دین و مذهب و اعتقادات شیعه اثنی عشری

نقد فلسفه - نقد عرفان

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ دین و مذهب و اعتقادات شیعه اثنی عشری خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

 پاسخ استاد مهدی پور به اعتراض یکی از خوانندگان نورالصادق

در مورد تشیع فخر رازی

علی اکبر مهدی پور
در مجله ی نورالصادق، شماره 18، صفحه 199، فرازی از استاد علی اکبر مهدی پور چاپشده، که ایشان آن را در ضمن مقاله ی: «اسطوره ی تحقیق» در تجلیل از مقام علمی استاد بی نظیر پژوهش و تحقیق، آیت الله سید عبدالعزیز طباطبائی (1348 ـ 1416ق) به عنوان یک خاطره نقل کرده اند، متن مذکور چنین است:


«یکی از محققین پر طنطنه ی حوزه که در سطح کشور دلهائی را به سوی خود جذب کرده، با یک نسخه ی خطّی مواجه می شود که روی آن کلمه ی ((فخر رازی)) خوانده می شد، او به تصور این که این کتاب از فخر رازی معروف است، آن را بررسی کرده و بسیار پر محتوا یافته بود. چون در این کتاب مطالب فراوانی راجع به اهل بیت عصمت و طهارت(ع) بود، آن را دلیل تشیع فخر رازی پنداشته بود و به همین دلیل به تحقیق آن پرداخته، مدت مدیدی از وقت با ارزش خود را در این راه صرف کرده آن را مهیای چاپ نموده بود. یکی از فضلای حوزه گزارش این کار را به محقق طباطبائی داد، استاد بدون تأمل و مراجعه پرسید: «فخر رازی» یا «مظفررازی»؟ هنگامی که این سخن در محضر آن محقق گرانمایه مطرح شده بود یک بار دیگر روی صفحه ی اول نسخه اش دقیق شده بود و دیده بود که روی صفحه ی اول نوشته شده: «ابوالمحامد مظفر رازی» ولی چون صدها سال از تألیف آن گذشته بود، حروف کمرنگ و ناخوانا شده بود.1
پس از نشر این مطلب، نامه ای به دفتر مجله نورالصادق رسید که در آن آمده است:


مسؤل محترم مجله ی نورالصادق(ع)، سلام علیکم و رحمة الله.
«در شماره ی 18 مجله، مطلبی از آقای مهدی پور درج شده، که کذب محض است و همان وقت که مطلب ایشان چاپ شد، در سال 76 در مجله ی آینه ی پژوهش مبرهن شد که سخن ایشان دروغ است، که به پیوست ملاحظه می فرمایید. و السلام علیکم و رحمة الله.
مستدعی است در شماره ی آتی جبران بفرمایید تا مرتکب نشر دروغ نباشید، که از اکبر کبائر است.»
آنگاه متن کامل تحقیقات خود را که در مجله ی آینه ی پژوهش، شماره ی 43 ص 69 ـ 71، چاپ شده بود، از کتاب «جمع پریشان» ج2، ص 611 ـ 613، زیراکس کرده به آدرس مجله فرستاده است.


ما این نامه را به پیوست تحقیقات انجام شده به خدمت استاد محقق و مدقق حضرت حجت الاسلام والمسلمین مهدی پور ارسال نمودیم و اینک متن پاسخ ایشان را در اینجا می آوریم:


باسمه تعالی
استاد حسن زاده در کتاب هزار و یک نکته می نویسد:
«گویند: وقتی مردی از اقصی بلاد ترک، محمود بن سبکتکین را حکایت می کرد که بدان سوی دریاها به جانب قطب، قرص آفتاب مدتی همواره پیدا باشد، چنانکه در آن اوقات شبی در میان نیست.
محمود چنانکه عادت او در تعصب بود برآشفت و گفت: این سخن ملحدین و قرمطیان است.
ابونصر مشکان گفت: این مرد اظهار رأی نمی کند، مشاهدات خویش می گوید و این آیت برخواند:

((وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلىَ‏ قَوْمٍ لَّمْ نجَْعَل لَّهُم مِّن دُونهَِا سِترًْا))2
محمود رو به ابی ریحان کرد و گفت: تو چه گویی؟ ابوریحان به نحو ایجاز و به حد اقناع در این مبحث بیان کرد.3»
آنچه این جانب در مقاله ی: «اسطوره ی تحقیق» آورده ام مشاهدات شخصی خودم بود، که به عنوان یک خاطره نقل کرده ام. و آنچه موجب شده پسر سبکتکین عصبانی شود و آن را «کذب محض» بخواند، عادت دیرینه ی او در دفاع از استاد خود ـ به حدس و گمان می باشد.


در اینجا نظر منتقد محترم را به چند نکته جلب می نمایم:


1) همانگونه که نشر اکاذیب از اکبر کبائر می باشد، تهمت کذب به یک مسلمان زدن نیز از اکبر کبائر می باشد.
2) منتقد محترم یک بار این موضوع را در مجله ی آینه ی پژوهش به عنوان: اشتباهات فاحش و فراوان آورده4 یک بار دیگر در میان سخنان پریشانش عیناً آورده است5 و اخیراً در نامه ای که به عنوان «نهی از منکر» به دفتر مجله نورالصادق فرستاده، مرتکب همین «منکر» شده است.


3) دقت در متن گفتار استاد حسن زاده به خوبی می رساند که ایشان پس از تذکر محقق طباطبائی در نسخه ی خطی نامبرده دقت کرده، سپس تحقیقاتی انجام داده و به این نتیجه رسیده است که این نسخه از آنِ فخر رازی نیست، بلکه منسوب به او می باشد.6


4) استاد حسن زاده در همین کلمه می نویسد:
«شارح بدون هیچ دغدغه و وسوسه قصیده را از امام فخرالدین رازی می داند، چنانکه در دیباچه ی شرح گفته است: قصیده ی مشهور الامام العالم العاقل الکامل الفاضل العارف بأسرار ربّانی و کنوز رموز گنج سبحانی، امام فخرالدین رازی...»
و لکن قاضی نورالله شهید درمجلس دوازدهم مجالس المؤمنین (چاپ سنگی رحلی، ط 1، ص 508) و هدایت در مجمع الفصحاء (چاپ سنگی رحلی، ط 1، ج 1، ص 376) آن را از ابوالمفاخر رازی می دانند.7


5) استاد حسن زاده در ادامه می نویسد:
«چنین ادیبی، شعر و شاعر و دیوان شناس، قصیده ی مذکور را به امام فخر رازی نسبت داده است، چنانکه اشعار شعرای یاد شده را بدانها. احتمال تحریف نسّاخ هم سخت قوی است، که به علت اشتهار امام فخر رازی و انس و آشنایی به نام او، ابوالمفاخر فاخر رازی به امام فخر رازی تحریف شده باشد.8»


6) منتقد محترم در پایان نتیجه می گیرد که:
« اولاً: «نسخه ای که روی آن نام فخر رازی بوده است» در کارنبوده، بلکه در شرح قصیده ی نونیّه، آن قصیده به فخر رازی منسوب شده است.9
صاحب نسخه خود می نویسد:
رساله ای خطی به نام: «رساله ی حلّ ما ینحلّ» در کتابخانه ی محقّر این حقیر، حسن حسن زاده ی آملی موجود است... این نسخه حاوی شرح قصیده ی یاد شده ..10
و در پایان می نویسد: «این بود شرح عبداللطیف شیروانی بر قصیده ی منسوب به فخر رازی....11»
بنابراین در کتابخانه ی ایشان رساله ای بود که نام فخر رازی بر روی آن بوده، جز اینکه پس از تحقیق معلوم شده که منسوب به او بوده، نه از آنِ او.


7) سپس می نویسد:
«ثالثاً: «کتابی پر محتوا از فخر رازی» اشتباه است و فقط قصیده ای منسوب به وی بوده است.12»
منتقد محترم توجه دارد که این رساله فقط قصیده ی منسوب به وی نبوده، بلکه شرح قصیده ی منسوب به او بوده، و این شرح از لحاظ کمیّت در حدّی بود که به آن کتاب تعبیر شود و لذا می بینیم که متن آن در 48 صفحه ی وزیری چاپ شده است.13
تازه این کتاب به شرح قصیده ی یاد شده منحصر نبوده، بلکه شرح قصایدی از: حافظ، دهلوی، ساوجی، فاریابی و دیگران نیز به پیوست آن بوده است.14 و در نتیجه حجم آن چند برابر خواهد بود.
تعبیر «پرمحتوا» نیز به دور از آبادی نیست و به همین جهت استاد حسن زاده به تحقیق آن پرداخته و آن را در ضمن کتاب هزار و یک کلمه جای داده است.
متن قصیده و شرح آن حاوی مطالبی است که به تشیّع ناظم و شارح دلالت می کند، از جمله این که در متن قصیده «امیر غدیر» آمده15 و در شرح آن تعبیر«شاه ولایت».16


8) سپس می نویسد:
«رابعاً: استاد این اثر را دلیل تشیّع فخر رازی نگرفته است.17»
اولاً: این مطلب پس از تذکر محقق طباطبایی بود و پیش از آن نظر استاد این بود که این رساله دلیل تشیع فخر رازی می باشد.
ثانیاً : استاد در همین مقال به تشیع فخر رازی تمایل نموده و از شیخ بهائی نقل کرده که فرموده است: از کتب و رسائل امام فخرالدین رازی دانسته می شود که او متشیّع بوده است.18 سپس دو شاهد بر تشیّع او آورده:
1. استشهاد او به جواز جهر در بسمله، به عمل مولای متقیّان و تعبیر زیبایش که گفته: هر کس علی(ع) را امام خود قرار دهد به عروة الوثقی چنگ زده است.19
2. سخن او در مورد عصمت حضرت فاطمه(ع) که استاد در این رابطه می نویسد: در معصوم بودن سید نساء عالمین فاطمه بنت رسوال الله(ص) تسلیم محض است.20
روی این بیان اگرچه این رساله را دلیل تشیع ذکر نکرده ولی در مقدمه ی همین رساله به تشیع او متمایل گشته است.21


9) سپس می نویسد:
«خود استاد، تحقیق و اثبات کرده اند که این قصیده از فخر رازی نیست، بلکه از ابوالمفاخر رازی است، نه مظفر رازی.
بر ما واضح است که این تحقیق استاد، پس از تذکر محقق طباطبائی بوده است.


10) منتقد محترم در پایان می فرماید:
«خوب بود نویسنده محترم این مقاله، دقت می کرد که استادی که کتابخانه ای خطی دارد و ده ها متن علمی و سنگین فلسفی و عرفانی را با استفاده از ده ها نسخه ی خطی تا کنون تصحیح کرده است، این قدر توجه دارد که روی نسخه، «فخر» را از « مظفر» تشخیص دهد و صرف چنین احتمالی را مثبت تشیّع فخر نداند.»22
این تعبیر از حسن ظن منتقد محترم به استادش نشأت می گیرد و با این حسن ظن نمی توان مطلبی را اثبات کرد و کسی را که خود شاهد داستانی بود، او را به کذب محض متهم نمود.


11) آنگاه منتقد محترم دائره ی سخن را گسترش داده یک تذکر اخلاقی به همه ی اهل قلم داده، می نویسد:
«امید است کسانی که در زمره ی قبیله ی اهل قلم حضور می یابند، حرمت حریم بزرگان و ارجمندان را پاس دارند و با شتابزدگی «عرض» خود نبرند و «زحمت» کسانی ندهند.23»
ما تذکر اخلاقی ایشان را ارج می نهیم و بر دیده ی منت می نهیم و همین تقاضا را از خدمت ایشان می طلبیم و اضافه می کنیم که ما در مقاله ی خود از استاد حسن زاده نامی نبرده بودیم و از ایشان به عنوان محقق پر طنطنه ای که در سطح کشور دلهایی را به سوی خود جذب کرده است، تعبیر کرده بودیم.

نقد حسن زاده آملی
12) منتقد محترم در نامه ای که به مجله ی نورالصادق ارسال نموده، می نویسد:
«در سال 1376 در مجله ی آینه ی پژوهش مبرهن شد که سخن ایشان دروغ است، که به پیوست ملاحظه می فرمایید.»
ما متن تحقیقات ایشان را در مجله ی آینه ی پژوهش کلمه به کلمه خواندیم و برهانی در آن نیافتیم جز حسن ظن ایشان به مقام استادش، در حالی که قرآن کریم می فرماید:

((إِنَّ الظَّنَّ لَا یُغْنىِ مِنَ الحَْقّ‏ِ شَیًْا))24
ظن و گمان چیزی از حق بی نیاز نمی کند.
ولی متأسفانه یک بیماری عمومی در پیروان عرفا هست که حسن ظن عجیب به اساتید خود دارند و آنها هر چه بگویند چشم بسته می پذیرند.
مرحوم آشتیانی تعبیر لطیفی در مورد پیروان ابن عربی نوشته است که این واقعیت را بر ملا کرده است.
او می نویسد:
«یک عیب اساسی در کار أتباع ابن عربی آن است که چشم بسته آنچه مرشد آنها نوشته است قبول کرده اند. از جمله آن که در «فصّ اسحاقی» شیخ بر خلاف ظواهر کتاب و سنت، بلکه نص صریح، اسحاق را ذبیح دانسته است اما اتباع او عذر آورده اند که: الشیخ معذور فیما ذهب الیه لأنه مأمور.25


آنگاه در پاورقی فص اسحاقی می نویسد:
«آنچه گفته شده که ابن عربی معذور است، چون به آن مأمور بود، سخن بیهوده ای بیش نیست.26»


آنگاه به صورت شفاف می نویسد:
«در کتاب فصوص موارد نقض و اشکال فراوان هست که توجیه و تصحیح آن امکان پذیر نیست و اینکه گویند: شیخ مأمور و معذور بوده، معنایش نسبت دادن خبط و اشتباه به خدا یا پیامبر می باشد، زیرا مؤلف در اوایل کتابش تصریح کرده که مطالب کتاب را خداوند یا رسول به قلبش القاء کرده است.» ابن عربی آن را به صراحت در فصوص ادعا کرده است.27 و استاد حسن زاده نیز آن را در سر آغاز شرح فصوص از او نقل کرده است.28
ابن عربی، استاد، مرشد، معشوق و معبود همه ی عارفان، بین خدا و گوساله اشتباه کرده ـ گوساله را از جلوه های خداوند دانسته، عبادت گوساله را همان عبادت خداوند بر شمرده، به صراحت می نویسد:
«عتاب موسی برادرش هارون را از این جهت بوده که هارون انکار عبادت عِجل می نمود و قلب او چون موسی اتّساع نداشت، چه این که عارف حق را در هر چیزی می بیند، بلکه او را عین هر چیز می بیند.29»
استاد حسن زاده در تثبیت مطلب فوق می نویسد:
«غرض شیخ در این گونه مسائل فصوص و فتوحات و دیگر زبر و رسائلش بیان اسرار ولایت و باطن است برای کسانیکه اهل سرّ هستند، هر چند به حسب نبوت تشریع مقرّ است که باید توده ی مردم را از عبادت اصنام بازداشت، چنانکه انبیاء عبادت اصنام را انکار می فرمودند.30»


آنگاه در ادامه می نویسد:
«او را «اله» نامید به طریق تنبیه برای تعلیم، از آن رو که می دانست عِجل یکی از مجالی الهیّت است!!31»
در جای دیگر در مورد مشرکان و بت پرستان می نویسد:
«اما از آن جهت که معبودشان عین وجود حق است که در این صورت ظاهر شده است، پس پرستش نمی کنند مگر خدا را «فرضی الله عنهم من هذا الوجه» پس عذابشان در حق ایشان عذب می گردد!!32»
آنگاه در مورد عارفان که در جهنم به دیدار حق نایل می شوند می نویسد:
«عارف «معذِّب» را در «تعذیب»اش می بیند، پس تعذیب سبب شهود حق می شود و این شهود حق عالی ترین نعمتی است که در حق عارف وقوع می یابد. اما نسبت به محجوبان غافل از لذّات حقیقیّه، باز از جهتی عذب است، چنانکه در حدیث است که بعضی از اهل آتش، در آتش با آتش بازی می کنند و ملاعبه از تلذّذ جدا نمی شود!!33»
هدف از نقل فرازهای بالا اشاره ای کوتاه بود به اینکه عارفان بین خدا و گوساله اشتباه می کنند، بین عَذب و عذاب اشتباه می کنند، اگر کسی بگوید که فلان عارف بین «فخر رازی» و «مظفر رازی» اشتباه کرده، خیلی بیراهه نرفته است، که «المعصوم من عصمه الله».

***


نورالصادق: لازم به تذکر است که مطلب مورد اعتراض مذکور که از محقق پژوهشگر معاصر حضرت استاد مهدی پور در مجله ی شماره ی 18 نورالصادق آورده شده به مناسبت ادعاهای آسمان شکن آقای حسن زاده در مورد قدرت فوق حد تصوّر خود در کتابشناسی بوده است (البته بنابر نقل آقای جوادی آملی)، چیزی شبیه ادعای لا تأخذنی سنة و لا نوم!!


بنا بر نقلآقای جوادی آملی ؛ آقای حسن زاده آنقدر کتابشناس بودند که می گفتند هنگامی که چشم خود را می بندم هر کتابی را بیاورید روی آن دست می کشم و عنوان آن را می گویم.!!!

 

 


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت ها:
1- اللجنة التحضیریّة، المحقق الطباطبائی، فی ذکراه السّنویّة الاولی، ج3، ص 1178، مؤسسةآل البیت، قم، 1417ق.
2- کهف: 90
3- حسن زاده آملی، هزار و یک نکته1/91، نکته ی 98، چاپ دوم، مرکز نشر رجا، 1365 ش.
4- مجله ی آینه ی پژوهش، سال هشتم، شماره ی اول، فروردین ـ اردیبهشت 1376 ش، ص 71 (مسلسل43)
5- رضا مختاری، جمع پریشان، دفتر دوم، ص 615، نشر دانش حوزه، 1383 ش.
6- حسن زاده ی آملی، هزار و یک کلمه 2/310،، چاپ دوم، دفتر تبلیغات، 1377ش.
7- همان، ص 361
8- همان
9- رضا مختاری، جمع پریشان، دفتر دوم، ص 615
10-حسن زاده، هزار و یک کلمه، ج 2، ص 311
11- همان، ص 360
12- رضا مختاری، همان
13- حسن زاده، همان، ص 312ـ360
14- همان، ص312
15- همان، ص 344
16- همان، ص 345
17- رضا مختاری، همان
18- حسن زاده، همان/ 311
19- فخر رازی، تفسیر کبیر1/160، چاپ استانبول
20- حسن زاده، هزار و یک نکته2/ 603، نکته ی 748
21- همو، هزار و یک کلمه2/311، کلمه ی 274
22- رضا مختاری، همان
23- همو، آینه ی پژوهش، شماره ی 43، ص 71
24- یونس: 36
25- قیصری، شرح فصوص الحکم، صفحه ی شش مقدمه، به قلم سید جلال الدین آشتیانی، چاپ انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1375ش.
26- همان، ص 607، پاورقی
27- همان، ص 408
28- حسن زاده ی آملی ، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم،ص 8، چاپ سوم، وزارت ارشاد، 1385 ش.
29- همان، ص 514
30- همان
31- همان، ص 515
32- همان، ص 213
33- همان، ص 212

 

 

مجله نورالصادق علیه السلام

 http://nooralsadegh.ir/index.php/topics/khanandegan/333-fahkrerazi?hitcount=0

[ چهار شنبه 28 خرداد 1393برچسب:نقد حسن زاده آملی ,نقد فلسفه, نورالصادق,نقد عرفان کاذب,

] [ 16:1 ] [ دانا ]

[ ]

احادیث راجع به شطرنج

بسم الله الرحمن الرحیم

 

مقدمه

 

آیات و احادیث درباره مطیع بودن در برابر دستورات خدا و رسول الله (صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) و ائمه اطهار (علیه السلام)

 

امام صادق (علیه السلام) : مبادا شیفته چیزی شوید که خداوند بر شما حرام کرده زیرا هرکس پرده ی حرمت خدا را در این دنیا بدرد خداوند میان او و بهشت و نعمتها و خوشی و مقام ارجمند پایدار و دائمی آنجا که برای اهلش مقرر شده برای همیشه جدائی افکند. روضة الکافی جلد 1 صفحه 4

 

 

امام صادق (علیه السلام) : بدانید که هرچه را خداوند دستور داده که از آن دوری کنید آنرا حرام فرموده ( و این دستور دلیل بر حرمت آن است ) و از آثار رسولخدا (صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) و سنت ( و روش ) او پیروی کنید و از هوای نفس و آراء خود پیروی نکنید که گمراه شوید ، زیرا گمراه ترین مردم در پیشگاه خدا آن کسی است که از هوای نفس و رای خود بدون راهنمایی خدا پیروی کند. روضة الکافی جلد 1 صفحه 9

 

 

 

سوره نساء آیه 59 : ای کسانی که ایمان آورده اید اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید رسول خدا را و اطاعت کنید صاحبان ولایت را که دوازده امام معصومند.

