنیم :

 

چو احمدست و ابوبکر یار غار دل و عشق****** دو نام بود و یکی جان دو یار غار چه باشد

(دیوان شمس غزل شماره ۹۰۱)

 

 

عاشقانی که باخبر میرند******پیش معشوق چون شکر میرند

از الست آب زندگی خوردند******لاجرم شیوه دگر میرند

و انک اخلاق مصطفی جویند******چون ابوبکر و چون عمر میرند

(دیوان شمس غزل شماره ۹۷۲)

 

 

ساقی اگر کم شد میت دستار ما بستان گرو******چون می ز داد تو بود شاید نهادن جان گرو

بوبکر سر کرده گرو عمر پسر کرده گرو******عثمان جگر کرده گرو و آن بوهریره انبان گرو

پس چه عجب آید تو را چون با شهان این می‌کند******گر ز آنک درویشی کند از بهر می خلقان گرو

(دیوان شمس غزل شماره ۲۱۳۶)

 

 

در وحدت مشتاقی ما جمله یکی باشیم******اما چو به گفت آییم یاری من و یاری تو

چون احمد و بوبکریم در کنج یکی غاری******زیرا که دوی باشد غاری من و غاری تو

(دیوان شمس غزل شماره ۲۱۷۳)

 

 

امروز مستان را نگر در مست ما آویخته******افکنده عقل و عافیت و اندر بلا آویخته

هست آن سخا چون دام نان اما صفا چون دام جان******کو در سخا آویخته کو در صفا آویخته

باشد سخی چون خایفی در غار ایثاری شده******صوفی چو بوبکری بود در مصطفی آویخته

این دل دهد در دلبری جان هم سپارد بر سری******و آن صرفه جو چون مشتری اندر بها آویخته

آن چون نهنگ آیان شده دریا در او حیران شده******وین بحری نوآشنا در آشنا آویخته

(دیوان شمس غزل شماره ۲۲۷۵)

 

 

ای بر سر بازاری دستار چنان کرده******رو با دگران کرده ما را نگران کرده

با صدق ابوبکری چون جمله همه مکری******کو زهره که بشمارم این کرده و آن کرده

زهد از تو مباحی شد تسبیح صراحی شد******جان را که فلاحی شد با رطل گران کرده

(دیوان شمس غزل شماره ۲۳۲۶)

 

 

چشم احمد بر ابوبکری زده******او ز یک تصدیق صدیق آمده

گفت من شه را پذیرا چون شوم******بی بهانه سوی او من چون روم

نسبتی باید مرا یا حیلتی******هیچ پیشه راست شد بی‌آلتی

همچو مجنونی که بشنید از یکی******که مرض آمد به لیلی اندکی

گفت آوه بی بهانه چون روم******ور بمانم از عیادت چون شوم

(مثنوی معنوی دفتر اول بخش ۱۲۸)

 

 

قصهٔ عثمان که بر منبر برفت******چون خلافت یافت بشتابید تفت

منبر مهتر که سه‌پایه بدست******رفت بوبکر و دوم پایه نشست

بر سوم پایه عمر در دور خویش******از برای حرمت اسلام و کیش

دور عثمان آمد او بالای تخت******بر شد و بنشست آن محمودبخت

پس سؤالش کرد شخصی بوالفضول******که آن دو ننشستند بر جای رسول

پس تو چون جستی ازیشان برتری******چون برتبت تو ازیشان کمتری

گفت اگر پایهٔ سوم را بسپرم******وهم آید که مثال عمرم

بر دوم پایه شوم من جای‌جو******گویی بوبکرست و این هم مثل او

هست این بالا مقام مصطفی******وهم مثلی نیست با آن شه مرا

بعد از آن بر جای خطبه آن ودود******تا به قرب عصر لب‌خاموش بود

سخت خوش مستی ولی ای بوالحسن******پاره‌ای راهست تا بینا شدن

(مثنوی معنوی دفتر چهارم  بخش ۱۹ – قصهٔ آغاز خلافت عثمان رضی الله)

 

 

هرکه خواهد که ببیند بر زمین******مرده‌ای را می‌رود ظاهر چنین

مر ابوبکر تقی را گو ببین******شد ز صدیقی امیرالمحشرین

اندرین نشات نگر صدیق را******تا به حشر افزون کنی تصدیق را

(مثنوی معنوی دفتر ششم بخش ۲۲)

 

 

هرکس کسکی دارد و هرکس یاری******هرکس هنری دارد و هرکس کاری

مائیم و خیال یار و این گوشهٔ دل******چون احمد و بوبکر به گوشهٔ غاری

(دیوان شمس رباعی شماره ۱۹۸۶)

 

 

 طه و گلگونه غیب است کز او******زعفرانی رخ عشاق چو عناب شدست

چند عثمان پر از شرم که از مستی او******چون عمر شرم شکن گشته و خطاب شدست

(دیوان شمس غزل شماره ۴۱۵)

 

 

یک دست جام باده و یک دست جعد یار******رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

می‌گوید آن رباب که مردم ز انتظار******دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست

(دیوان شمس غزل شماره ۴۴۱)

 

 

چو خورشید آدمی زربفت پوشد******چو آن مه روی زرافشان درآمد

بزن دست و بگو ای مطرب عشق******که آن سرفتنه پاکوبان درآمد

اگر دی رفت باقی باد امروز******وگر عمر بشد عثمان درآمد

همه عمر گذشته بازآید******چو این اقبال جاویدان درآمد

(دیوان شمس غزل شماره ۶۶۸)

 

 

سر عثمان تو مست است بر او ریز کدو******چون عمر محتسبی دادکنی این جا کو

چه حدیث است ز عثمان عمرم مستتر است******و آن دگر را که رئیس است نگویم تو بگو

(دیوان شمس غزل شماره ۲۲۲۲)

 

 

چون محمد یافت آن ملک و نعیم******قرص مه را کرد او در دم دو نیم

چون ابوبکر آیت توفیق شد******با چنان شه صاحب و صدیق شد

چون عمر شیدای آن معشوق شد******حق و باطل را چو دل فاروق شد

چونک عثمان آن عیان را عین گشت******نور فایض بود و ذی النورین گشت

چون ز رویش مرتضی شد درفشان******گشت او شیر خدا در مرج جان

چون جنید از جند او دید آن مدد******خود مقاماتش فزون شد از عدد

بایزید اندر مزیدش راه دید******نام قطب العارفین از حق شنید

چونک کرخی کرخ او را شد حرس******شد خلیفهٔ عشق و ربانی نفس

 پور ادهم مرکب آن سو راند شاد******گشت او سلطان سلطانان داد

وان شقیق از شق آن راه شگرف******گشت او خورشید رای و تیز طرف

چون ابوبکر از محمد برد بو******گفت هذا لیس وجه کاذب

چون نبد بوجهل از اصحاب درد******دید صد شق قمر باور نکرد

آینهٔ دل صاف باید تا درو******وا شناسی صورت زشت از نکو

(مثنوی معنوی دفتر دوم بخش ۲۳)

 

 

همانطور که در ابیات فوق ملاحظه میفرمایید خلفای جور با القاب  صدیق ، فاروق و ذی النورین خطاب شده اند که حاکی از مقامات معنوی بالاست!! اما به دریای علم و حکمت نبوی و باب الله ، حضرت امیر المومنین علی علیه السلام لقب شیر خدا داده شده است که فقط تداعی کننده فردی شجاع  و جنگجو است!

 

 

همچنین مولوی خلیفه ی دومی را که فریاد میزد: “تمامی مردمان از عمر داناترند، حتی زنان پرده‏نشین!” ـ“سایه خداوند” و “معلم علوم و معارف” مى‏داند، اما خزینه علم خداوند، و بابِ علم پیامبر صلوات اللّه‏ علیهما و آلهما را تنها پهلوانی مى‏شمارد که (نعوذ بالله ) جاهل! و در معرض نفاق!! بوده، و محتاج راهنمایی عاقلان وپیران راه مى‏باشد!! او در اشعارش مى‏گوید: 

گفت پیغمبر  علـی را کای على‌              شیر حقى، پهلوان پر دلی‌

لیک بر شیری مکن هم اعتمید‌                اندر آ در سایه نخل امید‌

اندر آ در سایه آن عاقلى‌                       کش نداند بُرد از ره ناقلی‌

ظل او اندر زمین چون کوه قاف‌               روح او سیمرغ بس عالی طواف‌

گر بگویم تا قیامت نعت او‌                      هیچ آن را مقطع و غایت مجو‌

چون گرفتت پیر، هین تسلیم شو‌           همچو موسی زیر حکم خضر رو‌

صبر کن بر کار خضری بی نفاق‌              تا نگوید خضر رو هذا فراق‌

چون گزیدی پیر نازکدل مباش‌                سست و ریزنده چو آب وگل مباش‌

(مثنوى، تصحیح: استعلامى، محمد، دفتر یکم، ۲۹۷۲).

 

 

همو نیز، وجودِ آن “ایمانِ مجسم” و “حقِ مطلق” را رهیافتِ هوا و هوس مى‏داند، و مى‏سراید:

چون خدو انداختی در روی من‌              نفس جنبید و تبه شد خوی من‌

نیم بهر حق شد و نیمی هوا‌               شرک اندر کار حق نبود روا‌

یعنی نعوذ بالله حضرت در آن لحظه شرک ورزیده اند!(خفی)

 

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی, مثنوی ,نقد مثنوی , عقائد مولوی,

] [ 17:1 ] [ دانا ]

[ ]

 

 

 

 

اشعار فوق العاده عرفانی و ملکوتی مولوی در مثنوی و دیوان شمس/قسمت اول/الفاظ ملکوتی

 

جلال الدین محمد بلخی معروف به مولوی ، آن ولی خدا! ، متفکر کبیر و عارف سترگ با ضمیری پاک و زلال! به بیان اشعار فوق العاده و عرفانی در دیوان و مثنوی خود پرداخته و جانهای تشنگان را از دریای معرفت! سیراب نموده است.

 

اشعار مولوی از روح بزرگ و ملکوتیش! سرچشمه گرفته و مثنوی حاصل پربارترین دوران عمر اوست و همانطور که خود در مقدمهٔ مثنوی معنوی ادعا کرده :

 

« هذا کِتابُ الْمَثنَوى‏، وَ هُوَ أُصولُ أُصولِ أُصولِ الْدّین، فى کَشْفِ أَسْرارِ الْوصولِ وَ الْیَقین!، وَ هُوَ فِقْهُ اللَّهِ الاکْبَر، وَ شَرْعُ اللَّهِ الازْهَر، وَ بُرهانُ اللَّهِ الاظْهَر، مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ، یُشْرِقُ إِشْراقاً أَنْوَرَ مِنَ الْإِصْباحِ، وَ هُوَ جِنانُ الْجَنانِ، ذو الْعُیونِ وَ الْأَغْصانِ، مِنْها عَیْنٌ تُسَمّى‏ عِنْدَ ابْناءِ هذا السَّبیلِ سَلْسَبیلاً، وَ عِنْدَ اصْحابِ المَقاماتِ وَ الْکَراماتِ خَیْرٌ مَقامًا وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا، الأَبْرارُ فیهِ یَأکُلونَ وَ یَشْرَبُونَ، وَ الْأَحْرارُ مِنْهُ یَفرَحُونَ وَ یَطْرَبونَ، وَ هُوَ کَنِیلِ مِصْرَ شَرابٌ لِلصّابِرینَ، وَ حَسْرَةٌ عَلى‏ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الْکافِرینَ، کَما قالَ تَعالى‏ یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً…….. و انه شفاه الصدور و جلاء الاحزان و کشاف القرآن و سعه الارزاق و تطییب الاخلاق، بایدی سفره کرام برره یمنعون بان لا یمسّه الا المطهرون!»

ترجمه ی بخشی از عبارت فوق: این کتاب اصول اصول اصول دین در گشودن رازهای وصول به حق و یقین و فقه اکبر خداوند است … شفای سینه ها و زداینده اندوه ها و کشاف رازهای قرآنی و فراخی بخش روزی معنوی و پاک کننده اخلاق است که به دست فرشتگان کرام نوشته شده و آنان جز پاکان را به حقایق آن راه نمی دهند!

داستانهای مستهجن الفاظ رکیک در اشعار مولوی اشعار رکیک مولوی اشعار مستهجن مولوی بیان انحرافات و نقد مولوی اعضاء تناسلی آلات تناسلی

حال از شما دعوت میکنیم تا با هم از دریای بیکران اشعار ملکوتی مولوی جرعه ای برداشته و از این فیض! بهره مند شویم :

آن یکی نایی خوش نی می‌زدست******ناگهان از مقعدش بادی بجست

نای را بر (……) نهاد او که ز من******گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن (مثنوی معنوی! دفتر چهارم بخش ۳۱)

 

 

آن (……) خر کز حاسدی عیسی بود تشویش او******صد (……) خر در (……) او صد تیز سگ در ریش او

خر صید آهو کی کند خر بوی نافه کی کشد******یا بول خر را بو کند یا (……) بود تفتیش او

خر ننگ دارد ز آن دغل از حق شنو بل هم اضل******ای چون مخنث غنج او چون قحبگان (……) او (دیوان شمس/۲۱۳۷)

 

 

چون افتد شیر نر از حمله حیز و غر******وز زخمه (……) خر کی بانگ نماز آید (دیوان شمس/۶۱۸)