 

 

به ادامه مطلب بروید.....


ادامه مطلب

[ جمعه 11 بهمن 1392برچسب:شطرنج, حرمت ,شطرنج ,آیات ,روایات ,فتاوا,نظر مراجع,فتوای شطرنج,

] [ 10:28 ] [ دانا ]

[ ]

سياه پوشي در فرهنگ شيعه

طرح شبهه:

يكى از اشكالاتى كه وهابيون بر شيعه وارد كرده‌اند،‌ پوشيدن لباس سياه است. آنها مدعى‌اند كه در منابع شيعه،‌ روايات متعدد در مذمت لباس سياه وارد شده كه آن را‌ لباس دوزخيان،‌ فرعونيان و عباسيان (دشمنان اهل بيت)‌ شمرده است.‌ از طرفي، طبق روايات، رسول خدا صلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين عليه السلام از لباس سفيد استفاده مى‌كرده‌اند و پيروانشان را به استفاده از اين رنگ دستور داده اند.

اما امروز در جامعه شيعى ديده مى‌شود كه آنان برخلاف دستور پيامبر و ائمه، از رنگ سياه به خصوص در ايام عزادارى امام حسين عليه السلام استفاده مى‌كنند واين كار در ميان شيعيان به عنوان يك فرهنگ در آمده است.

شبهه‌ى فوق در سايت هاى مختلف وهابيت به صورت گسترده مطرح شده است گرچه شبهه اصلى آنها همان مدعاى فوق است ولى با تأمل در سخنان آنها، مى‌توان جزئيات ديگرى را نيز استخراج كرد و به اين صورت دسته بندى نمود:

1. نافرماني شيعيان در سياه پوشي از دستور ائمه (ع)

شيعيان بر خلاف سيره رسول خدا صلى الله عليه وآله در پوشش رنگ سفيد و توصيه و تأكيد بر آن، در مراسم مذهبى از جمله در ايام محرم و عاشورا از لباس سياه استفاده مى‌كنند.

 از طرف ديگر طبق رواياتى كه در منابع شيعه در مذمت و منع پوشش سياه آمده است؛‌ مى‌بايست شيعيان از نواهى ائمه برحذر و اوامر آنها را انجام دهند؛ در حاليكه آنها با اين كار(‌پوشش سياه) نواهى را مرتكب و از دستورات نا فرمانى مى‌كنند.

2. حرمت پوشيدن لباس سياه

 در روايات شيعه، لباس مشكي، لباس اهل نار، فرعونيان و عباسيان قلمداد شده و صريحاً‌ دستور داده شده كه آن را نپوشيد. با در نظر گرفتن اين نهي،‌ استفاده از اين رنگ حرام و جايز نيست.

3. تعارض روايات با عمل ائمه (عليهم السلام):

از طرفى روايات متعدد در مذمت و منع لباس سياه از طرف ائمه وارد شده است و از طرف ديگر، به گزارش برخى روايات، خود ائمه در بعضى موارد عملاً‌ لباس مشكى پوشيده‌اند. بنا براين، بين روايات و عمل ائمه تعارض وجود دارد.

اگر عمل ائمه را ملاك قرار بدهيم تكليف روايات چه مى‌شود و اگر جانب روايات را بگيريم، چگونه مى‌توان عمل ائمه را توجيه كرد.

نقد و بررسي

شبهات فوق را مى‌توان در چند بخش مستقل مورد نقد قرار داد:

بخش اول : علل سياه پوشي شيعيان در عزاداري

پاسخ اجمالي:

 1. سياه پوشي همدردي با اهل بيت است

 سياه پوشى شيعيان در عزاداري،‌ يك نوع اظهار محبت وارادت به ساحت مقدس امامان اهل بيت عليهم السلام و اظهار همدردى با صاحب عزاى اصلى و حجت الهى حضرت حجت ابن الحسن المهدى (ارواحنا فداه) است.

2. سياه پوشي برگرفته از سيره ائمه اطهار است

سياهپوشى شيعيان برگرفته از سيره ائمه اطهار (عليهم السلام) است.

 از نگاه تاريخي، سياه پوشى زنان در شهادت دو تن از سرداران سپاه اسلام (حضرت حمزه و جعفر طيار)، سياه پوشى حضرت زهرا سلام الله عليها در سوگ پدر، امام حسن عليه السلام در شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام و بالاخره سياه پوشى بانوان خاندان رسالت در شام و مدينه به اتفاق زنان مدينه در شهادت امام حسين عليه السلام شهره‌ى تاريخى دارد.

نكته مهم اين است كه همه اين موارد تاريخي، در منظر پيامبر صلى الله عليه وآله و امامان معصوم عليهم السلام انجام شده و حتى بعضى از موارد، (‌مانند سياه پوشى حضرت زهرا در عزاى رسول خدا و امام حسن در شهادت پدر و امام سجاد در مدينه) فعل خود معصوم است.

بنابراين، فرمايشاتى كه از رسول گرامى اسلام يا اميرالمؤمنين و ديگر ائمه اطهار (عليهم السلام) در كراهت لباس سياه وارد شده، با اين سيره تخصيص خورده و شامل سياهپوشى در عزاى شهداى اهل البيت (عليهم السلام) نمى‌شود.

بنابراين فرهنگ سياه پوشى شيعيان برگرفته از سيره خود اهل بيت است؛ نه يك امر بديع و مأخوذ از كار ديگران.

3. در روايات نهي ، معلل است ؛ و هر جا علت نبود ، نهي در كار نيست!

هدف روايات از مذمت لباس سياه و منع آن توسط نبى مكرم اسلام صلى الله عليه وآله ، امام على و امام صادق (عليهما السلام) تشبه به جباران تاريخ همانند فراعنه مصر و حاكمان عباسى است؛ به ويژه عباسيان كه در اوائل، براى تثبيت حكومتشان به نشانه طرفدارى از اهل بيت و سوگوار بودنشان در شهداى خاندان پيامبر سياه پوشيدند؛ اما بعد از تثبيت قدرت براى ارعاب مردم و اظهار شكوه و هيبت، پوشيدن اين رنگ را براى كار گزاران حكومت و مردم الزام مى‌كردند؛ تا آن جايى كه پرچم حكومت نيز از رنگ سياه انتخاب شد. آنان از اين رنگ به عنوان نماد حكومت‌شان استفاده كردند.

 از طرف ديگر با تغيير سياست (طرفدارى اهل بيت)،‌ با اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه وآله بيشتر از بنى اميه بدرفتارى كردند و امامان معصوم را در بند كشيده و در سياه‌چالها به شهادت رساندند.

به اين جهت امام صادق عليه السلام در ضمن روايات، پيروانش را از پوشيدن رنگ مشكى كه در آن مقطع خاص، نماد جباران تاريخ بود برحذر داشتند و از آن به لباس «اهل نار، لباس فرعون و لباس اعداء الله» ‌تعبير كردند و الا فى نفسه اين رنگ هيچ گونه حرمتى نداشته است.

پاسخ تفصيلي

نخستين و مهم‌ترين شبهه از نظر وهابيت اين است كه على رغم روايات ائمه طاهرين عليهم السلام در مورد نهى و مذمت لباس سياه و تشويق و تأكيد آنان بر پوشيدن لباس سفيد (چنانكه سيره خودشان هم همين بوده است)؛ شيعيان با پوشيدن لباس سياه، به خصوص در ايام عزادارى صريحاً‌ از دستور رسول خدا صلى الله عليه وآله و ائمه عليهم السلام نافرمانى كرده و آنچه را ائمه نهى كرده‌اند مرتكب مى‌شوند.

قبل از نقد اين شبهه، تذكر اين نكته لازم است كه : روايات نهى و مذمت از پوشش سياه كه ممكن است در بخش نخست از آن ها يادآورى شود، يك بحث مستقل دارد كه در سومين بخش،‌ مورد بررسى قرار مى‌گيرد.

از اين مدعا مى‌توان چند پاسخ ارائه كرد:

پاسخ اول: اظهار محبت و اعلام همدردي با اهل بيت (ع)

نخستين پاسخ اين است كه روايات نهى و منع پوشش سياه، مطلق نبوده و مشروط به شرائطى است. به اين بيان كه پوشش سياه فى نفسه مكروه نيست و اگر رنگ سياه مطلقا مكروه بود، نبايد در بعضى پوشش‌ها استثنا مى‌شد ! به عنوان مثال نبايد پيامبر عمامه سياه بر سر مى‌كردند ! و يا امام صادق عليه السلام عمامه و كفش و عباء سياه را استثناء‌ نمى‌كرد؛ با اينكه طبق رواياتى كه در بخش سوم (بررسى روايات سياه‌پوشي) خواهد آمد، به اقرار اهل سنت، پيامبر (ص) در فتح مكه عمامه سياه بر سر داشتند ! و...

حال به بررسى دليل كراهت پرداخته و مى‌گوييم كراهت از اين جهت است كه سياه، پوشش اعداء الله است؛ زيرا آنها از ميان سائر رنگها اين رنگ را پوشش و شعار خودشان قرار دادند بنا براين ممنوعيت و مرجوحيت پوشش سياه،‌ از جهت شبيه كردن خود به لباس دشمنان است.

به عبارت ديگر، حكم در اين مورد و موارد مشابه آن دائر مدار قصد است؛ به اين صورت كه اگر قصد انسان از پوشش اين رنگ، تشبه به آنان و اخذ شعارشان باشد اين مرجوح است اما اگر قصد او از پوشش به عنوان عزا و حزن بر مصيبت سيدالشهداء ‌عليه السلام باشد راجح است؛ زيرا در رابطه به استحباب اظهار مصيبت و عزا، عموماتى از ائمه عليهم السلام وارد شده است.

مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوار يك باب را تحت عنوان استحباب گريه بر امام حسين عليه السلام گشوده كه در آن حدود 20 روايت را جمع آورى كرده است، كه در اين جا به چند روايت اكتفا مى‌كنيم:

يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ مَعَنَا فِي الدَّرَجَاتِ الْعُلَى مِنَ الْجِنَانِ فَاحْزَنْ لِحُزْنِنَا وَافْرَحْ لِفَرَحِنَا وَعَلَيْكَ بِوَلَايَتِنَا فَلَوْ أَنَّ رَجُلًا أَحَبَّ حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.

ريّان بن شبيب مى‌گويد در نخستين روز ماه محرّم به محضر امام هشتم (عليه السلام)رسيدم، به من فرمود: ... اى پسر شبيب اگر مى خواهى در درجات عالى بهشت با ما باشى، پس در حزن ما اندوهگين و در شادى ما مسرور باش، و بر تو باد ولايت و دوستى ما، كه اگر مردى ]در اين جهان[ به سنگى مهر ورزد، خداى متعال او را در روز قيامت با همان سنگ محشور مى كند.

المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج14، ص503 ، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403 - 1983م.

 اين اظهار سوگ و سرور در غم و شادى آن بزرگواران، از مصاديق بارز «احياى امر» و زنده داشتن نام و ياد و مرام آنان است.

قَالَ الرِّضَا عليه السلام مَنْ تَذَكَّرَ مُصَابَنَا وَبَكَى لِمَا ارْتُكِبَ مِنَّا كَانَ مَعَنَا فِي دَرَجَتِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَمَنْ ذُكِّرَ بِمُصَابِنَا فَبَكَى وَأَبْكَى لَمْ تَبْكِ عَيْنُهُ يَوْمَ تَبْكِي الْعُيُونُ وَمَنْ جَلَسَ مَجْلِساً يُحْيَا فِيهِ أَمْرُنَا لَمْ يَمُتْ قَلْبُهُ يَوْمَ تَمُوتُ الْقُلُوبُ.

امام هشتم (عليه السلام) فرمود: هر كس مصائب ما خاندان را يادآور شود و به خاطر آنچه كه بر ما وارد شده بر ما بگريد، روز قيامت در مقاماتى كه خواهيم داشت همراه ما خواهد بود; و هر كس با يادآورى مصائب ما بگريد و ديگران را بگرياند، ديدگان وى در روزى كه چشمها مى گريند نخواهد گريست; و هر كس در مجلسى بنشيند كه در آن امر ما احيا مى شود ، قلبش در روزى كه دلها در آن روز مى ميرند، نخواهد مرد.

المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج44، ص279، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403 - 1983م

حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَزْدِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ تَجْلِسُونَ وَتَتَحَدَّثُونَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ نَعَمْ قَالَ إِنَّ تِلْكَ الْمَجَالِسَ أُحِبُّهَا فَأَحيُوا أَمْرَنَا إِنَّهُ مَنْ ذَكَرَنَا وَذُكِرْنَا عِنْدَهُ فَخَرَجَ مِنْ عَيْنِهِ مِثْلُ جَنَاحِ الذُّبَابَةِ غَفَرَ اللَّهُ ذُنُوبَهُ وَلَوْ كَانَتْ أَكْثَرَ مِنْ زَبَدِ الْبَحْر.

 بكر بن محمد ازدى مى‏گويد كه: امام صادق عليه السّلام از من پرسيد: آيا به دور هم مى‏نشينيد و از ما ياد مى‏كنيد؟ عرض كردم: آرى، فدايت گردم!

حضرت فرمود: براستى من اين گونه مجلس ها را دوست دارم، بر شماست كه ياد و خاطره ما را زنده نگاه داريد، زيرا كسى كه از ما ياد كند، و يا اگر از ما در نزد او نامى برده مى‏شود به اندازه بال مگسى (براى ما) اشك بريزد، خداوند همه گناهان او را اگر چه از كف روى دريا هم افزون تر باشد، مى‏آمرزد.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاي 381 هـ)‏ ‏ثواب الأعمال و عقاب الأعمال ص187 ناشر: دار الرضى‏،‌ قم،‌ چاپ اول 14069هـ

همان‌گونه كه در روايات ملاحظه مى‌شود برگزارى مجالس عزادارى و گريه و اشك ريختن در ماتم سرور شهيدان مورد رضايت و تأييد و دستور امام و يك امر پسنديده و راجح است؛ زيرا آثارى همانند حشر با اهل بيت، هم درجه بودن با آنان و بخشش گناهان مواردى است كه تنها در اين روايات به آنها اشاره شده است.

          بدون ترديد منشأ برپائى مجالس عزادارى همان پيوند ذاتى و الهى ولايت ائمه است كه خداوند ميان اهل بيت و شعيان برقرار ساخته است كه در روايت ذيل خاطر نشان شده است:

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى اطَّلَعَ إِلَى الْأَرْضِ فَاخْتَارَنَا وَاخْتَارَ لَنَا شِيعَةً يَنْصُرُونَنَا وَفْرَحُونَ لِفَرَحِنَا وَيَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا وَيَبْذُلُونَ أَمْوَالَهُمْ وَأَنْفُسَهُمْ فِينَا أُولَئِكَ مِنَّا وَاِلَيْنا .

خداوند متعال به زمين توجه كرد ما را برگزيد و براى ما پيروانانى را برگزيد كه ما را يارى مى‌كنند و در شادى ما شادمان و در حزن ما اندوهناك‌اند و اموال و جانشان را در راه ما بذل مى‌كنند آن ها از مايند و نزدما [بر مى‌گردند.]

المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج10 ص114 ، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403 - 1983م

و هدف از برپائى اين‌گونه مجالس،‌ احياء‌ امر اهل بيت است؛ زيرا شعيان با شركت در اين مجالس اعلام مى‌دارد كه آنان در غم و مصيبتى كه بر اهل بيت وارد شده شريك است و به نشانه اعلام همدردى علاوه بر اين كه قلب شان محزون و گرفته است در ظاهر نيز لباس سياه برتن مى‌كند و زبان حال و سخن دل هر شيعه در ماتم سيد الشهدا (ع) اين است :

يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً

اى كاش با آنها بودم و به رستگارى بزرگ مى‌رسيدم.

الحر العاملي، محمد بن الحسن (متوفاي1104هـ)، تفصيل وسائل الشيعة إلي تحصيل مسائل الشريعة، ج 14 ص418 تحقيق و نشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث، الطبعة: الثانية، 1414هـ

پاسخ دوم: اقتداء به سيره اهل بيت (ع) در عزاداري‌ها

شيعيان در سياهپوشى نه تنها از دستورات رسول خدا صلى الله عليه وآله و امامان اهل بيت عليهم السلام سر پيچى نكرده‌اند؛ بلكه در اين كار به سيره و روش آنان اقتداء‌ كرده‌اند.

براى اثبات اين مطلب تاريخ اسلام را بررسى كرده و از لابلاى منابع خود اهل سنت فرازهايى را باز خوانى مى‌نماييم.

 موضوع (سياه‌پوشى اهل بيت) را مى‌توان در دو مقطع حساس تاريخى بررسى كرد:

الف )‌ سياه پوشي در عزاي اصحاب و رسول خدا (ص)

قبل از شهادت سيدالشهداء عليه السلام در صفحه تاريخ حوادث ناگوار و جان‌فرسايى براى پيامبر و اهل بيت عليهم السلام رخ داد. بنا به روايت مورخان در همه اين رخدادها خاندان پيامبر، در سوگ شهداء و بزرگانشان سياه‌پوش شدند.

توجه به نمونه هاى ذيل وجود اين سيره را اثبات مى‌كند:

1. سياه پوشي زنان در شهادت حضرت حمزه

در ميان جنگ‌هاى صدر اسلام غمبار ترين جنگ،‌ نبرد «احد» است كه در آن حدود 70 نفر از سپاه اسلام به شهادت رسيد و از جمله كشته شدگان اين واقعه، حضرت حمزه عموى بزرگوار پيامبر اسلام است.

بعد از اين كه پيامبر كه خود در اين جنگ مجروح شده بود با كوله بارى از اندوه به مدينه برگشت، در فضاى آكنده از غم، زنان در مصيبت شهدايشان اشك مى‌ريختند و نوحه سرايى مى‌كردند. زنان مدينه به دستور رسول خدا صلى الله عليه وآله در شهادت حمزه، اين سردار فداكار اسلام نيز گريه كرده و جامه سياه پوشيدند.