 

 

دور باد از رزم شیران چشم سگ******دور باد از مهد عیسی (……) خر (دیوان شمس/۱۱۰۷)

 

 

گلو گشاده چو (……) فراخ ماده خران******که (……) خر نرهد زو چو پیش او برخاست (دیوان شمس/۴۸۳)

 

 

آن لب که بود (……) خری بوسه گه او******کی یابد آن لب شکربوس مسیحا (دیوان شمس/۹۶)

 

 

ای چو خربنده حریف (……) خر******بوسه گاهی یافتی ما را ببر (مثنوی معنوی! دفتر سوم بخش ۱۰۲)

 

 

دست زن در کرد در (……)******(……) او بر دست زن آسیب کرد (مثنوی معنوی! دفتر پنجم بخش ۱۴۰)

 

 

او اگر دیوانه است و فتنه‌کاو******داروی دیوانه باشد (……) گاو (مثنوی معنوی! دفتر پنجم بخش ۱۴۷)

 

 

مردی این مردیست نه ریش و (……)******ورنه بودی شاه مردان (……) خر

روسپی باشد که از جولان (……)******عقل او موشی شود شهوت چو شیر (مثنوی معنوی! دفتر پنجم بخش ۱۵۸) 

 

 

رو به من آرند مشتی حمزه‌خوار******چشم‌ها پر نطفه کف خایه‌فشار

وانک ناموسیست خود از زیر زیر******غمزه دزدد می‌دهد مالش به (……)

خانقه چون این بود بازار عام******چون بود خر گله و دیوان خام (مثنوی معنوی! دفتر ششم بخش ۱۰۹ – حکایت آن دو برادر یکی کوسه و یکی امرد در عزب ‌ای خفتند شبی اتفاقا امرد خشت‌ها بر (……) خود انبار کرد عاقبت دباب دب آورد و آن خشت‌ها را به حیله و نرمی از پس او برداشت کودک بیدار شد به جنگ کی این خشت‌ها کو کجا بردی و چرا بردی او گفت تو این خشت‌ها را چرا نهادی الی آخره)

 

 

هم‌چو آن زن کو جماع خر بدید******گفت آوه چیست این فحل فرید

گر جماع اینست بردند این خران******بر (……) ما می‌ریند این شوهران (مثنوی معنوی! دفتر پنجم بخش ۱۴۳)

 

 

ای مخنث پیش رفته از سپاه ******بر دروغ ریش تو (……ت) گواه (مثنوی معنوی! دفتر پنجم بخش ۱۰۵)

 

 

(……) دریده هم‌چو دلق تونیان******آمد از حمام در گردک فسوس  (مثنوی معنوی! دفتر ششم بخش۶)

 

 

مثنوی معنوی! / دفتر پنجم

بخش ۵۹ – داستان آن کنیزک کی با خر خاتون شهوت می‌راند و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوت راندن آدمیانه و …. کنیزک بیگاه باز آمد و نوحه کرد که ای جانم و ای چشم روشنم (……) دیدی کدو ندیدی ….

یک کنیزک یک خری (……)******از وفور (……)  گزند

آن خر نر را (……) خو کرده بود******خر جماع آدمی پی برده بود……الی آخر

 

 

مثنوی معنوی! دفتر پنجم    بخش ۱۶۸ – آمدن خلیفه نزد آن خوب‌روی برای جماع

آن خلیفه (……)******سوی آن (……)!

(……)******(……)!!!

(……)******(……)!!!

خشت و خشت موش در گوشش رسید******خفت (……ش) شهوتش کلی رمید

وهم آن کز مار باشد این صریر******که همی‌جنبد بتندی از حصیر

 _____________________________

تمام نقطه چین های داخل پرانتز ، الفاظ به شدت رکیک و ناپسند میباشد که از ذکر آنها معذوریم/در صورت نیاز میتوانید به آدرس اشعار مراجعه بفرمایید.

 

 

سؤال : نام‌ بردن الفاظ زشت و رکیک مانند اعضاء تناسلی انسان چه‌حکمی دارد؟

جواب از آیت الله سیستانی : جایز نیست.

مسأله : آیت الله سیستانی : فحش حرام است و مراد از فحش هر کلامی است که تصریح به آن زشت و قبیح شمرده می‌شود یا نسبت هر فردی یا نسبت به غیر زوجه ، نوع اول آن مطلقاً حرام است …

 

حکم داستانهای مستهجن موجود در مثنوی هم که واضح است.

 

گاهی انسان برای بیان پستی و گمراهی برخی نحله های منحرف (علی الخصوص وقتی که ادعای عرفان و وصول به حق میکنند) مجبور به بیان مسائلی میشود . از تمامی عزیزانی که از خواندن این مطالب دچار کدورت شدند عذرخواهی میکنیم.


 

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی, مثنوی ,نقد مثنوی , حرف سکسی,

] [ 16:59 ] [ دانا ]

[ ]

 

 

 

وصف مولوی و شمس تبریزی از زبان یکدیگر و خواسته های نامشروع شمس تبریزی از مولوی

 

خواسته های نامشروع شمس از مولوی

در کتاب نفحات الانس جامی در شرح احوال مولوی می خوانیم:

روزی شمس الدین، از مولانا شاهدی زیباروی التماس کرد. مولانا حرم خود را در دست گرفته در میان آورد و فرمود که: او خواهر جانی من است. [شمس]گفت: نازنین پسری می خواهم. [مولوی]فی الحال فرزند خود سلطان ولد را پیش آورد [و] فرمود که: وی فرزند من است. [شمس گفت]: حالیا اگر قدری شراب دست می داد ذوقی می کردم. مولانا بیرون آمد و سبویی از محله جهودان پر کرده بر گردن خود بیاورد. [۱]

 

شمس تبریزی در وصف مولوی

اگر از تو پرسند که مولانا را چون شناختی؟ بگو: اگر از قولش می پرسی، «انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون»!

و اگر از فعلش می پرسی، «کل یوم هو فی شان»!

و اگر از صفتش می پرسی«قل هو الله احد»!

و اگر از نامش می پرسی «هو الله الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهاده هو الرحمان الرحیم»!