ازهرى از لغت شناسان معروف سياه‌پوشى دختر ام سلمه را گزارش كرده ‌‌است:

 وفي الحديث: (أنَّ بنت أبي سَلَمة تَسَلَّبتْ على حمزة ثلاثةَ أيام، فدعاها رسولُ الله صلى الله عليه وسلم وأمَرَها أن تَنصَّى وتَكتَحِل.

] زينب[ دختر ابى سلمه [ربيبه پيامبر] بر حمزه ـ كه رضوان خدا بر آنها باد ـ سه روز گريست و لباس سياه كه ويژه عزادارى است، پوشيد. سپس رسول خدا (صلى الله عليه وآله) وى را فرا خواند و به وى فرمان داد كه بر موى خويش شانه زند و سرمه در چشم كشد

الأزهري، أبو منصور محمد بن أحمد، الوفاة: 370هـ، تهذيب اللغة ، ج 12، ص171،تحقيق: محمد عوض مرعب، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة : الأولى- 2001م ،

معني «سلاب» در كتب اهل سنت

در روايت فوق،‌ واژه «‌تسلبت»‌ به معناى لباس سياه مخصوص عزادارى است كه زنان آن را مى‌پوشيده‌اند.

ابن سلام هروي، صاحب غريب الحديث نيز مى‌نويسد:

سلاب، يريد الثياب السود التي تلبسها النساء في المأتم.

مراد از سلاب، لباس سياهى است كه زنان در عزادارى آن را مى‌پوشند.

الهروي ، أبي عبيد القاسم بن سلام ، متوفاي(224)، غريب الحديث، ج 1، ص190،‌ تحقيق : محمد عبد المعيد خان، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت ، چاپخانه : مجلس دائرة المعارف العثمانية- حيدر آباد الدكن الهند، طبع الأولى1384

ابن سيده مرسي، مى‌گويد:

والسِّلابُ والسُّلُبُ ثيابٌ سُودٌ يلْبَسُها النِّساءُ للإِحدادِ

سلاب و سلب لباس سياه است كه زنان در عزادارى مى‌پوشند.

المرسي، ابوالحسن علي بن إسماعيل بن سيده (متوفاي458هـ)، المحكم والمحيط الأعظم، ج 8 ، ص505، تحقيق: عبد الحميد هنداوي، ناشر: دار الكتب العلمية بيروت، الطبعة: الأولى، 2000م.

زمخشرى ـ اديب و مفسّر مشهور قرن 5 و 6 هجرى ـ روايت فوق را با اندكى تفاوت نقل كرده است:

بكت بنت امّ سلمة على حمزة (رضى اللّه عنهما) ثلاثة ايام وتسلّبت، فدعاها رسول اللّه (صلى الله عليه وآله) فأمرها أن تَنَصّى وتكتحل.

و بعد از نقل اين روايت مى نويسد:

تسلّبت: لبست السِلاب و هو سوادُ المُحِدّ. وقيل: خرقة سوداء كانت تُغَطّى رأسَها بها.

سلاب، جامه سياهى است كه زن عزادار بر تن مى كند و بنا به قولى، پارچه سياهى كه سر خويش را با آن مى پوشاند.

 الزمخشري الخوارزمي، ابوالقاسم محمود بن عمرو بن أحمد جار الله (متوفاى538هـ)، الفائق فى غريب الحديث، تحقيق: على محمد بجاوى و محمد ابوالفضل ابراهيم ،‌ ناشر:‌ دارالفكر للطباعة و النشر و التوزيع، طبع الثالثه 1399 ـ 1979).

ابن منظور در لسان العرب «سلاب» را «لباس سياه» معنا كرده و سپس به روايت پوشيدن لباس سياه توسط اسماء بنت عميس در مصيبت جعفر بن أبى‌طالب )كه در نمونه بعدى به آن اشاره خواهد شد؛( و ام سلمه در شهادت حضرت حمزه سيد الشهداء استناد مى‌كند :

السلاب السلب ثياب سود تلبسها النساء في المأتم واحدتها سلبة سلبت المرأة وهي مسلب إذا كانت محدا تلبس الثياب السود للحداد تسلبت لبست السلاب وهي ثياب المأتم السود.

وفي الحديث عن أسماء بنت عميس أنها قالت لما أصيب جعفر أمرني رسول الله فقال تسلبي ثلاثا ثم اصنعي بعد ما شئت.

وفي حديث أم سلمة أنها بكت على حمزة ثلاثة أيام وتسلبت.

 وقال اللحياني المسلب السليب السلوب التي يموت زوجها أو حميمها فتسلب عليه تسلبت المرأة.

سلاب و سلب، لباس سياهى است كه زنان در عزادارى مى‌پوشند. مفرد مؤنث اين واژه،‌ سلبة است. سلبت المرأة‌ به زنى گفته مى‌شود كه براى عزادارى لباس سياه بپوشد. تسلبت لبست السلاب همان لباس سياه ماتم است.

در روايتي، اسماء‌بنت عميس مى‌گويد: هنگامى‌كه جعفر طيار به شهادت رسيد؛ ‌پيامبر به من فرمود: ‌سه روز جامه سياه برتن كن بعد از آن هرچه خواستى انجام بده.

و در روايت ام سلمه آمده كه آن بانو بر حضرت حمزه سه روز گريه كرد و سياه پوشيد.

لحيانى مى‌گويد: مسلب، سليب و سلوب زنى است كه شوهر يا حامى او مرده باشد پس در عزاى او سياه بپوشد.

الأفريقي المصري، محمد بن مكرم بن منظور (متوفاي711هـ)، لسان العرب،ج 1، ص472 ـ 473، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولى.

2. دستور پيامبر (ص)‌ به سياه پوشي زنان در شهادت جعفر طيار

جعفر طيار يكى ديگر از ياران مخلص پيامبر و بازوى پرتوان سپاه اسلام بود كه در جنگ موته به شهادت رسيد و اين ضايعه بزرگ، رسول خدا را در سوگ نشاند. از اين رو، با حضور در خانه جعفر، ضمن دلدارى از خانواده و فرزندان او به اسماء‌ بنت عميس دستور داد تا در عزاى شهادت آن عزيز‌ جامه سياه بپوشد.

اين قطعه تاريخى نيز در منابع مهم اهل سنت با دو مضمون نقل شده است.

مضمون اول : «البسي ثوب الحداد»

 احمد حنبل در مسند خود مى‌نويسد :

عن أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ قالت لَمَّا اصيب جَعْفَرٌ أَتَانَا النبي صلى الله عليه وسلم فقال أمى ‌البسي ثَوْبَ الْحِدَادِ ثَلاَثاً ثُمَّ اصنعي ما شِئْتِ.

اسماء‌ بنت عميس مى‌گويد:‌ هنگا مى‌كه جعفر به شهاد رسيد، رسول خدا صلى الله عليه وآله به من فرمود:‌ مادر من! سه روز جامه عزا در بر كند پس از آن هرچه خواستى انجام بده.

 أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني، (متوفاي241) ‌مسند، ج 6، ص438 ح 27508 ، ناشر: مؤسسة قرطبة مصر.

معني حداد :

از نظر لغت واژه (حداد)‌ به معناى ترك زينت و آرايش و بوى خوش و در بر نمودن لباس سياه است. حدت المرأة على زوجها؛ يعنى زن پس از مرگ شوهر زينت و آرايش را ترك كند و در اندوه او لباس حزن كه همان لباس سياه است برتن كند.

 ابن منظور در اين باره مى‌گويد:

والحِدادُ: ثياب المآتم السُّود. والحادُّ والمُحِدُّ من النساء: التي تترك الزينة و الطيب؛ وقال ابن دريد: هي المرأَة التي تترك الزينة والطيب بعد زوجها للعدة. حَدَّتْ تَحِدُّ وتَحُدُّ حدّاً وحِداداً، وهو تَسَلُّبُها على زوجها.

حداد لباس سياه ماتم است . حاد و محد زنانى است كه آرايش و استعمال بوى خوش را ترك مى‌كند. ابن دريد گفته است: حاد و محد زنى است كه آرايش و بوى خوش را بعد از فوت شوهر به خاطر عده ترك مى‌كند. حدت،‌تحد و حداد لباس سياه در بر كردن زن در فراق شوهر است.

ابن منظور الأفريقي المصري، محمد بن مكرم الوفاة: 711 ، لسان العرب ج 3 ، ص143، دار النشر: دار صادر- بيروت، الطبعة: الأولى.

عكبرى بغدادى اديب و لغت شناس مشهور عرب، در ديوان خود مى‌نويسد:

والحداد ثياب سود تلبس عند الحزن ومنه قوله عليه الصلاة والسلام لا يحل لامرأة تؤمن بالله واليوم الآخر أن تحد على أحد فوق ثلاث ليال إلا المرأة تحد على زوجها.

حداد لباس سياهى است كه در هنگام حزن و اندوه پوشيده مى‌شود. و از اين قبيل است گفته رسول خدا صلى الله عليه وآله كه فرمود:‌ براى هيچ زنى كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد جايز نيست در مرگ كسى فراتر از سه روز لباس سياه بپوشد؛ مگر زنى كه شوهرش مرده باشد.

العكبري البغدادي، أبو البقاء محب الدين عبد الله بن الحسين بن عبد الله (متوفاي616هـ)، ديوان المتنبي ، ج 1، ص353، تحقيق : مصطفى السقا/إبراهيم الأبياري/ عبد الحفيظ شلبي، ناشر: دار المعرفة- بيروت .

و در جاى ديگر مى‌گويد:

ربات الحداد لابسات الحداد وهي ثياب سود يلبسها النساء ربات الحزن وهن اللواتي ماتت أزواجهن للحديث الصحيح حديث زينب ربيبة رسول الله بنت أم سلمة عن أمها وأم حبيبة عنه لا يحل لامرأة أن تحد على ميت فوق ثلاث ليال إلا على زوج أربعة أشهر وعشرا .

ربات الحداد، زنانى است كه حداد مى‌پوشند و حداد لباس سياهى است كه زنان آن را مى‌پوشند. ربات الحزن،‌آن زنانى است كه شوهرهاى شان مرده است به خاطر حديث صحيح روايت زينب ربيبه رسول خدا صلى الله عليه وآله دختر ام سلمه از مادرش و ام حبيبه از رسول خدا كه فرمود: براى هيچ زنى جايز نيست كه براى ميتى فراتر از سه شب حداد نمايد؛ مگر حداد زن براى شوهر به مدت چهار ماه و ده روز.

العكبري البغدادي، أبو البقاء محب الدين عبد الله بن الحسين بن عبد الله (متوفاي616هـ)، ديوان المتنبي ، ج 4، ص296، تحقيق : مصطفى السقا/إبراهيم الأبياري/عبد الحفيظ شلبي ، ناشر: دار المعرفة- بيروت .

و ابن اثير مى‌گويد:

الحداد: ترك الزينة. ومنه‏ الحديث الحداد للمرأة المتوفى عنها زوجها. ومنه حدت المرأة على زوجها تحد حدادا بالكسر، فهي حاد بغير هاء: إذا حزنت عليه ولبست ثياب الحزن وتركت الزينة.

حداد ترك زينت است .حدت المرأة على زوجها تحد حدادا بالكسر يعني؛‌ زنى كه بر مرگ شوهر محزون شود و لباس حزن بپوشد و زينت را ترك نمايد.

الجزري،‌ أبو السعادات المبارك بن محمد (متوفاي: 606 ) النهاية في غريب الحديث والأثر،‌ ج1، ص352 ، تحقيق: طاهر أحمد الزاوى - محمود محمد الطناحي،‌ ناشر: المكتبة العلمية- بيروت- 1399هـ - 1979م .

و فيومى‌در مصباح المنير، نظير عبارت نهايه را آورده است:

َحدَّتِ: المرْأَةُ عَلَى زَوْجِهَا (تَحِدُّ) و(تَحُدُّ) (حِدَاداً) بِالْكَسْرِ فَهِىَ (حَادٌّ) بغَيْرِ هَاءٍ و(أحَدَّتْ إحْداداً) فَهِىَ (مُحِدٌّ) و(مُحِدَّةٌ) إذا تَرَكَتِ الزِّينَةَ لِمَوْتِهِ.

 الفيومي،‌ أحمد بن محمد بن علي المقري (الوفاة: 770هـ )،‌ المصباح المنير في غريب الشرح الكبير للرافعي، ص125(‌ماده حد)،‌ دار النشر: المكتبة العلمية – بيروت.

مضمون دوم : «تسلبي ثلاثا ثم أصنعي ما شئت»

ابن جعد از علماى بنام اهل سنت در مسند خويش كه جزو اولين كتب روايى اهل سنت است مى‌نويسد:

حدثنا محمد بن بكار بن الريان نا محمد بن طلحة عن الحكم بن عتيبة عن عبد الله بن شداد بن الهاد عن أسماء بنت عميس أنها قالت لما أصيب جعفر أمرني رسول الله صلى الله عليه وسلم قال تسلبي ثلاثا ثم أصنعي ما شئت

اسماء‌ بنت عميس مى‌گويد: هنگامى‌كه جعفر طيار به شهادت رسيد؛ ‌پيامبر به من فرمود: ‌سه روز جامه سياه برتن كن بعد از آن هرچه خواستى انجام بده.

الجوهري البغدادي ،علي بن الجعد بن عبيد أبو الحسن الوفاة: 230، مسند ابن الجعد ج 1،، ص398 ش 2714 ، تحقيق : عامر أحمد حيدر،‌ ناشر: مؤسسة نادر- بيروت – الطبعة : الأولى، 1410- 1990 ،

اين روايت با همين مضمون در بسيارى از كتب اهل سنت ، نقل شده است :

الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671هـ)، الجامع لأحكام القرآن،‌ ج 3، ص181 ناشر: دار الشعب،‌ القاهرة.

 ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، بيروت.‌ج7، ص97،‌ ناشر: مكتبة المعارف،

الشوكاني، محمد بن علي بن محمد (متوفاي 1255هـ)، نيل الأوطار من أحاديث سيد الأخيار شرح منتقي الأخبار، ج7، ص97 ناشر: دار الجيل، بيروت 1973

همانطورى كه گذشت، «سلاب» به معنى پوشيدن لباس عزادارى است. همچنين در ذيل اين روايت، صريحاً علماى اهل سنت، تسلبى را به پوشيدن لباس سياه تفسير كرده‌اند.

ابن منظور بعد از ذكر اين روايت مى‌گويد:

تسلبي أي البسي ثياب الحداد السود وهي السلاب تسلبت المرأة إذا لبسته وهو ثوب أسود تغطي به المحد رأسها.

تسلبى يعني؛ لباس سياه ماتم بپوش، و آن همان سلابي(لباسى سياهي) است كه زن مى‌پوشد و آن همان لباس سياهى است كه زن عزادار، سرش را با آن مى پوشاند.

الأفريقي المصري، محمد بن مكرم بن منظور (متوفاي711هـ)، لسان العرب،ج 1، ص472 ـ 473، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولى.

در هردو روايت، واژه هاى «‌تسلبي» و «الحداد» به معناى جامه سياه مخصوص عزادارى است كه اسماء به دستور رسول خدا صلى الله عليه وآله آن را پوشيد و آرايش و زينت را در غم مصيبت جعفر، ترك كرد.

3.    سياه پوشي حضرت زهرا (س) در سوگ رسول خدا (ص)

غمبارترين روزها در صدر اسلام، روز رحلت رسول خدا صلى الله عليه وآله بود. در ارتحال جانسوز او، زنان و دختر گرامى‌اش حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها لباس سياه برتن كردند.

حضرت زهرا نه تنها در ايام رحلت پيامبر، بلكه تا آخرين روزهاى عمر خود عزادار پدر بود و شب و روز در ماتم او اشك مى‌ريخت و ابراز اندوه مى‌كرد. روايت ذيل عمق دلسوختگى او را چنين ترسيم مى‌كند:

فضه مى‌گويد: حضرت صديقه طاهره (عليها السلام) روز هشتم رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله) در جمع زنان بنى هاشم، بر سر قبر آن حضرت با آن حالت اندوهناك در خطابى به پدر فرياد برآورد:

ثُمَّ نَادَتْ يَا أَبَتَاهْ انْقَطَعَتْ بِكَ الدُّنْيَا بِأَنْوَارِهَا وَزَوَتْ زَهْرَتُهَا وَكَانَتْ بِبَهْجَتِكَ زَاهِرَةً فَقَدِ اسْوَدَّ نَهَارُهَا فَصَارَ يَحْكِي حَنَادِسَهَا رَطْبَهَا وَيَابِسَهَا... وَالثَّكْلُ شَامِلُنَا وَالْبُكَاءُ قَاتِلُنَا وَالْأَسَى لَازِمُنَا .

ثُمَّ زَفَرَتْ زَفْرَةً وَأَنَّتْ أَنَّةً كَادَتْ رُوحُهَا أَنْ تَخْرُج‏ ... .

پدر جان! با رفتن تو دنيا روشنى‌هاى خويش را از ما برگرفت و نعمت و خوشيش را از ما دريغ كرد. جهان، به حسن و جمال تو، روشن و درخشان بود (ولى اكنون با رفتن تو) روز روشن آن سياه گشته و تر و خشكش حكايت از شبهاى بس تاريك دارد ... و حزن و اندوه، همواره، ملازم ماست..

سپس آن بانو فريادى زد و ناله‏اى كرد كه نزديك بود روح از بدنش مفارقت نمايد.

 المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، 43/174 ـ 180تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403 - 1983 م

حضرت زهرا سلام الله عليها ‌‌‌‌‌‌‌‌طبق روايت معتبر، مشتى از خاك قبر مطهر پدر را بر ديدگان خود گذاشته و فرمود:

 ما ذا على من شمّ تربة احمد ان لا يشمّ مدى الزّمان غواليا

 صبّت علىّ مصائب لو انّها                 صبّت على الأيّام صرن لياليا.

سزاوار است كسى كه تربت احمد را بوييد در طول روزگار عطرى نبويد. ناگوارى ها و مصيبت‏هاى كه بر من فرود آمده اگر بر روزهاى روشن وارد شده بود شب تار مى‏گرديد.

ابن شهر آشوب، ( متوفاي 588هـ) ، مناقب آل أبي طالب ج1 ص208 تحقيق : لجنة من أساتذة النجف الأشرف، ناشر: المكتبة الحيدرية- النجف الأشرف 1376- 1956 م.

 تأثير داغ جانسوز رحلت رسول خدا صلى الله عليه وآله در حدى بود كه ريحانه اى او در غمش دائماً‌ گريان، دلسوخته و بيمار بود و قامتش خم شد.

وَرُوِيَ أَنَّهَا مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِيهَا مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ نَاحِلَةَ الْجِسْمِ مُنْهَدَّةَ الرُّكْنِ بَاكِيَةَ الْعَيْنِ مُحْتَرِقَةَ الْقَلْبِ يُغْشَى عَلَيْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ وَتَقُولُ لِوَلَدَيْهَا أَيْنَ أَبُوكُمَا الَّذِي كَانَ يُكْرِمُكُمَا وَيَحْمِلُكُمَا مَرَّةً بَعْدَ مَرَّةٍ أَيْنَ أَبُوكُمَا الَّذِي كَانَ أَشَدَّ النَّاسِ شَفَقَةً عَلَيْكُمَا فَلَا يَدَعُكُمَا تَمْشِيَانِ عَلَى الْأَرْضِ وَلَا أَرَاهُ يَفْتَحُ هَذَا الْبَابَ أَبَداً وَلَا يَحْمِلُكُمَا عَلَى عَاتِقِهِ كَمَا لَمْ يَزَلْ يَفْعَلُ بِكُمَا ثُمَّ مَرِضَتْ وَمَكَثَتْ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً.

آن حضرت، پس از مرگ پدرش (پيامبر) پيوسته سرش بسته شده، بيمار تن، شكسته قامت، گريان چشم، و سوخته دل بود. به گونه اى كه ساعت به ساعت بى هوش مى‌گشت و به دو فرزندش، حضرت حسنين عليهما السّلام مى‌فرمود:

آن پدرى (يعنى جد) كه شما را گرامى مى‌داشت و مرتب شما را در آغوش مى‌گرفت كجا است؟ كجا است آن جد تان كه مهربان تر از همه بر شما بود ، همان كسى كه نمى‌گذاشت روى زمين راه برويد، افسوس كه هرگز نخواهم ديد جد شما درِ خانه مرا باز نمايد و شما را بدوش خود بگيرد، در صورتى كه دائما اين عمل را انجام مى‌داد. سپس حضرت زهراى اطهر مريض شد و مدت چهل شب مريضى او ادامه پيدا كرد.

المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار ج‏43، ص182 تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403 - 1983 م

در اين روايت تعبير(مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ)‌ به كار رفته است. معصبه از ريشه «عصب» است و عصابه درلغت دو معنى دارد:

يكى به معناى جماعتى از مردم. دوم به معناى عمامه و آن چيزى كه با آن سر را مى‌بندند. مانند پارچه يا دستمال و... در اين جا همان معناى دوم مراد است.

راغب اصفهانى مى‌گويد:

والعِصَابَةُ: ما يُعْصَبُ به الرأسُ والعمامةُ، ‏

 الراغب الإصفهاني، أبو القاسم الحسين بن محمد (متوفاي502هـ) ، المفردات في غريب القرآن، ص569 تحقيق : محمد سيد كيلاني ، ناشر: دار المعرفة - لبنان .

فيومى‌در المصباح المنير مى‌گويد:

و(العِصَابَةُ) العِمَامَةُ أَيْضاً و الْجَمَاعَةُ مِنَ النَّاسِ وَالْخَيْلِ والطَّيْرِ و(العِصَابَةُ) مَعْرُوفَةٌ وَالْجَمْعُ (عَصَائِبُ) و(تَعَصّبَ) و(عَصَّبَ) رَأْسَهُ بالْعِصَابَةِ أَىْ شَدَّها.

عصابه به معناى عمامه و گروهى از مردم و اسب و پرندگان است. عصابه معروف است و جمع آن عصائب است و تعصب و عصب يعني؛ سرش را با عمامه محكم بست.

الفيومي،‌ أحمد بن محمد بن علي المقري (الوفاة: 770هـ )،‌ المصباح المنير في غريب الشرح الكبير للرافعي، ص413 (‌ماده حد)،‌ دار النشر: المكتبة العلمية – بيروت.

قطعاً اين پوشاندن سر، چيزى از غير از پوشاندن عادى و حجاب مرسوم بوده است، كه بر همه زنان واجب است! زيرا اين خصوصيت ، براى بعد از رحلت پيامبر (ص)‌ آمده است ، و اگر قبل از رحلت نيز فاطمه زهرا (س) اينگونه بود ، ذكر آن در روايت معنى نداشت .

 حال مقصود از آن چيست؟ براى روشن شدن مقصود، كلامى را كه سابقاً از ابن منظور در ترجمه ماده «سلب» آمده بود، دوباره نقل مى‌كنيم:

در ميان زنان عرب در آن زمان رسم اين بود كه در مصيبت از دست دادن عزيزش پارچه‌ى سياه به نشانه عزا برسر مى‌كردند:

تسلبي أي البسي ثياب الحداد السود وهي السلاب تسلبت المرأة إذا لبسته وهو ثوب أسود تغطي به المحد رأسها.

تسلبى يعني؛ لباس سياه ماتم بپوش، و آن همان سلابي(لباسى سياهي) است كه زن مى‌پوشد و آن همان لباس سياهى است كه زن عزادار، سرش را با آن مى پوشاند.

الأفريقي المصري، محمد بن مكرم بن منظور (متوفاي711هـ)، لسان العرب،ج 1، ص472 ـ 473، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولى.

طبق اين روايت حضرت زهرا سلام الله عليها نيز به رسم آن زمان، پيوسته اين پارچه سياه را برسر داشت. بنا براين حضرت زهرا سلام الله عليها با اين گونه‌ى مخصوص در سوگ پدر سياه پوش شد.

روايت ذيل هم شبيه اين مطلب را ثابت مى‌كند:

هنگامى‌كه عمر با يارانش به در خانه اميرمومنان (عليه السلام) آمد تا در صورت ادامه امتناع اميرالمؤمنين از بيعت با خليفه اول، حضرت را به زور به مسجد ببرد، حضرت فاطمه (عليها السلام) پشت در نشسته بود و عصابه بر سر بسته بود و بدن شريفش در عزاى رسول الله بيمار و نحيف شده بود.

ثُمَّ أَقْبَلَ [عمر] حَتَّى انْتَهَى إِلَى بَابِ عَلِيٍّ وَفَاطِمَةَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا وَفَاطِمَةُ قَاعِدَةٌ خَلْفَ الْبَابِ قَدْ عَصَبَتْ رَأْسَهَا وَنَحِلَ جِسْمُهَا فِي وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله.

فَأَقْبَلَ عُمَرُ حَتَّى ضَرَبَ الْبَابَ ثُمَّ نَادَى يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ افْتَحِ الْبَابَ فَقَالَ فَاطِمَةُ يَا عُمَرُ مَا لَنَا وَلَكَ لَا تَدَعُنَا وَمَا نَحْنُ فِيهِ قَالَ افْتَحِي الْبَابَ وَإِلَّا أَحْرَقْنَا عَلَيْكُمْ...

عمر همچنان رفت و نزد در خانه على كه رسيد دق الباب كرد و فرياد زد: اى پسر ابوطالب! در را باز كن! حضرت زهراى اطهر به وى فرمود: ما را با تو چه كار ،‌چرا نمى‌گذارى به عزادارى خويشتن مشغول باشيم!؟ عمر بحضرت فاطمه گفت: در را باز كن! و الا خانه را با شما آتش مى‌زنم!

المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏43، ص198تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403- 1983 م

ب:‌ سياه پوشي در عزاي اهل بيت (ع)

نمونه هايى از سياه‌پوشى در عزاى سرداران سپاه اسلام و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) ‌بيان شد؛ در اين قسمت به نمونه هاى ديگرى از سياه پوشى اهل بيت عليهم السلام در سوگوارى امامان عليهم السلام اشاره مى‌كنيم تا روشن شود كه سياه‌پوشى يك سنت ديرينه در ميان خاندان رسول خدا صلى الله عليه وآله است.

1. سياه پوشي امام حسن (ع) در شهادت امير مؤمنان علي(ع)

امام على عليه السلام در سال چهلم هجرى در سحرگاه نوزده هم ماه مبارك رمضان در محراب عبادت در حال اقامه نماز صبح، توسط شمشير زهر آلود ابن ملجم مرادى ضربت خورد و در شب بيست و سوم ماه رمضان به شهادت رسيد و فرزندان و شيعيانش در غم او به سوگ نشستند.

امام حسن(ع) در سوگ پدر، در حاليکه جامه سياه برتن داشت براى مردم خطبه خواند.

 ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، سياه‌پوشى امام حسن عليه السلام را به نقل از ابو الحسن على بن محمّد مدائنى تاريخ نگار مشهور قرن 2 و 3 هجرى، (كه در مدائن و بغداد مى زيسته و عصر امام صادق تا امام هادى (عليهما السلام) را درك كرده) آورده است:

 قال المدائني ولما توفي علي عليه السلام- خرج عبد الله بن العباس بن عبد المطلب إلى الناس- فقال إن أمير المؤمنين عليه السلام توفي وقد ترك خلفا- فإن أحببتم خرج إليكم- وإن كرهتم فلا أحد على أحد- فبكى الناس وقالوا بل يخرج إلينا- فخرج الحسن عليه السلام فخطبهم- فقال أيها الناس اتقوا الله فإنا أمراؤكم وأولياؤكم- وإنا أهل البيت الذين قال الله تعالى فينا- إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ- وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً- فبايعه الناس- . وكان خرج إليهم وعليه ثياب سود.

زمانى كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) درگذشت، عبدالله بن عباس به سوى مردم بيرون آمد و گفت: اميرمؤمنان از جهان در گذشته و جانشينى از خود برجاى نهاده است. اگر دوست مى داريد، به سوى شما بيرون آيد و اگر نه، كسى را بر كسى [اجبارى] نيست. مردم به گريه افتادند و گفتند (خير) بلكه بيرون آيد. پس امام حسن به سوى مردم بيرون آمد و براى آنان خطبه خواند و فرمود: اى مردم! از خدا بترسيد و تقوا پيش گيريد كه ما اميران و اولياى [امور] شما هستيم و ما همان خاندانى هستيم كه خداوند در حق ما آيه تطهير را نازل فرموده است... پس مردم با امام بيعت كردند.

امام به سوى مردم بيرون آمد؛ در حالى كه جامه هاى سياه پوشيده بود.

إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ج 16 ، ص22 ناشر: دار الكتب العلمية،‌ بيروت، لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.

احمد بن حنبل در فضائل الصحابة از ابى رزين روايت مى‌كند كه امام حسن مجتبى (ع) بعد از شهادت اميرمومنان ، در حالى‌كه عمامه‌اى سياه بر سر داشتند ، براى مردم سخنرانى كردند :

حدثنا عبد الله قال حدثني أبي نا وكيع عن شريك عن عاصم عن أبي رزين قال خطبنا الحسن بن علي بعد وفاة علي وعليه عمامة سوداء فقال لقد فارقكم رجل لم يسبقه الأولون بعلم ولا يدركه الآخرون.

ابى زرين مى‌گويد: بعد از در گذشت علي، (پسرش) حسن در حالى‌كه عمامه سياه برسر داشت براى ما خطبه خواند. و فرمود: مردى از ميان شما رفت كه از نظر مقام علمى كسى [جز رسول خدا] بر او پيشى نگرفت و بعد از او نيز همانند او نخواهد بود.

الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاي241هـ)، فضائل الصحابة، ج 2، ص600، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م.

و ذهبى همين روايت (بدون اشاره به ماجراى شهادت اميرمومنان) را در دو جا از ابى رزين روايت مى‌كند، و مى‌گويد آن حضرت لباس سياه برتن، و عمامه سياه بر سر داشتند !

شريك عن عاصم عن أبي رزين قال خطبنا الحسن بن علي وعليه ثياب سود وعمامة سوداء

از ابى رزين روايت شده است كه حسن بن على براى ما سخنرانى كرد ، در حاليكه عمامه سياه و لباس سياه برتن داشت .

سير أعلام النبلاء ج 3، ص267 و ص272 ، اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله الوفاة: 748 ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413 ، الطبعة : التاسعة ، تحقيق : شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي

اتحاد راوى ، و مضمون روايت ، نشانگر يكى بودن در ماجرا و سياه پوشى آن حضرت ، در عزاى اميرمومنان على عليه السلام است !

2. سياه پوشي در شهادت امام حسن مجتبي(ع)

دو شخصيت برجسته اهل سنت، (ابن عساكر در تاريخ دمشق و حاكم در مستدرك) به سند متصل از عايشه دختر سعد روايت كرده است كه زنان بنى هاشم در سوگ امام حسن مجتبى عليه السلام يك سال زينت را ترك كردند و لباس سياه پوشيدند:

حاكم نيشابورى مى‌نويسد :

قال بن عمر وحدثتنا عبيدة بنت نائل عن عائشة بنت سعد قالت حد نساء، الحسن بن علي سنة.

زنان تا يك سال، براى حسن بن على لباس سياه پوشيدند.

الحاكم النيسابوري، محمد بن عبدالله، (متوفاي: 405 هـ)، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص189، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية، بيروت الطبعة: الأولى 1411هـ - 1990م

شبيه همين مضمون را در تاريخ مدينه دمشق نقل مى‌كند:

عن عائشة بنت سعد قالت: حدت نساء بني هاشم على الحسن بن علي سنة.

زنان بنى‌هاشم تا يك سال براى حسن بن على لباس سياه پوشيدند .

الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله، (متوفاي: 571 )، تاريخ مدينة دمشق، ج 13، ص295، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العماري،‌ ناشر: دار الفكر، بيروت- 1995

ابن اثير نيز در الأسد الغابة مى‌نويسد:

ولما مات الحسن أقام نساءُ بني هاشم عليه النواح شهراً، ولبسوا الحداد سنة.

وقتى حسن بن على از دنيا رفت ، زنان بنى‌هاشم تا يك ماه بر او عزادارى كرده و تا يك سال لباس سياه پوشيدند.

الجزري ، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد الوفاة: 630هـ ، أسد الغابة في معرفة الصحابة ج 2 ، ص 22 ، تحقيق : عادل أحمد الرفاعي ، ناشر: دار إحياء التراث العربي- بيروت / لبنان الطبعة : الأولى- 1417 هـ - 1996 م

در اين روايات واژه هاى «حدت» و «حد»‌ و «الحداد» به كار رفته است كه به معناى ترك زينت و جامه سياه ماتم در بر كردن است كه متن لغت شناسان در توضيح اين واژه بيان شد.

3. سياه پوشي در شهادت امام حسين(ع)

موضوع سياه پوشى خاندان عترت در عزاى شهادت امام حسين عليه السلام، در تاريخ اسلام از برجستگى خاصى برخوردار است. كه تاريخ نگاران و سيره نويسان موارد ذيل را ذكر كرده اند:

الف: سياهپوشى زنان و

[ چهار شنبه 22 آبان 1392برچسب:سیاه پوشیدن,

] [ 10:2 ] [ دانا ]

[ ]

انتقاد شدید آیت الله صافی از صدا و سیما

 

 

 

در پی اقدامات اخیر صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران مبنی بر معرفی چهره های انحرافی و نمایش زندگی نامه ی حجت الاسلام داود صمدی آملی دیروز آیت الله حاج شیخ علی صافی اصفهانی قبل از درس خارج فقه در مدرسه ی صدر بازار سخنانی در این مورد بیان و به شدت به صدا و سیما اعتراض کرد.

آیت الله صافی در ضمن بیانات خود اظهار داشت:

خیلی باعث تأسف است صدا و سیمایی که باید مذهب رسمی این مملکت را ترویج و تبلیغ کند و چهره های درخشانی را که در دانشگاه بزرگ امام صادق(ع) پروش یافته اند و مورد حمایت مقام مقدس نیابت عامه و مراجع معظم تقلیداند به مردم معرفی نماید و زندگی نامه ی آنها را جهت تقویت روح بندگی و عبودیت مردم نمایش دهد، متأسفانه در سال های اخیر رو آورده است به چهره های انحرافی و جدا شده از مکتب نورانی امام صادق(ع) و به شدت در تلاش است تا این گونه افراد را در جامعه معرفی و افکار و عقاید انحرافی آنها را به ایتام آل محمد تزریق کند.

یکی از چهره های انحرافی که صدا و سیما اخیرا خیلی روی آن سرمایه گذاری می نماید آقای شیخ داود صمدی آملی است. من تعجب می کنم مسؤلین صدا و سیما با این کارشان نه از مردم خجالت کشیدند نه از مراجع تقلید،این شخص با آن همه انحرافاتی که دارد که تمامی مراجع تقلید و حتی رهبر انقلاب بر ضد او فتوا داده اند و مجالس او را تحریم کرده اند و انحرافاتش به حدی زیاد است که حتی آقای حسن زاده ی آملی هم از او برائت جسته است که مدارکش همه منتشر شده و به صدا و سیما هم ارسال شده است اما در عین حال می بینیم صدا و سیما علی رغم این فتواها اخیرا به شدت در تلاش است تا چهره ی او را به عنوان یک روحانی واقعی به مردم نشان دهد و مرام و  مسلک انحرافی او را به خورد مردم دهد صدا و سیما اگر هیچ دینی ندارد و هیچ مرام و مسلکی ندارد حداقل باید قانون را رعایت کند  و با رهبر انقلاب مخالفت نکند.

مسؤلین صدا و سیما اگر نظر مخالفین صوفیه را از مردم پنهان می کنند (که البته مردم می دانند) لااقل آتش بیار معرکه شرک و کفر و بت پرستی نباشند و حفظ ظاهر را بنمایند.

تبلیغ و ترویج از این شخص یعنی تبلیغ و ترویج از شرک  و بت پرستی و نفی توحید و تأیید و تصحیح جنایات یزید و شمر و عمر سعد و بهشتی دانستن آنها و همه ی جنایتکاران تاریخ است.

 آیا شماها معتقدید به این که «وجود حق متعال متن وجود جمادات و نباتات و حیوانات و انسان ها است یعنی ما دو وجود نداریم بلکه هر چه هست یک وجود است نه این که وجود زمین غیر از وجود آسمان و وجود آسمان غیر از وجود حق متعال بوده باشد»؟!

آیا شماها معتقدید که «قاتلان امام حسین هم بهشت می روند»؟!

آیا شماها معتقدید به این که «خلود در آتش اختصاص دارد به 4 نفر و بقیه همه بهشتی اند و از درخت محمدی هستند»؟!

آیا شماها هم «سپاسگذار شمر هستید و از او بابت کشتن امام حسین تشکر می کنید»؟!

آیا شماها هم معتقدید: «آقای حسن زاده ی آملی قرآن است لا یمسه الا المطهرون و امام سجاد(ع) پشت سر او نماز می خواند»؟!

صدا و سیما باید موضع خودش را مشخص کند که پیرو چه دین و آیینی هست. آیا به این گونه مطالب (که از باب نمونه عرض کردم) اعتقاد دارد یا ندارد اگر اعتقاد دارد صریحا اعلام کند تا مردم تکلیف خودشان را بدانند و اگر اعتقاد ندارد چرا از صاحبان اینگونه مبانی و تفکرات باطل تبلیغ و ترویج می کنند و اتفاقاتی که در شبکه ی 4 تلویزیون تحت عنوان معارف رخ می دهد؟

اگر رهبر انقلاب را قبول دارند پس چرا با نظرات و فتاوای ایشان علنا مخالفت می کنند و بی اعتنا هستند؟

مطالبی از این شخص و بعضی افراد دیگر که در تلویزیون می آوردند صادر شده که با ضروریات دین تباین کلی دارد و حتی بعضی از مراجع تقلید حکم ارتداد او را صادر کرده اند.

 خطر این است که کسانی که چنین افرادی را به عنوان ایدئولک به مردم معرفی می کنند از کجا معلوم که روز دیگر امثال سلمان رشدی را به عنوان یک قدیس و سالک مجذوب یا مجذوب سالک به مردم عرضه نکنند و راه و روش او را و عقاید او را به خورد مردم ندهند.

من به مسىؤلین صدا و سیما هشدار می دهم که این روشی را که شما پیش گرفتید و با مقدسات دین بازی می کنید عاقبت خوشی ندارد، بترسید از روزی که کاسه ی صبر مردم لبریز شود و صدا اعتراض مردم که به شدت به آنها نیاز دارید بلند می شود.

من توصیه می کنم که صدا و سیما هر چه زودتر در پیشگاه خداوند از این گناه علنی بزرگ توبه کند و از مراجع تقلید و مردم متدین ایران عذرخواهی کند وگرنه لهم فی الدنیا خزی و لهم فی الاخرة عذاب عظیم.