و اگر از ذاتش می پرسی «لیس کمثله شیٌ و هو السمیع البصیر»! [۲]

 

مولوی در وصف شمس تبریزی

 عیسی و موسی چه باشد چاکران حضرتش 

جبرئیل اندر فسونش سحر مطلق می زند

***************************

جان ابراهیم مجنون گشت اندر شوق او 

تیغ را بر حلق اسمعیل و اسحق می زند

***************************

احمدش گوید که واشوقا الی اخواننا

بر وفای عشق او صدیق صدّق می زند

***************************

کیست آنکس کین چنین مردی کند اندر جهان

شمس تبریزی که ماه بدر را شق می زند [۳]


[۱] نفحات الانس ص ۴۶۶ با تصحیح مهدی توحیدی پور

[۲] مقالات شمس تبریزی ص۷۸۹ چاپ دوم سال ۱۳۷۷ انتشارات خوارزمی

[۳] ریاض السیاحه و تاریخ تصوف،با تفاوت مختصر

 

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی, مثنوی ,نقد مثنوی , لواط, زنا, als,

] [ 16:55 ] [ دانا ]

[ ]

 افضلیت بایزید بسطامی یا پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)؟! – سوال عجیب مولوی از شمس - آیت الله حاج شیخ مرتضی رضوی

 

در این نوشتار که قسمتی از اثر گرانبارمتفکر بزرگ حضرت آیت الله حاج شیخ مرتضی رضوی است ، بی توجهی مولوی و مکتبش به انبیاء و اولیاء معصومین (علیهم السلام) و اشتراک چنین عقیده ای بین همه ی فرق صوفیان بیان شده است .

 

 

«… به عنوان مثال و تنها نمونه به آن داستان معروف مولوی و شمس توجه کنید:

شمس سوار بر اسب و مولوی افسار اسب او را گرفته و می کشد، روی به عقب برگردانیده و به شمس می گوید:

 

مولوی: ای پیر آیا محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) افضل است یا بایزید؟ـ؟

شمس: این چه پرسشی است، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) کجا و بایزید کجا.

مولوی: پس چرا محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) می گوید «ما عرفناک حق معرفتک» و بایزید می گوید «سبحانی ما اعظم شأنی»؟ـ؟

در پایان داستان، حضرت صوفی (مثلاً) بی هوش می افتد.

 

ببینید: مولوی نمی پرسد «آیا سلمان افضل است یا بایزید» یا با مقداد، عمار، ابن مسعود، ابوایوب، جابر انصاری، عمر، ابوبکر، و… مقایسه نمی کند. یعنی در نظر او تکلیف اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مقایسه با بایزید دقیقاً روشن است که هیچ کدام به گرد پای بایزید نمی رسند.

 

و نیز نمی پرسد: «آیا علی [علیه السلام] افضل است یا بایزید» و همچنین امام حسن و حسین و… [علیهم السلام] (در مورد امام زمان(عج) هم که اصل وجود و اصل چنین شخصی آمده یا در آینده خواهد آمد، بر خلاف اجماع مسلمین حتی خوارج، را انکار کرده و مهدویت را تعمیمی کرده است) را اساساً (نعوذ بالله) قابل قیاس با بایزید نمی داند.

 

و همچنین مولوی نمی پرسد «آیا حضرت ابراهیم، نوح، موسی، عیسی افضل هستند یا بایزید» تا چه رسد دیگر انبیاء. زیرا همه این مسائل برای او حل شده بود تنها مسئله ای که باقی مانده بود افضلیت بایزید بر خاتم المرسلین و اشرف المرسلین بود که آیا بایزید افضل است یا محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) ؟ـ؟ تا بایزید دقیقاً شانه به شانه خدا بایستد. آن هم بایزید که در عوامفریبی و ابراز شطحیات گستاخ ترین صوفی بود و با شعار «سبحانی ما اعظم شأنی» راه را برای دیگر عربده های صوفیان باز کرد و دروازه خرافات را در جامعه امت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برگشود که سیل خرافات به راه افتاد و اصول و فروع دین را در خود فرو برد و امت اندیشمند را یک امت کاملاً خرافی، به بار آورد.

 

این ماهیت تصوف است که فرد را به شدت دچار تکبر درونی بل دچار جنون خودپرستی می کند تا خود و امثال خود را افضل از همگان بداند و انبیاء و اولیای واقعی در نظرش خوار و حقیر شوند.

 

اینان فقط و فقط در مقابل پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) ترمز می کنند. زیرا بناست که به نام اسلام بگویند و به عنوان مسلمان بر مسلمانان سوار شوند. والا این ترمز کوچک را نیز می بریدند و این افسار گسیختگی را به «اطلاق محض» می رسانیدند.

 

گرفتن افسار اسب شمس برای به دست آوردن «جواز» از زبان شمس، است که افسار خود را ببرد.اما شمس این جواز را نداد.

 

در مجلد اول عرض کردم که شمس همه جا می گشت و خانقاه به خانقاه می رفت و از افراط کاری های صوفیان انتقاد می کرد در قونیه نیز همین روال را داشت که اخراج شد، سپس با اصرار برگردانیده شد و سپس کشته شد.

 

از متن پرسش مولوی روشن است که در نظرش بایزید با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) کاملاً دوش به دوش، مساوی و برابر است تنها جای شک این است که آیا از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز افضل است یا نه.

 

من هیچ کاری با مولوی ندارم و درصدد نیستم که منفیات و اندیشه های ضد اسلامی مولوی را بیان کنم. زیرا در این صورت باید سه جلد در تنها «مولوی شناسی» می نوشتم. من به برخی از آنان که خودشان را شیعه دوازده امامی می دانند و امامان را واجب التأسّی می دانند، می گویم: مرید ائمه(علیهم السلام) بودن و در عین حال مرید مولوی بودن، جز حماقت (یا عوام فریبی) معنی ای ندارد. پذیرش دین ائمه(علیهم السلام) در عین پذیرش دین مولوی، یا مصداق سفاهت است یا مصداق عوام فریبی.

 

طلبه جوان و دانشجوی جوان می خواهد دانشمند و عالم شود، نه خرافی یا فریفته شود، چرا به اینان ستم می شود؟ پاسخمان در تاریخ چه خواهد بود؟.

 

کسی که مختصر اطلاعی از بینش و فرهنگ صوفیان، داشته باشد می داند که این «اصل» ـ اصل نگاه تحقیرآمیز به انبیاء(علیهم السلام)، ائمه(علیهم السلام) و اصحاب پیامبران و امامان علیهم السلام ـ تنها به مولوی منحصر نیست، اصل اساسی اندیشه همه صوفیان است که اصطلاح زیبای «عرفان» را غصب کرده اند مانند غصب ولایت.»


محی الدین در آئینه فصوص. جلد دوم – فصل اول : مقالات مقدماتی ( بخش دوم )

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی, مثنوی ,نقد مثنوی , بایزید,

] [ 16:54 ] [ دانا ]

[ ]

 

 

 

 

ابراز ارادت ویژه مولوی به معاویة بن ابوسفیان در کتاب مثنوی

 

مولوی سراینده مثنوی با جعل داستانی در دفتر دوم مثنوی ارادت ویژه خود را به معاویة بن ابوسفیان یکی از ننگین ترین چهره های تاریخ اسلام نشان می دهد.