خداوند انشاءالله همه ما را در صراط مستقیم امام صادق(ع) ثابت قدم نگه بدارد و ما را از پیروی از هوی و هوس و بی دینی محفوظ بدارد.

 

 

 

 

 

جهت معرفی این شخص و نظر فقها و اندیشمندان و آیات عظام به لینک زیر بروید

صمدی آملی و نظر مراجع کلیک کنید

 

 

 

 

 

http://daralsadegh.ir/vizhe-content/1311-safi-esfahani

 

 

 

http://daralsadegh.net/erfan/32-asar-va-maghalat/913-1390-12-17-07-16-54

[ سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:انتقاد شدید آیت الله صافی از صدا و سیما,

] [ 15:36 ] [ دانا ]

[ ]

  

 

http://daralsadegh.net/erfan/191-enherafat/1300-rooze-molavi

 به مناسبت 8 مهر روز مولوی 

[ یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:8 مهر روز مولوی ,روز مولوی,

] [ 15:48 ] [ دانا ]

[ ]

 

 
 
 
 
محی الدّین عربی از زبان شیخ حرعاملی صاحب وسائل الشیعه
 
 
 
 
محی الدّین عربی کیست؟
 
یکی دیگر از کسانی که صوفیان فریب وی را خورده اند محی الدین بن عربی است.
 
 
وضعیت او مانند غزالی بلکه به مراتب زشت تراست و اکنون با توجه به سخنان زشت و ناپسندی که از وی به ما رسیده، دوازده مورد از آن را بر می شمریم:
 
 
 
 
 
۱- وی در کتاب خود ((فتوحات)) در سخنانی طولانی مدعی شده که ۹ بار به آسمان سیر داده شده و چگونگی سیر در آسمان ها در سخنانش به چشم می خوردو از آن بر می آید که وی مدعی مزیّت و برتری بر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) شده که در خور توجه است.
 
 
۲- او در این کتاب پس از بیان این که در مسیر رفتن به آسمان ها در هر آسمانی یکی از پیامبران را مشاهده کرده و اظهار داشته که ابوبکر را بر عرش دیده است. بدین سان رتبه و جایگاه ابوبکر به ادعای وی بالاتر از جایگاه پیامبر خداست . بنابراین، چگونه یک فرد مسلمان می تواند این سخنان را ازاو بپذیرد؟
 
 
۳- وی در کتاب ((فصوص الحکم)) مدّعی شده که این کتاب به املای رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است و حضرت بدو فرمان داده تا عیناً عبارات آن کتاب را بنگارد. در صورتی که اگر چنین سخنی واقعیت داشته باشد با جزم و یقین حکم به بطلان ادعای وی می شودو مفاسد فراوانی بر آن مترتب خواهد بود.
 
 
۴- از او نقل شده و معروف است که وی خویشتن را خاتم ولایت نامید و به سبب رویایی که دیده بود، وی را بدین اسم نام نهادند . به گونه ای که او همواره می گفت : ولایت با وجود من پایان پذیرفته است و این ادعا با جزم و یقین دروغ است و حداقل کسانی که پس از او چنین ادعایی کرده اند جزماً دروغ می گویند و این افراد را بیشتر صوفی ها تشکیل می دهندکه ادعای ولایت دارند.
 
 
۵- وی در کتاب ((فتوحات)) روایاتی نقل کرده که قطعاً دروغ نادو عقل و خرد آن ها را محال می داند و از آن ادعای دانستن علم غیب و کستاخی بر تهمت و افتراء و دروغ، پدیدار است.
 
 
۶- او در کتاب یاد شده می گوید: شیطان همه شیعیان به ویژه شیعه امامیه را فریب داده است. آنان در دوستی و محبت اهل بیت از حدّ و مرز خود پا فراتر نهاده، به گونه ای که برخی از صحابه ، مورد خشم آن ها قرار گرفته و به این پندار که اهل بیت از این کارخرسندند، به سبّ و ناسزای این دسته از صحابه پرداختنه اند.
 
 
۷- در مورد شیعه امامیه گفته است: آنان از جمله کسانی اند که از راه راست منحرف گشته و دیگران را نیز به گمراهی کشانده اند و همین سخن در ارتباط با موضوعی که در صدد بیان آن هستیم ما را بسند ه است.
 
 
۸- وی در با ۷۳ کتاب یاد شده می گوید: فردی شافعی مذهب و عادل به دو تن یکی شافعی مذهب و عادل و یکی از طرفداران رجعت بر خورد به آن دو گفت : من شما را به شکل خوک می بینم و این نشانه میان من و خداست که رافضی (شیعی مذهب) را در این صورت به من نشان می دهد. آن دو با شنیدن این سخن در باطن توبه کرده و از مذهب (رافضی) شیعه برگشتند. آن مرد گفت : اکنون که توبه کردید و از مذهب خویش برگشتید شما را به صورت انسان دیدم. آن دو نیز بدان اقرار کرده و از سخن آن مرد شگفت زده شدند.
 
 
۹- شارح کتاب ((فصوص)) از ابن عربی نقل کرده که مدت ۹ ماه بی ان که غذایی بخوردخلوت گزینی اختیار نموده پس از آن دستور یافت از ان جا خارج شودو بدو مژده داده
 
شد که خاتم ولایت محمدی است بدو گفته شد: دلیل شنا این است که علامت و نشانه ای که بین این دو کتف پیامبر(ص) قرار داشت، دلیل بر خاتمیت نبوت آن حضرت بود و همان علامت میان دو کتف شماست که دلالت دارد تو خاتم ولایت هستی و این سخن، صرفاً ادعایی بیش نبود و همان گونه که پی بردید چنین سخنی با جزم و بقین دروغ است.۱
 
 
۱۰- در کتاب ((الفواتح)) از او نقل شده که گفت: قطبی ((غوث)) نامیده می شود، مورد توجه حق تعالی بوده و دره ر زمان شخص خاصی است و نیز گفته: خلافت دارای ظاهر و باطن است و ابوبکر و عثمان و معاویه و یزید و عمر بن العزیز و متوکل عبّاسی را از جمله کسانی شمرده که ظاهر و باطن خلافت را جمع کرده بودند و شافعی را از شخصیّت های بزرگ به شمار آورده است.
 
 
۱۱- از تحقیق و بررسی در راه و روش و کتب و آثار وی بر می آید که با مذهب شیعة امامیه در تضاد است و خود به طور کامل از راه و روش شیعیان بیرون است.
 
 
۱۲- با تحقیق و بررسی کتب شیعه نیز به همین نتیجه می توان رسید. چنان که در مورد غزالی گذشت ولی با این همه ملاحظه می کنید که صوفیان به سخنان این دو، سخت معتقد و پای بند بوده و نسبت به آن دو خوش بین اند و از آنها پیروی می کنند. و الله اعلم.
 
 
 
 
 
 
********************************************************************
 
1-  اگر علی نبود عمر به هلاکت رسیده بود.
 
۲-  بیعت ابوبکر بی تدبیرانه انجام پذیرفت. خداوند مسلمانان را از شر آن حفظ کند و هر کس دیگر بار به بیعتی این چنین دست زد او را بکشید، دست از بیعت من بردارید آن جا که علی میان شما باشد، من بهترین فرد شما نخواهم بود.
 
 
 

[ چهار شنبه 6 شهريور 1392برچسب:محی الدّین عربی, شیخ حرعاملی ,صاحب وسائل الشیعه,

] [ 20:19 ] [ دانا ]

[ ]

میزان در تفسیر المیزان 
نقدی منصفانه
 
 
 
 
تفسیر المیزان در گفتگو با آیت الله سیدان
 
 
 
در آغاز بفرماييد ارزيابى شما از الميزان و شخصيت نويسنده آن در سنجش با ديگر تفاسير چيست؟
 
 
آیت الله سيدان:  
 
پيش از هر چيز، لازم مى دانم كه به ابعاد روشن و ممتاز تفسير شريف الميزان، اشاره اى هر چند به اجمال داشته باشيم «الميزان»
از امتيازهاى فراوان و مهمى برخوردار است كه بخشى از آنها را در جامعيت شخصيت مؤلف آن بايد جست و جود كرد و برخى را در سبك و شيوه تأليف الميزان.
 
 
شخصيتى چون علامه طباطبايى (ره) كه از علوم عقلى و نقلى و دانشهاى مختلف حوزوى و دينى برخوردار بود، بديهى است كه وقتى به تفسير قرآن روى مى آورد،
دستاورد او از كمال و جامعيتى بالا بهره داشته باشد، به كار تفسير مى پرداخت، ولى از نظر مايه علمى و بينش اجتماعى در سطحى پايين تر قرار داشت،
به رغم دسترسى به منابع فراوان تفسير و مدارك علمى مختلف، باز هم انتظار نمى رفت كه كارى در حدّ الميزان ارائه دهد. تبحّر بسيار بالاى علامه در علوم عقلى و نقلى
و اهتمام ايشان به كار تفسير و عزم ايشان بر استقصا و تفصيل و تحقيق و بسط كلام، سبب شده است تا مجموعه تفسير الميزان، حاوى بررسيهايى عميق و اصيل باشد.
 
 
از سوى ديگر، سبك و شيوه تدوين و تأليف الميزان نيز امتيازهايى بر بسيارى از تفاسير پيشين و يا معاصر خود دارد، از آن جمله:
 
يك. واژه شناسى الميزان; تا آن جا كه تتبّع كرده ام، شايد بهترين انتخاب از معانى كلمه ها در ذيل آيات صورت گرفته است.
 
دو. توجه به زمينه هاى تاريخى و شأن نزول و شرايط ويژه آيات در تفسير يك آيه.
 
سه. عنايت به مباحث مختلف اجتماعى، اخلاقى، اعتقادى و... ذيل آيات، به تناسب مطالب و اشاراتى كه در آيات، نسبت به آن موضوعات شده است.
 
چهار. تفكيك مباحث تفسيرى از مباحث موضوعى و نقطه نظرهاى علمى و فلسفى و كلامى كه به تناسب آيات مى بايست مطرح شود.
 
پنج. طرح دقيق مباحث عقلى به گونه اى كه مانند آن در ساير تفاسيرى كه ديده ام، نيست و اين معلول تبحّر خاص علامه در مطالعات عقلى و فلسفى است،
كه در بسيارى از تفاسير، با آن كه وارد مسائل عقلى شده اند، آن را به گونه مناسب مطرح نكرده اند.
 
شش. بررسى مسائل روايى به گونه مناسب و با تجزيه و تحليل بسيار مطلوب.
 
در مجموع با در نظر گرفتن همه اين ابعاد، مى توان تصريح كرد كه تفسير الميزان از جايگاهى بس والا برخوردار است، حتى تفاسيرى كه بعد از الميزان نوشته شده اند،
نتوانسته اند برتر از آن به شمار آيند، يا از نظر تبيين مطالب و احاطه بر تفسير با آن برابرى اهل نظر قرار گيرد.
با اين همه، نكته ها و ملاحظاتى در تفسير الميزان نيز هست كه مى تواند مورد تأمّل اهل نظر قرار گيرد.
 
روش تفسير قرآن به قرآن، كه از سوى علامه دنبال شده تا چه اندازه در كار تفسير پذيرفته است؟
 
 
 
آیت الله سيدان:
 
يكى از مبانى مهم «الميزان» كه چه بسيار بارزترين ويژگى آن نيز به شمار مى آيد و به يقين شما هم در ويژه نامه خود درباره الميزان،
بدان پرداخته ايد، موضوع «تفسير قرآن به قرآن» است.
 
علامه بر اين اعتقاد است كه جز در زمينه آيات الاحكام و برخى آيات معاد و قصص، ساير آيات قرآن بى نياز از غير خود مى باشد،
چه اين كه قرآن، مفسر و مبين آيات خود است و آيات مبهم و متشابه به وسيله آيات محكم و مبيّن تفسير مى شود.
 
ايشان در جلد سوم تفسير الميزان، (چاپ اسلاميه) صفحه 87 - 86 مى نويسد:
 
«قد مرفيما تقدم ان الآيات التي تدعو الناس عامة من كافر او مؤمن ممن شاهد عصر النزول او غاب عنه، الى تعقل القرآن و تأمله و التدبر فيه...
و خاصة قوله تعالى: «افلا يتدبرون القرآن...»
تدل دلالة واضحة قوله تعالى: الباحث بالتدبر و البحث و يرتفع به ما يترائى من الاختلاف بين الآيات و الآية في مقام التحدي،
و لا معنى لارجاع فهم معاني الآيات - و المقام هذاالمقام - الى فهم الصحابة و تلامذتهم من التابعين حتى الى بيان النّبى (ص)... .»
 
 
 
آيا به راستى اين نظر علامه صائب است يا خير؟
 
قبل از اين كه هر گونه داورى كرده باشيم، بيان چند نكته لازم است:
 
1. در قرآن قطعاً آياتى هست كه نياز به تبيين و تفسير داشته باشد و تفسير و توضيح آن را بتوان از برخى آيات ديگر به دست آورد.
به تعبير ديگر، اصل اين موضوع به شكل موجبه جزئيه صحيح و غير قابل ترديد است.
 
2. علامه در ارائه نظريه «تفسير قرآن به قرآن» تعظيم و تكريم قرآن را هدف قرار داده است و انگيزه اى جز اهتمام به امر وحى و كتاب الهى نداشته است
و هرگز در صدد نفى ارزش و اعتبار و حجيت قول و فعل معصوم (ع) در زمينه تفسير و ساير معارف دينى نبوده است.
 
اكنون با اين مقدمات پذيرفته و مسلم، بايد عرض كنم كه آنچه جاى تأمّل و نقد دارد، اطلاق و يا عموم اين سخن است و نه اصل آن.
 
اگر بگوييم يكى از راههاى تفسير قرآن، اين است كه به وسيله خود آيات تفسير شود، سخن درستى است و امّا اگر بگوييم تنها را صحيح،
تفسير قرآن به قرآن است و قرآن به بيان پيامبر اكرم(ص) و عترت پيامبر (در غير آيات احكام و بعضى از آيات معاد و قصص) نيازمند نيست،
اين اشكال پديد مى آيد كه در برخى زمينه ها قادر به رفع ابهام آيه به وسيله خود آيات نيستيم و بيان معصوم است كه رفع ابهام مى كند.
 
بديهى است كه علامه(ره) براى نظريه خويش دلايلى دارند كه به شرح زير بيان مى شود:
 
صاحب كتاب شريف الميزان، براى اثبات ضرورت تفسير قرآن به قرآن سه دليل آورده اند و در جلد اول و همچنين جلد نهم الميزان اظهار داشته اند
كه اين مجموعه در تبيين خودش نياز به غير ندارد، خودش، را تبيين مى كند. البته اين طور نيست كه همه افراد، اين توان را داشته باشند كه
از خود قرآن، قرآن را بفهمند، ولى كسانى كه راسخ در قرآن و دانش قرآنى هستند و از دقت خاصى برخوردارند و مقدماتى از نظر فن ادبى و لغت قرآنى را مى دانند
و براى ورود در قرآن اهليت دارند، با تفكر و تأمّل مى توانند قرآن را با قرآن تفسير كنند - جز در مواردى كه استثنا شده است -.
دلايل سه گانه علامه بدین قرار است:
 
يك. قرآن خود را نور معرفى كرده است و نور هم نياز به غير خود ندارد. «لايستنير بنور آخر»; نور با نور ديگر روشنى نمى يابد
وگرنه نور ناميده نمى شود. قرآن كه مى گويد، من «تبيان كل شى» هستم، چون خودش تبيان و بيان كننده و روشنگر است، نياز به بيان ديگرى ندارد.
 
دو. تحدى قرآن، منوط به آن است كه قرآن از غنا و روشنى لازم برخوردار باشد. قرآن ديگران را دعوت كرده است كه بياييد و
اين كتاب را بخوانيد تا هدايت شويد و آن را مورد توجه قرار دهيد و ببينيد كه انسان معمولى از آوردن معارف و مطالبى همانند آن عاجز است.
 
بنابراين قرآن در مقام تحدى است و اين تحدّى زمانى تمام است كه اولا، فهم آن و مفاهيم آن، براى مخاطبانش - مشركان و كافران - ميسر باشد
و ثانياً، فهم قرآن به چيز ديگرى نيازمند و متكى نباشد، حتى به بيان پيامبر و صحابه.
 
سه. در احاديث بسيار، وارد شده است كه به قرآن تمسك جوييد و روايات را به قرآن عرضه نماييد و اين سفارش هنگامى صحيح است
كه هر چه در حديث هست و از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است از قرآن استفاده شود و اگر فهم قرآن به روايات توقف داشته باشد، دور لازم مى آيد.
 
به عبارت ديگر، چنانچه قرار باشد احاديث را به قرآن عرضه كنيم، بايد قرآن مشتمل بر تمامى مطالب و مفاهيم احاديث باشد.
از سوى ديگر، اگر بنا باشد قرآن را با حديث بفهميم، اين دورى است آشكار و باطل!
 
 
علامه در اين زمينه مى نويسد:
 
«فالحق ان الطريق الى فهم القرآن الكريم غير مسدود، و ان البيان الالي و الذكر الحكيم بنفسه، هو الطريق الهادي الى نفسه،
أي انه لايحتاج في تبيين مقاصد الى طريق، فكيف يتصور ان يكون الكتاب الذي عرفه الله تعالى بان هدى و انه نور و أنه تبيان لك شي،
مفتقراً الى هاد غيره و مستنيراً بنور غيره و مبيناً بامر غيره.»
 
 
 
 
 
 
 
نقد دليل اول
 
نقطه محورى سخن مرحوم علامه در دليل اول، اين عبارت است:
 
«وجعله هدى و نوراً و تبياناً لكلّ شى، فمابال النّور يستنير بنور غيره، و ما شأن الهدى يهتدى بهداية سواه، و كيف يتبّين ما هو تبيان لكلّ شى، بشى دون نفسه.»
 
سپس در همين زمينه مى افزايد:
 
«و امّا آيات الاحكام فقد اجتبينا تفصيل البيان فيها لرجوع ذلك الى الفقه.»
 
در پاسخ ايشان بايد عرض كرد و كه اوّلا شما خود، آيات الاحكام و برخى آيات معاد را از موضوع خارج دانسته ايد و فرموده ايد كه در اين موارد،
نمى توان به خود قرآن اكتفا كرد و بيان پيامبر(ص) و معصومين(ع) در تبيين آنها لازم است.
سؤال ما اين است كه مگر تبيان بودن قرآن، استثناپذير است؟ آيا ممكن است برخى آيات بيان و نور باشد و برخى ديگر خبر!
 
اگر بپذيريم كه همه قرآن، نور و همه آيات، بيّنات است و لازمه نور بودن و بيّنات بودن را بى نيازى از تفسير و توضيح پيامبر(ص) و امامان(ع) بدانيم،
نبايد حتى آيات الاحكام و آيات معاد را هم استثنا كنيم. و اگر نور بودن قرآن، منافاتى با اين نكته نداشته باشد كه برخى آيات آن در تفسير و تبيين نيازمند سنت باشد،
در اين صورت دليلى ندارد كه به استناد نور بودن قرآن، سنت را از گردونه تفسير بيرون برانيم و قرآن را بى نياز از سنّت بدانيم، بلكه مى توانيم بپذيريم كه حتى در صورتى
كه فهم برخى آيات قرآن - چه آيات الاحكام و آيات معاد و چه آيات ديگر - به توضيح و تبيين روايات متكى باشد، باز هم قرآن، نور است و بيّنات.
 