 

مولوی چنین افسانه سازی می کند که معاویه، دایی مؤمنان! در قصرش خفته بود و در حالی که درهای قصر به روی همه بسته بود، شخصی او را بیدار می کند. معاویه متعجب از این که چه کسی توانسته وارد قصر و اتاق خواب او شود، می گوید: تو که هستی و چگونه جرأت کردی وارد قصر شوی که در این هنگام شیطان خود را معرفی می کند و می گوید او بوده است که معاویه را بیدار کرده است. معاویه از او می پرسد چرا مرا بیدار کردی؟ راستش را بگو؟

 

مولوی پس از آن که چند بیت در باره استمداد معاویه از خداوند متعال برای نجات از مکر شیطان می سراید، از زبان شیطان می گوید:

 

از بْن دندان بگفتش بهر آن*****کردمت بیدار می دان ای فلان

 

تا رسی اندر جماعت در نماز*****از پی پیغمبر دولت فراز

 

گر نماز از وقت رفتی مر ترا*****این جهان تاریک گشتی بی ضیا

 

از غبین و درد رفتی اشکها*****از دو چشم تو مثال مشک ها

 

گر نمازت فوت می شد آن زمان*****می زدی از درد دل آه و فغان

 

من ترا بیدار کردم از نهیب*****تا نسوزاند چنان آهی حجاب

 

اینجا مولوی از زبان معاویه به شیطان می گوید: حالا راست گفتی و بعد با عنکبوت خواندن شیطان که باید به شکار مگس بپردازد خود را باز اسپیدی می خواند که شاه شکار است و عنکبوت چگونه می تواند به شکار چنین بازی رود؟

 

گفت: اکنون راست گفتی صادقی*****از تو این آید، تو این را لایقی

 

عنکبوتی تو مگس داری شکار*****من نّیم ای سگ مگس زحمت میار

 

باز اسپیدم شکار شه کند*****عنکبوتی کی به گرد ما تند

 

و بدین گونه جناب مولوی به تجلیل از معاویه یکی از پلیدترین چهره های تاریخ اسلام و بلکه بشریت می پردازد.

 

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی, مثنوی ,نقد مثنوی , معاویه,

] [ 16:51 ] [ دانا ]

[ ]

 

 

 

مولوی و انحراف از موضع اهل بیت علیهم السلام درباره کربلا

ملای رومی حاضر در محضر “شمس تبریزى”،عاشورا را به سرور و عیش و عشرت و شادی و رقص و پاى‏کوبی مى‏نشیند، نه به ماتم و اشک و اندوه!! “شمس تبریزى” مى‏گوید:

“خجندى” بر خاندان پیامبر مى‏گریست، ما بر وی مى‏گریستیم، یکی به خدا پیوست، بر وی مى‏گرید…![۱]

این‏جاست که باید به این پیر مغرور گمراه که گریه بر سید مظلومان را به باد استهزاء مى‏گیرد گفت:

 پس تو باید – العیاذ بالله – بر حال عرش و کرسی و لوح و قلم و زمین و آسمان که همه بر حسین گریستند، بلکه باید بر حال پیامبر و امیرالمؤمنین صلوات للّه‏ علیهما و آلهما و… هم گریه کنی که حتی قبل از واقعه جگرگذار عاشورا بر حسین‏شان گریستند، و زمین و زمان را به سوختن و گداختن فرمان راندند، و کون و مکان را در سوگ آن جانِ جانان به اندوه و ماتم ابدی نشاندند!

و نیز باید از کسانی که مى‏کوشند بدیهیات را انکار کرده، و باقى‏ماندگان نواصب و خوارج و دشمنان آل ‏اللّه‏ را، شیعیانِ اهل تقیه و مدارا معرفی کنند، پرسید که: آیا در همان شرایطی که “شمس خجندى” بى‏پروا از استهزای دشمنان اهل‏بیت نبوت، بر شهید مظلوم کربلا گریه مى‏کرد، تقیه این جاهلان اقتضا مى‏کرد که بر اساس خیالات خود به اجتهاد در مقابل نصوص بی حد و حصر برخیزند، و سوگواری بر امام شهیدان را مسخره کنند؟! یا اینکه خود را از سیده کائنات زهرای اطهر علیها السلام ، برتر دانسته، او را “زاهده بى‏معرفت” بدانند و خود را “عارف واصل”؟! آیا کدامین سنی مذهبی جرئت چنین جسارتی به ساحت قدس و طهارت والا ولیة‏ اللّه‏ عظمای خداوند، فاطمه صدیقه علیها السلام را دارد، تا اینکه جسارت او عذر این معاندان باشد؟!

“مولوى” نیز، سوگواری شیعیان بر امام مظلوم خویش را به باد استهزا گرفته، مى‏گوید:

 روز عاشورا همه اهل حلب                    باب انطاکیه اندر تا به شب

 گرد آید مرد و زن جمعی عظیم           ماتم آن خاندان دارد مقیم

 ناله و نوحه کنند اندر بکا                  شیعه عاشورا برای کربلا

 بشمرند آن ظلم‏ها و امتحان         کز یزید و شمر دید آن خاندان

نعره‏هاشان مى‏رود در ویل و وشت   پر همی گردد همه صحرا و دشت

 خفته بودستید تا اکنون شما                  که کنون جامه دریدیت از عزا

پس عزا بر خود کنید ای خفتگان       زانک بد مرگیست این خواب گران

روح سلطانی ز زندانی بجست           جامه چه دْرانیم و چون خاییم دست

چون که ایشان خسرو دین بوده‏اند  وقت شادی شد چو بشکستند بند




[۱] . نقدى بر مثنوی، ۹۷، به نقل از مقالات شمس، به نقل از خط سوم، ۳۱

 

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی, مثنوی ,نقد مثنوی , کربلا,

] [ 16:49 ] [ دانا ]

[ ]

 

مولوی و جسارت به حضرت امیرالمومنین علیه السلام

مولوی خلیفه ی دومی را که فریاد میزد: “تمامی مردمان از عمر داناترند، حتی زنان پرده‏نشین!” ـ “سایه خداوند” و “معلم علوم و معارف” مى‏داند، اما خزینه علم خداوند، و بابِ علم پیامبر صلوات اللّه‏ علیهما و آلهما را تنها پهلوانی مى‏شمارد که (نعوذ بالله ) جاهل! و در معرض نفاق!! بوده، و محتاج راهنمایی عاقلان وپیران راه مى‏باشد!! او در اشعارش مى‏گوید: 