حق اين است كه نور بودن كليت قرآن، به عنوان يك مجموعه، منافاتى با اين ندارد كه برخى آيات آن متشابه باشد و در فهم و تفسير، نيازمند روايات و بيان معصوم(ع);
زيرا منظور از نور بودن قرآن و هدايتگرى آن، در خطوط كلى هدايت و سعادت است، اگر مى گوييم، قرآن «تبيان كل شى» است نظر به مجموع قرآن است،
نه اين كه هر آيه به تنهايى «تبيان كلى شى» باشد. به اضافه اين كه تبيان كل شى بودن، از كجا كه ويژه معصوم و در مقام ثبوت نباشد.
 
بنابراين، قرآن مى فهماند كه حق و باطل چيست و مى فهماند كه خودش كتاب حق است، هر چند بخشى از حقايق آن با ارجاع به آورنده آن آشكار گردد.
 
گفتنى است كه خود ايشان گاه در پايان تفسير يك آيه با جمله «والله اعلم» گذشته اند كه از آن فهميده مى شود مطلب روشن نشده است،
مانند تفسير آيه شريفه: «ويقولون ما ذاينفقون قل العفو». گاه نيز فرموده اند، معنى اين كلمه را مثلا «دابة الأرض» از قرآن نفهميديم.
مانند اين گونه موارد، منافات با نور بودن آن ندارد، با آن كه بر خلاف نظر ايشان چنين آياتى نيازمند به غير خود مى باشند.
 
 
 
نقد دليل دوم
 
مرحوم علامه طباطبايى در جلد سوم الميزان صفحه 86 مى نويسد:
 
«فان قلت: لاريب انّ القرآن انما نزل ليعقله الناس... قلت قد مرّ فيما تقدّم ان الآيات التى تدعو النّاست عامة من كافر او مؤمن ممن شاهد عصر النزول او غاب عنه،
الى تعقل القرآن أو تأمّل و تدبّر فيه و خاصة قوله تعالى: «افلا يتدبّرون القرآن و لوكان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً»
تدلّ دلالة واضحة على أنّ المعارف القرآنية يمكن ان يناله الباحث بالتدبّر و البحث و يرتفع به ما يترائى من الاختلاف بين الآيات و الآية فى مقام التحدّى.»
 
چنانكه ياد شده، اجمال نظر علامه اين است:
 
1. قرآن براى همه مردم آمده است. و نه براى گروه خاصى از مردم.
 
2. قرآن از مردم خواسته است تا درباره مطالب وحى بينديشند و تأمّل و تدبّر كنند.
 
3. دو مقدمه ياد شده نتيجه مى دهد كه پس از مفاهيم قرآن اگر مورد تأمّل و تدبّر قرار گيرد، براى همه انسانها قابل فهم است و
مردم براى درك حقانيت قرآن و حقايق معرفتى آن، نياز به غير قرآن ندارند:
 
«ولا معنى لإرجاع فهم معانى الآيات الى فهم الصّحابة و تلامذتهم من التابعين حتى الى بيان النّبى(ص).»
 
بيان، معنا ندارد كه كسى بگويد فهم معانى آيات قرآن، نيازمند فهم صحابه و يا شاگردان صحابه است و حتى نمى توان گفت كه نيازمند بيان خود پيامبر(ص) است.
 
اين فرمايش علامه هم تمام نيست، زيرا اگر بخش مهمى از آيات قرآن داراى مفاهيم محكم و بيّن باشد، باز هم كافى است كه خداوند، همه انسانها را - بدون استثنا -
براى تأمّل در آن آيات فراخواند و از ايشان بخواهد كه با تدبّر در قرآن، آثار حقانيت وحى و رسالت پيامبر را دريابند و نيز اذعان كنند كه نمى توانند
مانند هدايت قرآنى كتابى بياورند و هرگز لزومى ندارد كه همه آيات مربوط به معارف روشن و آشكار باشد.
 
 
 
نقد دليل سوم
 
بيان علامه در دليل سوم اين است:
 
«... على ان الاخبار المتواترة عنه(ص) المتضمّنة لوصيته بالتّمسّك بالقرآن و الأخذ به وعرض الروايات المنقولة عنه(ص)
على كتاب اللّه، لايستقيم معناها الاّ مع كون النبى(ص) كان من الدور الباطل و هو ظاهر.» الميزان 3 / 87
 
 
خلاصه سخن علامه اين است كه:
 
1. روايات را بايد به قرآن عرضه داشت.
 
2. قرآن زمانى مى تواند مرجع روايات بادشد كه در بردارنده همه مفاهيم و معارف روايى باشد.
 
3. اگر قرآن واجد همه معارف و مفاهيم موجود در روايات است و مى توان آنها را فهميد،
 
پس قرآن براى تبيين و تفسير مفاهيم خويش، نيازمند روايات نيست.
 
4. اگر بگوييم با اين كه سنجش محتواى روايات به قرآن متكى است، قرآن هم براى فهميده شدن -
گر چه در بخشى از مطالب خود - وابسته به بيان روايات است، دور لازم مى آيد، و دور قطعاً پذيرفته نيست.
 
آنچه درباره اين فرمايش علامه به نظر مى رسد، اين است كه اگر دقت شود، دورى در كار نيست،
زيرا جهت توقف فرق دارد. دور، وقتى باطل است كه جهت دور واحد باشد، ولى اگر جهت آن دو يا چند چيز شد، اساساً دورى وجود ندارد.
 
 
توضيح اين كه، ما از فرمايش علامه چهار قضيه به دست آورديم. دومين جمله اين بود كه
«قرآن زمانى مى تواند مرجع روايات باشد كه در بردارنده همه معارف و مفاهيم روايى باشد
 
تعبير علامه اين است:
«عرض الروايات المنقولة(ص) على كتاب اللّه، لايستقيم معناها الاّ مع كون جميع ما نقل عن النّبىّ(ص)، ممّا يمكن استفادته من الكتاب.»
 
اشكال اصلى در همين قسمت عبارت است;
 
زيرا عرضه داشتن روايات به قرآن براى تشخيص صحيح از غير صحيح است و عرضه روايات بر قرآن،
به اين نيست كه حتماً قرآن درباره يكايك احاديث، سخنى به تصريح داشته باشد و همه احاديث در قرآن باشد، بلكه عرضه روايات
بر قرآن براى اين است كه آن روايات، ناهمخوان با آيات و مخالف قرآن نباشند، نه اين كه حتماً جهت تأييدى در خصوص محتواى هر روايت در آيات بيابيم.
 
 
آنچه در روايات «عرضه به قرآن» آمده اين است كه اگر حديثى را مخالف قرآن يافتيد «فاضربو على الجدار»
نه اين كه اگر مضمون حديثى در قرآن نيامده بود، آن حديث را كنار بگذاريد!
كوتاه سخن اين كه در عرضه روايات قرآن، بايد در جست و جوى اين باشيم كه بدانيم آن روايات،
مخالف با قرآن است يا مخالف نيست. مخالف را كنار بگذاريم.
 
آنچه مخالف قرآن نيست، دو صورت دارد:
1. اصلا درباره آن بيانى در قرآن نيامده است.
 
2. در تأييد آن، بيانى صريح به دلالت مطابقى و يا بيان غير صريح (التزامى و يا تضمنى) در قرآن آمده است.
 
اين كه گفتيم جهت توقف فرق دارد، به اين معناست كه: ما بايد روايات را بر قرآن عرضه كنيم، تا بدانيم تضادى با قرآن دارد يا خير.
 
از طرف ديگر نياز عرضه قرآن بر روايات، براى تبيين و تشريح بخشى از آيات است كه بدون روايات تبيين نمى شود.
 
همچنين بايد توجه داشت كه قرآن در موارد بسيارى خود، مخاطبانش را به غير خودش ارجاع داده و از جمله فرموده است:
 
«انا انزلنا اليك القرآن التبيّن للنّاس»
 
و يا فرموده است: «بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوالعلم»
 
ظهور اين گونه آيبات در اين است كه هر گاه كسانى كه شأنيت فهم قرآن را دارند، به آيه اى رسيدند كه تفسير آن را ندانستند، به «الذين اوتوالعلم» مراجعه كنند.
 
در عمل نيز وقتى ما به قرآن مراجعه مى كنيم، در مى يابيم كه با وجود بيانهاى تفسيرى عالمان علم تفسير، باز هم معناى برخى آيات چندان روشن نيست،
چنانكه خود علامه در تفسير «دابّة الأرض» مى فرمايد: هر چه كوشش كرديم كه معناى «دابّة الأرض» را در پرتو آيات ديگر به دست آؤريم، ميسّر نشد.!!!!؟
 
 
نكته اى كه در اين جا لازم به ذكر است اين است كه مرحوم علامه طباطبايى از آن جا كه همتشان تفسير قرآن به قرآن بوده است
و اين سبب شده تا به آيات توجه بيش ترى داشته باشند و در اين رابطه به طور كامل تلاش كرده اند،
طبعاً تفسير ايشان از جهات بسيارى ممتاز و برجسته است و بسيارى از تفاسير اساساً در هنگام بررسى يك آيه توجهى به اين نكته ندارند.
بنابراين چنين توفيقى را نيز نخواهند داشت.
 
 
در رابطه با اين نكته كه علامه مى فرمايند قرآن نور است و نور به غير خودش براى روشن شدن نيازى ندارد،
 
گفته شد كه بر اساس آنچه از مراجعه به خود قرآن و برخى روايات استفاده مى شود،
 
قرآن احياناً و در مواردى نيازمند به غير خودش، يعنى پيامبر و ائمه معصومين(ع) است
 
و اين با تبيان بودن قرآن براى خودش منافات ندارد، زيرا مى توان گفت،
 
قرآن در مقام ثبوت، نياز به غير خودش ندارد، و در اين صورت قرآن در كنار معصوم(ع) نياز به غير ندارد و غير معصوم، نيازمند معصوم است.
 
 
اما خود معصوم با توجه به آن مقام علمى خاص، مى تواند از خود قرآن نكاتى را از قرآن استفاده كند،
گر چه به صورت رمز در قرآن بيان شده باشد و در فهم قرآن نياز به غير قرآن نداشته باشد،
 
ولى اين جهت كه آيات قرآن در مقام ثبوت، چنين وضعيتى را دارد يا نه، مورد بحث ما نيست و در اين سخنى نيست.
 
 
آنچه مورد بحث است، در ارتباط با غير معصومين است كه آيا در مقام فهم قرآن، گر چه در مواردى خاص و به عنوان موجبه جزئيه به بيان معصوميت نيازمند هستند يا نه؟
 
از عبارتى كه ايشان در جلد سوم آورده بودند، به طور صريح استفاده مى شود كه قرآن نيازى به غير خود در اين جهت ندارد و باحثان و پژوهشگران،
خود مى توانند با مراجعه به آيات ديگر وحتى در موارد اختلاف بين آيات، خود اختلاف را بر طرف سازند و مسأله را حل كنند. !!!!
 
اين بخش از سخن علامه مورد خدشه ما بود و گفته شد كه از بررسى آيات قرآن و مراجعه به روايات به گونه ديگرى استفاده مى شود.
 
 
 
 
 
نقدى بر بيان علامه(ره) درباره حديث ثقلين
 
 
علامه در جلد سوم الميزان صفحه 89 و در ارتباط با مطالبى كه از ايشان آورديم، حديث ثقلين را مطرح كرده اند كه به نظر مى رسد، معناى كه براى حديث آورده اند، جاى تأمّل باشد.
 
 
ايشان فرموده اند، اگر كسى بگويد با اين روش كه شما داريد و قرآن را بى نياز از غير خود دانسته ايد،
 
درباره حديث ثقلين كه بر تلازم ميان قرآن و حديث عترت دلالت دارد، چه مى گوييد؟
 
در پاسخ مى گوييم، اين حديث شريف در مقام حجيت هر يك به طور مستقل است و هرگز نظر به تلازم قرآن و عترت ندارد.
 
عبارت علامه چنين است:
 
«والحديث غير مسوق لابطال حجية ظاهر القرآن... كيف وهو يقول لن يفترقا، فيجعل الحجية لهما معاً،
 
فللقرآن الدّلاله على معانيها و الكشف عن المعارف الالهيّة. ولا هل البيت، الدّلالة على الطريق و هداية النّاس الى عقائدهم و مقاصدهم.»
 
 
 
حاصل كلام علامه اين است كه قرآن و عترت هر دو حجّيت دارند، امّا هر يك مستقل از ديگر است و لازم نيست كه به يكديگر وابسته باشند، (!!!!!؟)
 
 
ولى به خوبى روشن است كه حديث شريف توصيه به تمسك به هر دو دارد و اين كه اين دو بايستى با هم در نظر گرفته شوند و
 
روايات بسيارى جز حديث ثقلين نيز تلازم بين قرآن و عترت را مى فهماند و در بيانات ائمه(ع) فراوان آمده است كه ما بيانگر قرآن هستيم (به اين معنى كه اگر بيان ما اهل بيت نباشد، همه مفاهيم براى مردم روشن نمى شود.) 
 
 
كاستيهاى تفسير الميزان يا روش تفسير قرآن به قرآن را در چه مى بينيد؟
 
آیت الله سيدان:
 
آن گونه كه از بررسى اين تفسير به دست مى آيد، از آن جا كه تفسير الميزان در تفسير آيات، روش تفسير قرآن به قرآن را برگزيده
 
و بنابراين بوده است كه همه آيه ها با خود آيات معنى شود، در مواردى به نظر مى رسد، برخى از آيات در كنار آن حديثى رسيده است و آن آيه را تفسير كرده است،
 
به دليل آن كه حديث مزبور در مورد توجه قرار نگرفته است، آيه نيز آن گونه كه مناسب بوده و در شأن اين تفسير بوده، تبيين نشده است. از جمله اين موارد، آيه زير است كه از گفته حضرت سليمان(ع) آمده است: 
 
«رب اغفرلى و هب لى ملكاً لاينبغى لأحد من بعدى»
 
درباره اين آيه، پرسشى مطرح است كه اين درخواست، چگونه از پيامبرى مانند حضرت سليمان صادر شده است.
و چگونه سليمان(ع) با آن كه مى داند، پس از او پيامبران و پيامبر خاتم و اوصياى او خواهند آمد، چنين مطلبى را از خداوند مى خواهد.
 
آيا بازگشت اين در خواست به نوعى بخل يا عجب نيست؟
 
در اين جا در ذيل آيه، روايتى از امام موسى كاظم(ع) رسيده است كه پاسخگوى اين پرسش است و در الميزان ذكر نشده است.
 
علامه در حل اين مشكل خواسته اند از آيات استفاده كنند و از آن جا كه آيات، پاسخى در اين زمينه به دست نمى دهد،
 
اين گونه موضوع را حل كرده اند كه در اين آيه اختصاص ايشان به ملك تقاضا شده است و نه اختصاص ملك به ايشان.
 
در حالى كه از ظاهر آيه چنين مطلبى استفاده نمى شود و شاهدى نيز بر آن نيست. افزون بر اين كه در اين صورت نيز جاى سؤال و استبعاد همچنان باقى است.
 
امام موسى بن جعفر(ع) در توضيح اين آيه مى فرمايد:
 
«مُلك و حاكميت، گاه با قهر و غلبه و ظلم و جور به دست مى آيد كه امور ياد شده نشانه الهى نبودن چنين حكومتى است.
ولى در مواردى به گونه اى است كه خود آن مُلك، نشان دهنده الهى بودن آن ملك است. در اين آيه سليمان(ع) از خداوند چنين مى خواهد: خدايا بر من مُلك و حكومتى ببخش كه كسى در الهى بودن و حقانيت آن شك نكند و سزاوار آن نباشد كه كسى چنين بپندارد كه منشأ غير الهى دارد، چنانكه مى بينيم، پادشاهى سليمان چنين بود و با آن حشمت و قدرت سليمان و تسلط او بر جن و انس و حيوانات و باد و... جاى ترديد در الهى بودن حكومت او نيست.»
 
 
از اين جا روشن مى شود كه براى فهميدن برخى از آيات، نياز به غير قرآن داريم
 
و لذا اين آيه جز با روايت ياد شه، قابل حل نيست وگرنه باعث دانشمندى مانند علامه بايد مشكل آيه را به جاى مى رساند.
 
نكته ديگرى كه نياز تفسير قرآن به روايات را روشن مى سازد، اين است كه به فرض آن كه برخى احتمالات در يك آيه در برابر اشكالات وارد شده بر آيه، مشكل را حل مى كند،
ولى چنين پاسخى قابل ارائه به اشكال كننده نيست.
 
مثلا اگر در آيه اى نسبت به مراد و مفهوم آيه، شبهه و اشكالى وارد شود، يا تضادى ميان دو آيه به نظر رسيده باشد،
اگر پاسخى آن گفته شود، اگر اين آيه به طور احتمال معناى آن چنين باشد و آيه ديگر احتمالا معناى آن چنان باشد،
ديگر تضادى نيست و به اين گونه پاسخ داده شود، چنين پاسخى براى اعتراض كننده، قانع كننده و كارساز نخواهد بود;
زيرا هر تناقض و اشكالى با چنين پاسخى حل مى شود.
 
بنابراين اگر خود اين كتاب و آورنده اين كتاب، افرادى را كه سخن آنان در اثبات و تعيين يك احتمال از ميان احتمالات گوناگون سند و حجت باشد، معرفى نكند،
همچنان اشكال باقى است و تنها با وجود احتمالات نمى توان مشكل و شبهه را حل كرد. به عبارت ديگر در موارد بسيارى براى فهم آيه نمى توان
به راحتى و به طور كامل و روشن و قطعى آيه را با آيات ديگر روشن ساخت و مشكل را حل كرد. بلى با احتمالاتى مى توان از كنار آيه به آسانى گذشت، ولى اين احتمالات براى اشكال كننده، پاسخ كافى نيست.
 
اما اگر در پاسخ او گفته شود كه بايد در اين زمينه به كسانى كه سخن آنان سند و حجت است، و در ارتباط با اين كتاب مطرح هستند و با آن تلازم دارند، مراجعه كنيم
و از بيان آنها در حل اشكالات بهره ببريم. چنين پاسخى قانع كننده خواهد بود.
 
ياد آور مى شود كه با توجه به اصرار مرحوم علامه بر روش تفسير قرآن به قرآن و دخالت ندادن مطالبى ديگر در آن و موفقيت ايشان در بسيارى از موارد،
با آن همه گاهى انس با مسائل عقلى تأثير خود را گذاشته است كه با يك نمونه آن اشاره مى شود:
 
 
علامه پس از نقل روايتى از پيامبر با اين عبارت: «تفكروا فى خلق الله و لاتفكروا فى الله فتهلكوا» در جلد 19 صفحه 58 مى نويسد:
 
«اقول: و فى النهى عن التفكر فى الله سبحانه روايات كثيرة اُخر مودعة فى جوامع الفريقين، و النهى ارشادى
متعلق بمن لايحسن الورود فى المسائل العقبلة العميقة، فيكون خوضه فيها تعرضاً للهالاك الدائم.»
 