گفت پیغمبر  علـی را کای على‌              شیر حقى، پهلوان پر دلی‌

لیک بر شیری مکن هم اعتمید‌                اندر آ در سایه نخل امید‌

اندر آ در سایه آن عاقلى‌                       کش نداند بُرد از ره ناقلی‌

ظل او اندر زمین چون کوه قاف‌               روح او سیمرغ بس عالی طواف‌

گر بگویم تا قیامت نعت او‌                      هیچ آن را مقطع و غایت مجو‌

چون گرفتت پیر، هین تسلیم شو‌           همچو موسی زیر حکم خضر رو‌

صبر کن بر کار خضری بی نفاق‌              تا نگوید خضر رو هذا فراق‌

چون گزیدی پیر نازکدل مباش‌                سست و ریزنده چو آب وگل مباش‌

(مثنوى، تصحیح: استعلامى، محمد، دفتر یکم، ۲۹۷۲).   همو نیز، وجودِ آن “ایمانِ مجسم” و “حقِ مطلق” را رهیافتِ هوا و هوس مى‏داند، و مى‏سراید:

 

چون خدو انداختی در روی من‌              نفس جنبید و تبه شد خوی من‌

نیم بهر حق شد و نیمی هوا‌               شرک اندر کار حق نبود روا‌

یعنی نعوذ بالله حضرت در آن لحظه شرک ورزیده اند!(خفی)

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی, مثنوی ,نقد مثنوی , امام علی,

] [ 16:47 ] [ دانا ]

[ ]

 مولوی و استفاده از احادیث جعلی

مولوی در ابراز خصومت و دشمنی با مکتب تشیع تا آنجا پیش مى‏رود که حتی متن احادیث نبوی در باب فضایل اهل‏بیت علیهم‏السلام را طبق نقل شیعه نمى‏آورد که مبادا فضیلتی برای آل‏اللّه‏ باشد! مثلاً در حدیث مشهور و مورد اتفاق که پیامبر صلى ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله ‏و سلم فرمودند:

“مثال اهلبیت من مانند کشتی نوح است که هرکس سوار شود نجات یابد و هرکس تخلّف کند هلاک شود” و دهها دانشمند بزرگ اهل سنت آن را نقل نموده، حکم به صحّت آن داده‏اند.[۱]

 مغرضان دست برده، به جای “اهل‏بیت”، “اصحاب” را قرار داده‏اند، حتی برخی ـ مانند ابن‏تیمیه ـ پا را فراتر نهاده، آن را دروغ خوانده‏اند!! مولوی نیز روش آنان را برگزیده، گوید:

 بهر این فرمود پیغمبر که من                 همچو کشتیم به طوفان زمن

 ما و اصحابیم چون کشتی نوح         هر که دست اندر زند یابد فتوح[۲]

براستی چه کسانی چنین تحریف‏هایی را مى‏پسندند و نقل مى‏کنند؟ آیا مولوی این مقدار از دانش کم‏بهره بود که چنین مسائل ساده‏ای را نداند؟ یا آیه «یحرّفون الکلم عن مواضعه»: “کلمات را از جای خود جابجا مى‏کنند”[۳] را نخوانده بود؟ یا مقام اصحاب را بسی بلند مرتبه و آنان را معصوم از خطا و گناه مى‏دانست که مطابق حدیثی مجعول گفت:

 گفت پیغمبر که اصحابی نجوم                  رهروان را شمع و شیطان را رجوم[۴]

و یا:

 مقتبس شو زود چون یابی نجوم     گفت پیغمبر که اصحابی نجوم[۵]

یا حدیث نبوی مشهور و مورد اتفاق:

 ”من کذب علی متعمّدا فلیتبوّأ مقعده من النّار”:

کسی که عمدا بر من دروغ ببندد جایگاهی از آتش برای خود فراهم کرده است.[۶]

را نشنیده بود؟




[۱] . احقاق الحق: ۹ / ۲۷۰ ـ ۲۹۳، ۱۸ / ۳۱۱ ـ ۳۲۲ با دهها سند از دهها کتاب اهل سنت؛ عبقات الانوار: جلد حدیث سفینه؛ نفحات الازهار: تمام جلد چهارم؛ غایة المرام: ۳ / ۱۳ ـ ۲۴؛ فضائل الخمسة: ۲ / ۵۶ ـ ۵۹ و دهها منبع دیگر

[۲] مثنوی، دفتر چهارم، ۵۳۹، به نقل نقدى بر مثنوی، ۱۸۵

[۳] . سوره نساء، آیه ۴۶

[۴] . مثنوی، دفتر اوّل، ۳۶۵۶، به نقل نقدى بر مثنوی، ۱۷۹

[۵] . مثنوی، نسخه کتابفروشى اسلامیه، دفتر اوّل، ۵۴، شماره ۹، به نقل نقدى بر مثنوی، ۱۷۹

[۶] . بحارالانوار : ۲ / ۱۶۰؛ صحیح بخارى : جلد اوّل، کتاب العلم، باب : اثم من کذب على النبى صلى‏ الله ‏علیه ‏و‏آله

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی, مثنوی ,نقد مثنوی ,

] [ 16:45 ] [ دانا ]

[ ]

مولوی و تبرئه ی ابن ملجم

پیر قونیه ـ مطابق با مکتب سایر جبری مسلکان اهل سنت ـ “ابن‏ملجم”، شکافنده شریان‏های مقدس خون خدا را، آلت حق مى‏شمارد، و بزرگ جنایت او را ـ که روی تاریخ بشریت را سیاه کرده است ـ غیر قابل طعن و ملامت مى‏داند!!

شگفتا! کار دروغ‏پردازی و باطل‏سرایی او به آنجا رسیده است که به هواداری از خوارج و نواصب، در عالم خیال‏بافی و عداوت و دشمنی آشکار خویش با مظلومان معصوم، از زبان امیر عالم وجود، خطاب به “ابن‏ملجم” مى‏سراید:

 من همی گویم بر او جف القلم    ز این قلم بس سرنگون گردد علم

 لیک بى‏غم شو شفیع تو منم                      خواجه روحم نه مملوک تنم [۱]

 

وی همچنین از زبان امام علی (علیه السلام) خطاب به ابن ملجم می گوید:

هیچ بغضی نیست در جانم زتو          زانک این را من نمی دانم زتو

آلت حقی تو فاعل، دست حق          چون زنم بر آلت حق طعن و دق

(مثنوی معنوی/ دفتر اول/ص۱۹۰)




[۱] . مثنوی، تصحیح: استعلامی، محمد، دفتر یکم، ۳۸۶۶

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی , ابن ملجم,دفتر اول,مثنوی,امام علی,

] [ 16:42 ] [ دانا ]

[ ]

کسانی که یقین به کفر ابن عربی نمی کنند لااقل می توانند سکوت پیشه کنند؟  مُحَمَّدُ بْنُ قُولَوَيْهِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ قَالَ: سَمِعْتُ رَجُلًا مِنَ الطَّيَّارَةِ ...