بايد گفت چنين برداشتى از اين روايت، تنها با انس با مسائل عقلى قابل توجيه است، و گرنه روشن است كه از ظاهر روايت اين گونه استفاده نمى شود.     !!!!؟
 
 
 
 
 
 
 
 
 

[ سه شنبه 5 شهريور 1392برچسب:نقد تفسیر المیزان , آیت الله سیدان, نقد علامه طباطبایی,

] [ 17:18 ] [ دانا ]

[ ]

 دانلودکتاب نقدی جامع برتصوف(که بیشتر مبانی فلاسفه وعرفا درآن رد شده)

 
 
 
 

[ چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:دانلودکتاب نقدی جامع برتصوف,

] [ 19:53 ] [ دانا ]

[ ]

 

 

 

دروغ های محمد حسین طهرانی 
 
1- محمد حسین طهرانی مطلبی را به دروغ از قول شیخ طریقتی خود، مرحوم شیخ محمد جواد انصاری همدانی نقل می کرده چنین می گوید:
 
 
«در لیله ی جمعه دوازدهم شهر جمادی الثانیه سنه ی یک هزار و سیصد و هفتاد و هفت هجریه قمریه، که حقیر در همدان و در منزل و محضر حضرت آیت الله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی ایشان در ضمن نصایح و مواعظ و قضایا فرمودند: آقا سید معصوم علیشاه را آقا محمد علی بهبهانی در کرمانشاه کشت. آقا محمد علی سه نفر از اولیای خدا را کشت. سومی آنها بدلا بود که فرمان قتل او را صادر کرده بود. بدلا به او گفت: اگر مرا بکشی، تو قبل از من خاک خواهی رفت! آقا محمد علی به وی گفت: مظفر علیشاه و سید معصوم علیشاه که از تو مهم تر بودند، چنین معجزه ای نکردند، تو حالا می خواهی بکنی؟! بدلا گفت: همین طور است. چون آنها کامل بودند. مرگ و حیات در نزدشان تفاوت نداشت، ولی من هنوز کامل نشده ام و نارس هستم، اگر مرا بکشی به من ظلم کرده ای!
 
آقا محمد علی به حرف او اعتنا نکرد و او را کشت، هنوز جنازه ی بدلا روی زمین بود که آقا محمد علی از زیر دالانی عبور می کرد، ناگهان سقف خراب شد و در زیر سقف جان سپرد. چون ایشان عالم مشهور و معروف کرمانشاه بود و احترامی مخصوص در میان مردم داشت، فورا جنازه اش را تشییع و دفن کردند، اما در این أحیان کسی به بدلا توجه نداشت و جنازه ی وی در گوشه ای افتاده بود و هنوز دفن نشده بود. مرحوم آیت الله انصاری فرمودند: گرچه مظفر علیشاه و سید معصوم علیشاه و بدلا، مسلک درویشی داشتند و این مسلک خوب نیست، اما فرمان قتل اولیای خدا را صادر کردن کار آسانی نیست.(1)
 
و اما پاسخ این دروغ بزرگ از زبان فرزند آقا محمد علی:
 
آقا احمد بهبهانی فرزند مرحوم علامه  محمدعلی بهبهانی درباره رحلت  پدر بزرگوارش می نویسد:
در ایام حکومت فتحعلی خان سابق  الالقاب در مزاج شریفش مرض اسهال عارض شد و در یوم جمعه و عید مبعث ازسنه ی یک هزار و دو صد و شانزده در عین زوال در اثنای نماز ظهرین به رحمت ایزدی پیوست).(2)
 
[ بنابراین طبق گفته ی فرزند علامه ی بهبهانی ایشان نه زودتر از بدلا از دنیا رفت و نه زیر آوار رفت ]
 
پاورقی ها:
1- روح مجرد / 382 -384  -    تصوف و عرفان از دیدگاه علمای متأخر شیعه / 328 و 329
2- مرات الاحوال جهان نما جلد1 صفحه147

[ شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:,

] [ 15:15 ] [ دانا ]

[ ]

 

 

 

 

 

 

آیت الله العظمی حاج سید عباس مدرسی یزدی
 
شناختی از حسن بصری
الحمدلله العالمین و الصلاة و السلام علی محمّد و آله الطاهرین. 
و بعد عرض می نماید مؤلف این رساله شریفه حاج سیّد عبّاس مدرّسی یزدی (و فقه الله تعالی لمراضیه) جواب سؤالی است که مکرر شده بود از «حسن بصری» پس بطور رساله ای مستقل در آوردم که ذخیره آخرت خود و والدینم گردد و از خداوند می خواهم توفیق علم  و عمل و ارشاد مؤمنین  خدمت به اسلام و مسلمین را دهد و آن چه که مورد رضایت حضرت ولی عصر حجة ابن الحسن المهدی (عجل الله فرجه الشریف) می باشد. واین رساله را به «شناختی از حسن بصری» نام نهادم. و ملتمس دعای خیر مؤمنین هستم.
والسّلام
1425 هـ . ق
 
 
شناختی از حسن بصری:
1- نسب و سن او:
 
سیّد مرتضی(1) می فرماید: یکی از کسانی که از متقدمین به عدالت تظاهر می نمود «حسن بن ابی الحسن البصری» بود و اسم پدرش «یسار» بود و از اهل «میسان» بود و آن دهی می باشد در بصره و او«مولی» بعضی از «بنی الانصار» بود و مادر او «خیره» مملوکه اُم سلمه (علیه السلام)  زوجه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بود. و «حسن» اگر گریه می کرد او را در بر می گرفت و او را به گذاشتن سینه خود در دهان او ساکت می کرد و بود که شیر می آمد از آن و گفته می شود که حکمت و دانش «حسن» از همان نوشیدن شیر است. و اهل سنّت هم این را نقل نموده اند و سندی ندارد و ثابت نیست به جهتی که ذکر خواهد شد که مرسله است و سن «حسن» به هشتاد ونه سال رسیده است.
 
2ـ اما دین «حسن بصری»: 
 
ابن ابی العوجاء(2) که از تلامذه حسن بصری بوده و در عقیده با (حسن) مخالفت نموده نقل می کند که صاحب من مختلط بود گاهی می گفت به قدر (یعنی تفویض نموده است خداوند امور را به خود انسانها) و گاهی به جبر (یعنی ما مجبوریم در اعمالمان) و مذهبی از او مشاهده نشد که پایبند به آن باشد و اعتقاد به آن داشته  باشد و از او سؤال (قدر) هم از بعض ائمه معصومین (علیهم السلام)(3) نقل شده است و می آید که او رئیس قدریه بوده است. اما شیعه دوازده امامی تبری می جویند از این اعتقاد و اقتداء می کنند به ائمه معصومین (علیهم السلام) که روایت شده به طرق معتبره از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود نه جبر صحیح است و نه تفویض بلکه امری است میان این دو امر است و تفصیل آن در اینجا محلش نیست و ملخصش آن است که خداوند انسان را مختار خلق کرده می تواندکاری را انجام دهد و می تواند انجام ندهد وجود و قدرت را خداوند به انسان داده لکن اختیار در دست خود انسان می باشد و در  انجام دادن و در انجام ندادن.
 
 
3ـ در رفتار ناپسند او با حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در روایات متعدد(4) نقل شده به مضمونهای مختلف، 
 
و ابن ابی الحدید می گوید حسن بصری (یبغض علیّاً) دشمن می داشت حضرت علی (علیه السلام) را (ویذمّه) و ذم و ناسزا به آن حضرت (علیه السلام) می گفت ـ در روایت است(5) که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دیدند که (حسن) برای نماز وضوء می گیرد و وسواسی بود و آب بر اعضای وضوء زیاد می ریخت پس حضرت (علیه السلام)  فرمودند آب زیاد ریخته ای حسن و اسراف کردی. او جواب داد به آن حضرت (علیه السلام) آن چه از خون این مسلمانان ریختی بیش از این آب بود ( تاآخر  حدیث که خواهد آمد) و روایت شده که او از یاری حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) سر باز زد (من المخذلین عن نصرته) و در روایت دیگر روایت کرد حمامه بن سلمة(6) اینکه (حسن بصری) گفت که اگر علی (علیه السلام) می خورد حشف یعنی ردی ترین خرما را در مدینه و در آنجا می ماند هر آینه بهتر بود برای او به آنچه در آن داخل شد.
 
 
4ـ اما زهدش:
 
استاد بزرگوار ما آقای خوئی (قدس سرّه)(7) و دیگران مانند رجال «قهپائی» نقل می کنند: 
«قال سأل ابومحمّد الفضل بن شاذان عن الزهاد الثمانیة فقال الربیع بن خیثم و هرم بن حیان و أویس القرنیّ و عامر بن عبد قیس فکانوا مع علی (علیه السلام) و من اصحابه و کانوا زهاداً اتقیاء و أما ابومسلم فإنه کان فاجراً مرائیا و کان صاحب معاویة و هو الّذی یحث الناس علی قتال علی (علیه السلام) و قال لعلیّ (علیه السلام) ادفع إلینا المهاجرین و الانصار حتّی نقتلهم بعثمان فابی علیّ (علیه السلام) ذلک فقال ابومسلم الان طاب الضراب و انما کان وضع فخاو مصیدة. و أما مسروق فانه کان عشارا لمعاویة و مات فی عمله ذلک بموضع اسفل من واسط علی دجله یقال له الرصافة و قبره هناک و الحسن کان یلقی کل أهل فرقه بما یهوون و یتصنّع للرئاسة و کان رئیس القدریّة ـ و أویس قرنیّ مفضل علیهم کلهم ـ» در کتب «معتبره رجالیه» که از حال زهاد ثمانیه گفته شده است چهار نفر از اصحاب خاص حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) شمرده اند و چهار نفر دیگر از دشمنان آن حضرت (علیه السلام) می شمارند که یکی از آنها حسن بصری است که به هر فرقه و طائفه ضاله ای که تابع هوای نفس و شیطان بودند تماس می گرفت با آنها هم مذهب و هم دین می شد و خود را برای ریاست می ساخت (که طریق ریاست طلبان دنیا به این است که بهر راه است خود را مهیا ریاست می نمایند) و رئیس قدریه بود.
 
5ـ حب ریاست داشت 
 
در همین روایت سابق الذکر به آن اشاره شد و لذا به همین جهت برای عوام فریبی. روایتی است از اوبکر هذلی(8) که شخصی به حسن گفت ای اباسعید شیعه گمان دارند تو دشمن علی (علیه السلام) هستی و بغض علی (علیه السلام) را داری (توجّه نمائید چه گفت و چه انجام داد) پس برو افتاد و گریه زیادی کرد و بعد از آن سر برداشت و گفت پس مفارقت کرد دیروز مر شما را شخصی که تیری از کمان خدای عزوجل بر دشمنانش بود و بزرگوار و ربّانی این امّت بود و صاحب شرف و فضل بر این امّت بود و این کلامش اگر حسن گفته باشد نبود مگر برای اینکه محبوب پیش مردم شود و ریاست طلبی او استوار شود. و در هر حال بغض او مر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دیرینه است.
 
 
6ـ بیش از این به حسن بصری آشنا شویم در روایت است(9)
 
اینکه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بعد از فراغش از جنگ اهل بصره (جنگ جمل) مرور کرد به (حسن بصری) و او وضوء می گرفت. پس فرمود ای حسن وضوء را اسباغ کن و (مالیدن دست به اعضاء وضوء با دقت باشد) گفت حسن به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هر آینه تو کشتی دیروز اشخاصی را که شهادت می دادند به شهادتین و نماز پنجگانه هم انجام می دادند و وضوء را هم اسباغ می کردند پس حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود مر او را (قد کان ما رأیت فما منعک ان تعین علینا عدوّنا) اگر تو این طور تصور می کردی پس چه چیز تو را مانع شد که کمک دشمنان ما بر علیه ما نکنی و بشورانی بر ما. حسن بصری گفت به تحقیق خارج شدم در روز اوّّل پس غسل کردم و حنوط کردم و انداختم بر خود سلاحم را و من شک نداشتم که تخلف از اُم المؤمنین کفر است پس چون که رسیدم به مکانی از بصره که (خریبه) نام دارد منادی ندا کرد ای (حسن) برگرد پس بدرستی که قاتل و مقتول در آتشند پس از برگشتم در حال دهشت و خوف و همینطور در روز دوّم
 
حضرت علی (علیه السلام) فرمودند راست می گوئی آیا می دانی آن ندا کننده که بود گفت نه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند آن ندا دهنده بردارت (شیطان) و (صدّقک) و راست گفت تو را اینکه قاتل و مقتول از آنان (اصحاب جمل) در آتش می باشند پس حسن گفت الآن شناختم که آن دسته مردم هلاک شدند پس اینطور شخصی که مطیع امر شیطان است و عقیده باطل را دارد و دشمن سرسخت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) می باشد چگونه صاحب (اسرار) آن حضرت می گردد.
 
 
7ـ مورد نفرین حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) واقع شده بود:
 
در روایت است(10) که حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلا م) آمد و حسن بصری وضوء می گرفت در (ساقیه) که نهر آب است حضرت فرمود وضوء را اسباغ کن ای جوان گفت هر آینه کشتی تو دیروز اشخاصی را که وضوء را اسباغ می کردند حضرت (علیه السلام) فرمودند تو بر آنها محزونی گفت بله حضرت (علیه السلام) فرمودند خداوند به طول انجامد حزن تو را بر آنها و در روایت دیگر(11) حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود آیا تو به این جنگ ناراحت شدی گفت بله حضرت (علیه السلام) فرمودند تا ابد ناراحت باشد (راوی) گوید او مهموم و مغموم و در هم پیچیده و عبوس بود تا مرد .
 
و در روایتی ارابی یحیی واسطی(12) نقل می کند که گفت 
 
زمانی که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بصره را فتح نمود جمع شدند مردم نزد آن حضرت (علیه السلام) و در میان آنان حسن بصری بود و با آنها کاغذها و الواح (پوست حیوان) بود و هر کلمه ای که حضرت امبرالمؤمنین (علیه السلام) تلفظ می نمود آن را می نوشتند پس فرمود مر حسن بصری را حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)به صدای بلند تو چه کار می کنی گفت (حسن بصری) ما می نویسیم آثار شما را تا حدیث کنیم به آن به بعد از شما فرمود حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هر آینه برای هر قومی (سامری) می باشد و حسن بصری سامری این امت است لکن نمی گوید (لامساس) تماس نگیر ولکن می گوید (لا قتال) جنگ نباشد. پس چنین شخصی به هیچ وجه صاحب اسرار ولایت و امامت نخواهد بود.
 
 
8 ـ مبغوض بودن( حسن بصری) در نزد ائمه معصومین (علیهم السلام): 
 
اما نزد حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که مقداری از روایات در این باره گذشت اما نزد امام دوم شیعیان حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) در روایت مفصلی که نوشت حضرت امام حسن بن علی (علیهما السلام) در جواب سؤال حسن بصری از او از (قدر) حضرت امام حسن (علیه السلام) فرمود اما بعد پس ما اهل بیت (علیه السلام) همینطور است محبوبیم نزد خدا و نزد اولیاء خدا ـ اما نزد تو و اصحاب  تو اگر همینطوریم که تو گفتی (از فضیلت و برتری) پس چگونه مقدم نداشتی ما را و چرا بدل  و مقدم کردی غیر ما را بر ما و قسم به جانم در قرآن مثل زده است برای مثل تو که می گوید آیا بدل کردید آن کسی پائین است از آنکه خیر می بود برای شما ـ و اما در کربلای امام حسین (علیه السلام) هم حاضر نشد. و اما حضرت علی بن الحسین (علیهما السلام) دید (حسن بصری) را که موعظه می کرد در منی حضرت (علیه السلام) بر او احتجاج کرد پس دیده نشد (حسن) را بعد از آن که مردم را موعظه کندـ و احنجاج حضرت (علیه السلام) به او این بود که چرا مردم را از طواف باز می داری ـ و دیگر احتجاج حضرت (علیه السلام) به او در وقتی بود که نزد حجرالاسود قصه و حکایت می گفت. و کلام حضرت باقر (علیه السلام) به او که روایت مفصل است آیا برای تو در بصره کسی هست که از او علم یادگیری (حسن) گفت نه حضرت (علیه السلام) فرمودند پس جمیع اهل بصره از تو علم می آموزند گفت (حسن) آری پس حضرت باقر (علیه السلام) فرمودند سبحان الله امر عظیم و چیز بزرگی  را گردن گرفتی ( و ادعا می نمائی) این هم گفتار حضرات ائمه معصومین (علیهم السلام) در قدح و ذمّ او و مخالفت (حسن) با آنها خصوصا حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) تا آخرحدیث.
 
 
9ـ در کتب شیعه دوازده امامی موجود نیست که از ناحیه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مأمور به ارشاد شده باشد:
 
بلکه گذشت حضرت علی بن الحسین (علیهما السلام) او را نهی از وعظ و ارشاد کرده ـ  و گذشت که حضرت امیرالمؤمین (علیه السلام) امر کرد او را که وضوء را اسباغ کن یا اسراف در آب وضوء مکن که کلمه کفر آمیز از زبانش ظاهر شد چون در نظر شیعه دوازده امامی حضرات معصومین (علیهم السلام) افعالشان و اقوالشان افعال و اقوال حضرت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است و از بیت وحی گرفته شده است چون جانشین و خلیفه منصوب از طرف خداوند متعال بعد از حضرت خاتم النبیّین (صلی الله علیه و آله) می باشند و تکذیب و جسارت به آنها تکذیب و جسارت به حضرت پیغمبر محمّد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله) می باشد و تکذیب پیغمبر (صلی الله علیه و آله) کفر است.
 
 
10ـ حسن بصری را که شناختید  او در زمان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده که گفته شد جوانی بود در سال 36 هجری که جنگ جمل در آن سال واقع شد نه سید مرتضی علیه الرحمه معاصر او بود تا او را ببیند و چیزی نقل کند مگر به توسط ثقات به او برسد که تعبیر به مسند می نمایند یا امام معصوم (علیه السلام) بفرماید که هیچ کدام در آن امر شیر خوردن نبود که گذشت پس اعتبار ندارد و ثابت نیست و همینطور شیخ فریدالدین محمّد بن ابراهیم عطار نیشابوری سنّی صوفی که معروف متولد 537 قمری و وفات 627 قمری بوده و قطعاً معاصر با حسن بصری نبود در کتاب تذکرة الأولیاء چیزهائی از حسن بصری  نقل کرده که هیچ ثابت نیست و از مجعولات می باشد. مانند دهها و صدها دروغ دیگر که در این کتاب و کتب دیگر هم موجود است و بهر حال اشاره می کنم به چندی از مجعولات که: 
 
 
عطار سنّی صوفی(13) در کتابش نوشته است:
 
1ـ حسن بصری ارادت او به علی بن ابیطالب (علیه السلام) بود و خرقه از او گرفت.
 
 
جواب: اوّلاً چگونه ارادت او به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود بعد از آنکه شناختی که از دشمنان سرسخت چند ائمه معصومین (علیهم السلام) و بالخصوص حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود حتی ابن ابی الحدید هم گفته است.
 
 
ثانیاً: حضرت علی (علیه السلام) به هیچ وجه أهل خرقه منحوسه ضاله مضله نبوده تا   از آن حضرت (علیه السلام) خرقه گیرند.
هر دو این امر دعوای باطل دروغ است و هر که می گوید باید با دلیل معتبر ثابت کند و دلیلی اصلا ندارد بلکه قرآن آن را رد نموده خداوند تبارک و تعالی می فرماید: ((إِنَّ أَكْرَمَكمُ‏ْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَیكُمْ))(14) همانا گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شما است.
 