 

کسانی که یقین به کفر ابن عربی نمی کنند لااقل می توانند سکوت پیشه کنند؟

 مُحَمَّدُ بْنُ قُولَوَیْهِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ قَالَ: سَمِعْتُ رَجُلًا مِنَ الطَّیَّارَةِ یُحَدِّثُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ أَنَّهُ قَالَ کُنْتُ فِی بَعْضِ اللَّیَالِی وَ أَنَا فِی الطَّوَافِ فَإِذَا نِدَاءٌ مِنْ فَوْقِ رَأْسِی یَا یُونُسُ إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی‏
 فَرَفَعْتُ رَأْسِی فاذاح [کذا] فَغَضِبَ أَبُو الْحَسَنِ غَضَباً لَمْ یَمْلِکْ نَفْسَهُ ثُمَّ قَالَ لِلرَّجُلِ اخْرُجْ عَنِّی لَعَنَکَ اللَّهُ وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ حَدَّثَکَ وَ لَعَنَ یُونُسَ بْنَ ظَبْیَانَ أَلْفَ لَعْنَةٍ تَتْبَعُهَا أَلْفُ لَعْنَةٍ کُلُّ لَعْنَةٍ مِنْهَا تُبْلِغُکَ إِلَى قَعْرِ جَهَنَّمَ وَ أَشْهَدُ مَا نَادَاهُ إِلَّا شَیْطَانٌ أَمَا إِنَّ یُونُسَ مَعَ أَبِی الْخَطَّابِ فِی أَشَدِّ الْعَذَابِ مَقْرُونَانِ وَ أَصْحَابَهُمَا إِلَى ذَلِکَ الشَّیْطَانِ مَعَ فِرْعَوْنَ وَ آلِ فِرْعَوْنَ فِی أَشَدِّ الْعَذَابِ سَمِعْتُ ذَلِکَ مِنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ یُونُسُ فَقَامَ الرَّجُلُ مِنْ عِنْدِهِ فَمَا بَلَغَ الْبَابَ إِلَّا عَشَرَةَ خِطَاءٍ حَتَّى صُرِعَ مَغْشِیّاً عَلَیْهِ قَدْ قَاءَ رَجِیعَهُ وَ حُمِلَ مَیِّتاً فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع أَتَاهُ الْمَلَکُ بِیَدِهِ عَمُودٌ فَضَرَبَهُ عَلَى هَامَتِهِ ضَرْبَةً قَلَبَ فِیهَا مَثَانَتَهُ حَتَّى قَاءَ رَجِیعَهُ وَ عَجَّلَ اللَّهُ بِرُوحِهِ إِلَى الْهَاوِیَةِ وَ أَلْحَقَهُ بِصَاحِبِهِ الَّذِی حَدَّثَهُ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ وَ رَأَى الشَّیْطَانَ الَّذِی کَانَ تَرَاءَى لَه۱

neda

محمد بن قولویه قمی از «سعد بن عبدالله اشعری» از «محمد بن عیسی» از «یونس بن عبدالرحمان» نقل کرده

 

ادامه مطلب

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:نقد فلسفه, نقد عرفان, دارالصادق , لعن امام رضا,

] [ 15:44 ] [ دانا ]

[ ]

 

 

علامه امینی: حافظ  و مثنوی را بذار زیر پات
والله اگرصد سال شراب بخوری خدا میگذرد ولی از این که می گویی مثنوی اصل الاصول است نمی گذرد

 متن سخنرانی حضرت علامه امینی رحمه الله

حرفها(سخنان معصومین)را اگر گوش دادید کیف می کنید، علم او را گر یاد دارید کیف می کنید، ولایت را اگر داشته باشید کیف می کنید، برو حرف صاحب ولایت را یاد بگیربروببین امیرالمومنین چه حرفها می زند با خدا چه جور حرف زده عشق بازی چه جوره محبت بازی چه جوره حقّه بازی نکن با حافظ کار درست نمی شه با مثنوی کاردرست نمی شه ،حافظ چیه!؟ مثنوی چیه!؟ بذارزیر پات برو دعا ی، یک عالم پیدا کن برو دعای حضرت سجاد را بده به دست عالم اون بخواند به تو بفهمی عشق بازی چی است بگو محبت بعد بفهم محبت چی است.
یک صلوات بفرست


صلوات حاضرین(الهم صل علی محمد وال محمد)


ببین چه شیرین حرف می زند! ببین چه شیرین حرف می زند!


روز قیامت فرض است دیگه فرض است روز قیامت بیارن جنابعالی ،مرا، امینی رابیارن محشر، گناهم نکردم نمازم خوندم روزه ام گرفتم غیبتم نکردم ربا هم نخوردم شرابم نخوردم زنم را هم لخت وعریان به خیابانها نفرستادم درمیدان هم به ساز وآواز گوش ندادم سیئاتی که کرده بودم از همشون هم بخشیده شدم حالا مرا آوردن پیش امیرالمونین سلام الله علیه امیرالمونین از من بپرسد ببین آشیخ تو مرا دوست داشتی؟ بله من ولی مطلق تو بودم ؟بله مرا روح الارواح می دانستی؟ بله مرا محب خدا می دانستی؟بله پیمبررا قبول داشتی؟بله پیامبر گفته بود که: أحب خلق الله الی الله علی بن ابیطالب؟ بله علاقه مرا با خدا می دانستی؟بله در دنیا یک عشق بازی یک صاحب ولعی یک صاحب ….یک صاحب محبتی مثل من با خدا رفتارکرده با کس دیگر ؟نه نکرده اینا را که می دونستی ؟بله بگو من بهتر بودم حرف مرا بگویی بخوانی گریه کنی یاحافظ مرا باحافظ یک جا گذاشتی مرا با مثنوی یک جا گذاشتی حالا بپرسم حالا بگو من عرض کردم من منبرم منبر نیست ماصحبت میکنیم رفاقت است هریک یک شما مثل روح من می مانید برادریم مامهمان شما صحبت می کنیم حالا محشر است امیرالمونین آمده مرا هم آوردن آنجا بگوید… این جناب ….حافظ  آیا حافظ مثل من عقل داشت؟ حافظ مثل من علم داشت؟ حافظ مثل من اراده داشت؟

حافظ مثل من حقیقت شناس بود؟حافظ مثل من نورانی بود؟حافظ مثل من ربانی بود؟حافظ مثل من عظمت داشت ؟حافظ مثل من محبت شناس بود ؟حافظ مثل من خداشناس بود؟حافظ مثل من عالم بود؟حافظ مثل من محفوظات ملکات نفسانیه داشت؟حافظ مثل من نفسیات کریمه داشت؟ بابا مرا چرا ضایع کردی ؟چرابا حافظ یکسان گذاشتی؟مثنوی مثنوی مثنوی این کتاب را روز قیامت خواهند آورد روز محشر..مثنوی اصل اصل الاصول؟!والله اگر صد سال شراب بخوری خدا از اون میگذرداز این کلمه نمی گذرد

.
اصل اصل الاصول حرف آورده برای خودش حرف درست کرده اصل اصل الاصول .
اصل اصل الاصول تو همون قرآن است قرآن خون گریه کن قرآن بخوان گریه کن قرآن بخوان اشک بریز ولوانزلناه علی جبل لرأیته خاشعا... قرآن را اگر به کوهها نازل می نمودیم قران پاره میشدپراکنده میشد از خشیت حق تعالی قلوب ما عمده …ما قرآن فهمیدیم الحمدالله قرآن مارا ازدست ما گرفتندما دیگر قرآن نمی خوانیم …قرآن را از دست ما گرفتندقران رخش را بستند برکت بازارشما رابااین برداشتندشما ارچطورشد مگر این همدان همدان مدینة المومنین نیست مادربازاروقتی که می آمدیم هرروز مگه قرآن نمی خوندید دعابخوان گریه کن حافظ چرا می خوانی گریه می کنی؟! دعا بخوان گریه کن برودعای حضرت سجادرابخوان برودعای ابو حمزه بخوان دعای ابو حمزه را والله اگر به کوه ها بفماند کوهها می ترکد برومحب اورا

 

!حافظ حافظ حافظ محبت داره؟ حافظ می فهمد محبت چیه !؟ حافظ می فهمد عشق چی است؟! حافظ می فهمد خداچی است؟ مثنوی میفهمد خداچی است؟ پیامبر اعلم است ولی مطلق کافه مردم ما عرفناک حق معرفتک حافظ فهمیده حافظ شناخته پیامبرنشناخته؟!علی نشناخته حافظ شناخته؟! آقا مثنوی میخواندبرودعای ابو حمزه بخوان برادر عزیزم نور چشمم بروبخوان محبت اوست …ثابت می تونی بکنی حافظ راستگوست؟ حافظ عادل .. مثنوی موثق مثنوی عادل ثابت می تونی بکنی ببین حضرت سجاد چه میگوید،حضرت سجاد چه میگویدمیلرزدبالای شتر میلرزدلباس احرام پوشیددورش را گرفتندیابن رسول الله لب الله یابن رسول الله زبانش بسته شده مکه رفته احرام بسته نمی تواند بگوید لبیک میلرزد بدن می لرزد محبت این است دورش ار گرفتند یابن رسول الله مجبوری ازاین لبیک بگو فرمود به کی لبیک بگویم؟ روبروی کی ایستادم ؟خدای جباریست از زمین وآسمان ملائکه ها یش رادور علی بن الحسین جمع کرده ملادکه دور علی را گرفته اند صدا میکنند علی لبیک بگو لبیک بگویم خدابگوید لاعلیک لبیک ( جمعیت گریه میکنند)
نمازمی خواند بدم میلرزدرنگ میپردرنگش زرد شده است یابن رسول الله کبر تکبیر بگویم؟!فرمود هرکس نمازبایستدالله اکبر بگویدوغیراز خدا درقلب خودش امیدی رجایی به قدرت کسی بع غنای کسی به ثروت کسی امید داشته باشد وقتی که گفت الله کبر این روایت منصوص است وقتی که گفت الله اکبر خدای تعالی خودش ندا می کندکلاککبرتنی ایهالخائن ایهاالکذاب ای دروغگو … به من میگی الله اکبر دورکعت دردنیا نماز نخوانده حافظ می خواند یک سجده صحیح داره؟

دریافت فایل صوتی باحجم 1.31مگابایت     

یا از اینجا

         از اینجا هم می توانید گوش کنید

مقدمه مثنوی چنین است

 هذا کِتابُ الْمَثنَوى‏، وَ هُوَ أُصولُ أُصولِ أُصولِ الْدّین، فى کَشْفِ أَسْرارِ الْوصولِ وَ الْیَقین، وَ هُوَ فِقْهُ اللَّهِ الاکْبَر، وَ شَرْعُ اللَّهِ الازْهَر، وَ بُرهانُ اللَّهِ الاظْهَر، مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ، یُشْرِقُ إِشْراقاً أَنْوَرَ مِنَ الْإِصْباحِ، وَ هُوَ جِنانُ الْجَنانِ، ذو الْعُیونِ وَ الْأَغْصانِ، مِنْها عَیْنٌ تُسَمّى‏ عِنْدَ ابْناءِ هذا السَّبیلِ سَلْسَبیلاً، وَ عِنْدَ اصْحابِ المَقاماتِ وَ الْکَراماتِ خَیْرٌ مَقامًا وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا، الأَبْرارُ فیهِ یَأکُلونَ وَ یَشْرَبُونَ، وَ الْأَحْرارُ مِنْهُ یَفرَحُونَ وَ یَطْرَبونَ، وَ هُوَ کَنِیلِ مِصْرَ شَرابٌ لِلصّابِرینَ، وَ حَسْرَةٌ عَلى‏ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الْکافِرینَ، کَما قالَ تَعالى‏ یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً،
 

با تشکر از سایت

                               دارالصادق علیه السلام
 

[ شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:علامه امینی ,مثنوی,اصول اصول دین,

] [ 15:31 ] [ دانا ]

[ ]

 

 

 

 

شنیده شده است که صوفیه میگویند باید از لذائذ حلال! دنیا دست کشید تا جایی که نمک به هندوانه شیرین میزنند و ...

البته من نمیدانم همین اشخاص چگونه بچه دار شده اند؟؟؟؟ آخه مجامعت هم لذت حلال دنیوی است!!!

 

الإمام الكاظم «ع»: اجعلوا لأنفسكم حظّا من الدّنيا بإعطائها ما تشتهي من الحلال، و ما لا يثلم المروّة، و ما لا سرف‏ فيه. و استعينوا بذلك على أمور الدّين، فإنّه روي: «ليس منّا من ترك دنياه لدينه، أو ترك دينه لدنياه».

 

امام كاظم «ع»: براى خودتان بهره‏اى از دنيا قرار دهيد، يعنى از حلالى كه دوست مى‏داريد، و به شرافت شما آسيبى نمى‏رساند، و اسرافى در آن نيست، استفاده كنيد. و به مدد اين حلال به وظايف دينى خود برسيد، چه روايت شده است كه: «آن كس از ما نيست كه دنيايش را براى دينش، يا دينش را براى دنيايش از دست بنهد».

 

تحف العقول، النص، ص: 410

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏75، ص: 346

 الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام، ص: 338

 

 

 

 

[ جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:لذت حلال & صوفیه& نمک به هندوانه,

] [ 7:58 ] [ دانا ]

[ ]