 
2ـ در کتاب مزبور قصه مفصلی می نویسد که مختصر آن این است که وقتی (حسن) به روم شد و نزدیک وزیر رفت وزیر گفت ما امروز جایی می رویم موافقت می کنی گفت کنم پس به صحرا رفتند (حسن) گفت خیمه ای دیدم از دیبا زده (تا گوید) (اصناف مرد و زن داخل خیمه می روند و بیرون می آیند) پس قیصر و وزیر در خیمه شدند و بیرون آمدند و برفتند (تا گوید) از وزیر سؤال کردم گفت قیصر را پسری صاحب جمال بود (و کمال) ناگاه بیمار شد طبیبان حاذق در معالجه او عاجز شدند تا عاقبت وفات کرد در آن خیمه در خاک سپردند هر سال یک بار به زیارت او آیند (و هر دسته از مردم سخنی با او گوید) (تا گوید) این سخن در دل (حسن) کار کرد و در حال بازگشت و به بصره رفت و سوگند خورد که در دنیا نخندد تا عاقبت کارش معلوم گردد (تا آخر قصه ساختنی) نکته جالب خنده نکردن حسن و محزون بودن او تا آخر عمر به نفرین حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) بود که روایات متعدد در این موضوع رسیده بود نه جهت دیگری و در قصه دیگر می گوید هرگز لب او خندان ندیدی دردی عظیم داشته است. گفتم دردش نفرین حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود.
 
 
3ـ در کتاب مزبور عطار می گوید که مرتضی (علیه السلام) به بصره آمد مهار شتر بر میان بسته و سه روز بیش درنگ نکرد و فرمود که منابر بشکنند و مذکران را منع کرد و به مجلس حسن شد و از او سؤال کرد که تو عالمی یا متعلم گفت هیچ دو سخنی که از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به من رسیده است باز می گویم مرتضی (علیه السلام) او را منع نکرد و گفت این جوان شایسته سخن است پس برفت و حسن او را بفراست شناخت و از منبر فرود آمد و بدنبال او روان شد تا بدو رسید گفت از بهر خدا مرا طهارت کردن بیاموز و جایی هست که آن را باب الطشت گویند طشت آوردند تا حسن را وضوء بیاموخت و برفت. (این بود قصه).
 
 
جواب 1: این نقل را که کرده و یا چه شخصی در بصره بوده و مشاهده نموده، عطار که در قرن هفتم از هجرت بوده و حسن قرن یکم هجرت این خبر بچه وسیله و نقل به عطار رسیده باید ثابت شود و ثابت نیست و مردود است و ساختنی می باشد.
 
 
جواب 2: افترائی است به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این حکایت که آن حضرت منع از امر به معروف و نهی از منکر و ارشاد مومنین نموده باشد و منابر را بکشند. مگر آیات انذار را تلاوت ننموده که از آنها است ((و لینذروا قومهم))(15) آنها را بیم دهند شاید (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند مگر به سمع مبارک آن حضرت آیات امر به معروف و نهی از منکر نرسیده بوده از آنهاست ((یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر))(16) امر به معروف و نهی از منکر کنند. مگر حضرت علی (علیه السلام) و اولاد معصومین آن حضرت (علیهم السلام) اهل ذکر نیستند که در قرآن می فرماید: ((فاسألوا اهل الذکر))(17) اگر نمی دانید از اهل ذکر و آگاهان بپرسید و حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) علم ما کان و ما یکون را دار بوده ـ و در نظر حقیر احتمالا این است که این شخص که وارد بصره شده (معاویة بن ابی سفیان) بوده نه حضرت (علی بن ابیطالب علیه السلام) چون منع کرد از مذکرین فضائل حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را که بیان می نمودند و منابر را شکاند و از (حسن) منع نکرد چون با او هم مذاق و عقیده بود و گذشت که (حسن) به هر طائفه باطله می رسید با آنها همکاری می کرد و با ائمه معصومین (علیهم السلام) دشمن بود.
 
 
جواب3: آیا (حسن) تا آن روز وضوء یاد نگرفته بود تا سؤال از طهارت کند.
 
 
جواب 4: آیا (حسن) تا آن روز حضرت علی (علیه السلام) را نمی شناخت با اینکه شنیدی روایاتی را که وضوء می گرفت و حضرت (علیه السلام) نهی کرد از اسباغ وضوء و اسراف آب.
 
 
جواب5: وانگهی باب الطشت و (بیت الطشت) در کوفه است نه بصره و در مسجد کوفه معروف است نزدیک دکة القضاء حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) می باشد و ارتباطی بیاد دادن طهارت به (حسن) ندارد بلکه راجع به یکی از قضاوتهای شگفت انگیز حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است.
 
 
در خاتمه می گویم نصیحت حقیر به برادران و خواهران این است که به هر کتابی اعتماد نکنند و چون به زبان خودشان است و چرب و نرم و حکایات شیرین و قصه های رنگین و شعر و مانند آن است گول نخورند و به هر شخصی اعتماد نورزند که گرگ در لباس میش زیاد است. و کتب ضاله مضله در این زمان بی شمار است اگر شخصی واقعاً شیعه دوازده امامی می باشد باید در احکام شرعیه تقلید مجتهد جامع شرائط تقلید نماید و در این شبهات باز به او رجوع کند تا برای او امر را روشن کند خداوند همه را به راه راست هدایت کند.
 
 
 
--------------------------------------
پاورقی ها:
1- سفینة البحار:ج 1 ص 263.
2ـ  سفینة البحار:ج 1  ص 261.
3ـ أصول کافی:ج 1  ص 226.
4ـ  سفینة البحار: ج 1 ص 262 و 261.
5ـ سفینة البحار: ج 1 ص 262 و 261.
6ـ سفینة البحار: ج 1 ص 262 و 261.
7ـ معجم الرجال: ج 4  ص 272.
8ـ سفینة البحار: ج 1  ص 262.
9ـ  سفینة البحار: ج 1  ص 262.
10ـ سفینة البحار: ج 1  ص 262.
11ـ  سفینة البحار: ج 1 ص 262.
12ـ سفینة البحار: ج 1 ص 262.
13ـ تذکرة الأولیاء عطار: ص 30.
14ـ حجرات: 13.
15ـ توبه: 122.
16ـ  آل عمران: 104.
17ـ نحل: 43 .

[ شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:حسن بصری کیست؟,

] [ 14:39 ] [ دانا ]

[ ]

 

 

بيان اصول مذهب صوفيّه‏

 

 

پيشتر مذكور شد كه: يكى از آن دو اصل مذهب حلوليه است، 

ايشان گويند خداى تعالى در ما حلول كرده است، وهمچنين در ابدان جميع عارفان حلول مى‏كند، وبطلان اين مذهب ظاهر است، وهر عاقلى را علم قطعى حاصل كه حلول كننده محتاج است به محل، وضرورت حاكم است به اينكه هر چه محتاج است بغير، ممكن است،

پس اگر خداى تعالى حلول كند در غير لازم آيد كه ممكن باشد نه واجب؛ نعوذ باللَّه من هذا الاعتقاد.

 

 

ودويّم: مذهب اتحاديّه است 

ايشان گويند ما با خدا يكى شده‏ايم وهمچنين خداى تعالى با همه عارفان يكى مى‏شود وعقل ببطلان اين مذهب نيز قاضى است، اين فرقه حق تعالى را تشبيه مى‏كنند به آتش وخود را به آهن وانگشت، ومى‏گويند: چنانچه آهن وانگشت، به سبب ملاقات ومصاحبت آتش، آتش مى‏شوند، عارف نيز، به واسطه قرب به خدا، خدا مى‏شود.

واين سخن نيز محض كفر وزندقه است وهر كه اندك عقلى دارد مى‏داند كه از اينكه ممكنى طبيعت ممكنى گيرد، يا به صفت ورنگ ممكنى بر آيد لازم نمى‏آيد كه واجب ممكن، يا ممكن واجب شود، وهمچنين هر كه از خِرَد نصيبى دارد مى‏داند كه ممكنات را به واجب، وواجب را به ممكنات قياس كردن معقول نيست، وصاحب اين اعتقاد مانند حلولى كافر وبى دين وملحد وزنديق ولعين است.

وبدانكه! بنابر اعتقاد اين دو طايفه تعدّد وتكثّر اله لازم مى‏آيد، زيرا كه مى‏تواند بود كه در هر عصرى هزار عارف وزياده به هم رسد، چنانكه قيصرى در «شرح فصوص» گفته:

كه تكفير نصارا نه به سبب اعتقاد خدائيّت عيسى بود، بلكه به‏ سبب حصر خدائيّت در عيسى بود. (شرح صفوص قيصرى 225)

 

 

وبايد دانست كه متقدمين صوفيّه مانند: با يزيد بسطامى وحسين بن منصور حلّاج كه به منصور حلّاج شهرت كرده بر يكى از اين دو مذهب بوده‏اند، وبه سبب اين اعتقاد فاسد كه اين گروه داشته‏اند اكثر علماى شيعه (حديقة الشيعة: 566)مانند:

 

شيخ مفيد وابن قولويه، وابن بابويه اين طايفه ضالّه را- خواه حلوليّه باشند وخواه اتحاديّه- از غلات شمرده‏اند ويقين حاصل است كه ايشان بدترين طوايف غلاتند، وايشان غلات نواصب‏اند؛ چنانكه گذشت.

 

وبعضى از متأخّرين اتحاديّه مثل محيى الدّين اعرابى،

 

 

وشيخ عزيز نسفى، وعبد الرّزّاق كاشى كفر وزندقه را از اين گذرانيده به وحدت وجود قايل شده‏اند، وگفته‏اند كه هر موجودى خداست‏

 

 

از کتاب ارزشمند  فضايح‏الصوفية، ص: 47

 

 

[ شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:اصول مذهب صوفيّه‏,تصوف,مجله نورالصادق,

] [ 19:42 ] [ دانا ]

[ ]

 

 اشعار فوق العاده عرفانی و ملکوتی مولوی در مثنوی و دیوان شمس/قسمت دوم/عقاید ناب!

 

ولایت پذیری و سرسپردگی به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام اساسی ترین شرط ورود به عرفان ناب اسلامی است و بدون این ولایت ، طی مسیر و سیر و سلوک عرفانی ممکمن نیست. و همچنین اگر کسی ذره ای محبت خلفای غاصب را در دل داشته باشد نمیتواند در مسیر صحیح و صراط مستقیم قدم بگذارد.

 

علامه مجلسی احادیثی در «بحار» ج ۲۷ از ص ۵۱ تا صفحه ۶۳ از تفسیر قمی نقل فرموده است. در روایت ابن الجارود از ابوجعفر(ع) در تفسیر قول خدای تعالی «ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه» یعنی: خدای تعالی در باطن هیچ فردی دو دل قرار نداده است؛ فرمودند: اما دوست ما خالص می‌گرداند محبت به ما را همچنان که طلا به واسطه‌ی آتش خالص و پاک می‌شود به طوری که در آن طلا هیچ ناخالصی نیست. کسی که می‌خواهد بداند محبت ما را ـ یعنی بداند محبت خالص خود را به ائمه علیهم السلام ـ پس دل خویش را امتحان کند، پس اگر در محبت ما محبت دشمن ما را شریک قرارداده، او از ما نیست و ما از او نیستیم و خدای تعالی دشمن این گونه کسان است و جبرئیل و میکائیل و خدا دشمن کافران هستند.

 

از این حدیث شریف استفاده می‌شود کسی که هم ائمه و هم دشمنانشان را دوست بدارد بی‌فایده می باشد، و معلوم است که علمای اهل‌سنت مانند محی‌الدین و امثال او در عین این که مدعی هستند ائمه را دوست دارند، مع ذلک اظهار می‌دارند و اقرار می‌کنند به محبت خلفای ثلاثه؛ جمع بین این دو محبت نمی‌شود. پس آن‌ها از صدیقین نیستند و در امتحان صدیقین مردود و ساقط هستند. بلکه از فرمایش حضرت علیه السلام ظاهر است که دوستی دشمنان اهل‌بیت موجب کفر است، چنانچه در بحار ج ۲۷ از امالی صدوق از حضرت صادق جعفر بن محمد(ع) روایت می‌کند که فرمودند: «همنشینی با کسی که عیب جویی و عیب گویی می‌کند از ما ـ ائمه علیهم السلام ـ یا این که مدح کند کسی را که دشمنی با ما دارد، یا صله کند با کسی که با ما قطع صله کرده، یا قطع صله کند از کسی که با ما صله کرده، یا دوستی کند با کسی که دشمنی با ما دارد، یا دشمنی کند با کسی که با ما دوستی دارد، پس به تحقیق چنین کسی کفر ورزیده به آن که فرو فرستاده سبع مثانی و قرآن عظیم را ـ خدا ـ .

 

ابن ادریس(ره) در اواخر «سرائر» حدیثی از سماعه نقل می‌کند که او می‌گوید: شنیدم از اباعبدالله علیه السلام که می‌فرمودند: «روز قیامت رسول‌الله(ص) و امیرالمؤمنین و حسن و حسین علیهم السلام از کنار آتش مرور می‌کنند ناگاه فردی از میان آتش صیحه می‌زند: یا رسول‌الله اغثنی، به دادم برس، ای رسول خدا! (سه مرتبه تکرار کرد). پس جوابش نمی‌دهند»، فرمودند: «پس ندا می‌کند: یا امیرالمؤمنین! به دادم برس، (سه مرتبه). پس جوابش نمی‌دهند.» فرمودند: «پس ندا می‌کند: یا حسین! یا حسین! یا حسین! به دادم برس، من قاتل دشمنان توام.» فرمودند: «پس پیامبر به حسین(ع) می فرمایند به درستی که حجّت آورد برای شما.» فرمودند: «پس حسین(ع) سرازیر می‌شود به سوی آن ندا کننده به مانند باز تندرو؛ پس او را بیرون می آورد از آتش.» راوی می‌گوید: پس عرض کردم به اباعبدالله(ع): چرا مختار به آتش معذّب شد با این که قاتلان سیدالشهداء(ع) را بکشت؟ حضرت فرمودند: «همان مختار محبتی نسبت به آن دو نفر ـ ابوبکر و عمر ـ در قلبش داشت؛ قسم به خدایی که محمّد را به حق مبعوث به رسالت نمود اگر جبرئیل و میکائیل هم محبتی به آن دو داشته باشند حق تعالی آن دو را نیز با صورت به آتش خواهد افکند

از این حدیث شریف ظاهر است که کسی به منزلت جبرئیل و میکائیل حتی مقدار کمی محبت به آن دو نفر ـ ابوبکر و عمر ـ داشته باشد، حق تعالی او را به جهنم می‌اندازد. و همین محبت کم به آن دو نفر در قلب مختار سبب شد که به جهنم برود تا پاک شود و چون به سیدالشهداء(ع) عقیده‌مند بود خدای تعالی او را نجات داد.

 

در «بحار» از کنز الکراجکی به سندش از سلیمان اعمش از حضرت جعفر بن محمد از آبائشان از امیرالمؤمنین(ع) نقل می‌کند که فرمودند: «رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: ای علی! تو امیر مؤمنینی و امام متقینی! ای علی! تو سیّد اوصیا و وارث علم انبیا و بهترین صدیقینی و افضل سابقینی! ای علی! تو شوهر سیّده زنان عالمینی، و خلیفه‌ی بهترین پیامبری؛ ای علی! تو مولای مؤمنینی و حجت بعد از من بر همه‌ی مردمی. بهشت واجب شد بر کسی که تو را دوست داشت و ولایت تو را پذیرفت. و رفتن به جهنم واجب شد بر کسی که دشمنی کرد با تو. ای علی! قسم به آن کسی که مرا مبعوث داشت به نبوت و مرا بر تمام خلق برگزید (خدای متعال)، اگر بنده‌ای خدای را هزار سال عبادت کند ـ خدا ـ از او قبول نمی‌کند مگر به ولایت و محبت تو و به ولایت و محبت ائمه از اولاد تو و به درستی که ولایت تو قبول نمی‌شود از کسی مگر به بیزاری از دشمنان تو و از دشمنان ائمه علیهم السلام از اولاد تو. جبرئیل مرا به این امر خبر داد؛ پس هر کسی خواست ایمان آورد و هر کسی خواست کفر ورزد.»

این حدیث نیز صراحت دارد بر این که محبت به ائمه علیهم السلام بدون دشمنی با دشمنانشان مقبول حق تعالی نیست، و معلوم است علمای اهل‌سنت دشمن دشمنان اهل‌بیت نیستند، مخصوصاً دشمن خلفای ثلاثه، بلکه به آن‌ها محبت می‌ورزند. پس اظهار محبت آن‌ها به اهل‌بیت علیهم السلام بدون دشمنی با دشمنانشان سودی ندارد.

 

 

یکی از کسانی که ارادت خاصی به خلفای جور داشته و آن را بارها و بارها در اشعارش انعکاس داده ، مولوی است و متاسفانه به عنوان عارف و ولی خدا! در جامعه ما معرفی میشود. او در برخی اشعارش حتی مقام خلفای غاصب را از حضرت امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام بالاتر میداند!

 

اکنون توجه شما را به نمونه هایی از این اشعار جلب میکنیم :

 

چو احمدست و ابوبکر یار غار دل و عشق****** دو نام بود و یکی جان دو یار غار چه باشد

(دیوان شمس غزل شماره ۹۰۱)

 

 

عاشقانی که باخبر میرند******پیش معشوق چون شکر میرند

از الست آب زندگی خوردند******لاجرم شیوه دگر میرند

و انک اخلاق مصطفی جویند******چون ابوبکر و چون عمر میرند

(دیوان شمس غزل شماره ۹۷۲)

 

 

ساقی اگر کم شد میت دستار ما بستان گرو******چون می ز داد تو بود شاید نهادن جان گرو

بوبکر سر کرده گرو عمر پسر کرده گرو******عثمان جگر کرده گرو و آن بوهریره انبان گرو

پس چه عجب آید تو را چون با شهان این می‌کند******گر ز آنک درویشی کند از بهر می خلقان گرو

(دیوان شمس غزل شماره ۲۱۳۶)

 

 

در وحدت مشتاقی ما جمله یکی باشیم******اما چو به گفت آییم یاری من و یاری تو

چون احمد و بوبکریم در کنج یکی غاری******زیرا که دوی باشد غاری من و غاری تو

(دیوان شمس غزل شماره ۲۱۷۳)

 

 

امروز مستان را نگر در مست ما آویخته******افکنده عقل و عافیت و اندر بلا آویخته

هست آن سخا چون دام نان اما صفا چون دام جان******کو در سخا آویخته کو در صفا آویخته

باشد سخی چون خایفی در غار ایثاری شده******صوفی چو بوبکری بود در مصطفی آویخته

این دل دهد در دلبری جان هم سپارد بر سری******و آن صرفه جو چون مشتری اندر بها آویخته

آن چون نهنگ آیان شده دریا در او حیران شده******وین بحری نوآشنا در آشنا آویخته

(دیوان شمس غزل شماره ۲۲۷۵)

 

 

ای بر سر بازاری دستار چنان کرده******رو با دگران کرده ما را نگران کرده

با صدق ابوبکری چون جمله همه مکری******کو زهره که بشمارم این کرده و آن کرده

زهد از تو مباحی شد تسبیح صراحی شد******جان را که فلاحی شد با رطل گران کرده

(دیوان شمس غزل شماره ۲۳۲۶)

 

 

چشم احمد بر ابوبکری زده******او ز یک تصدیق صدیق آمده

گفت من شه را پذیرا چون شوم******بی بهانه سوی او من چون روم

نسبتی باید مرا یا حیلتی******هیچ پیشه راست شد بی‌آلتی

همچو مجنونی که بشنید از یکی******که مرض آمد به لیلی اندکی

گفت آوه بی بهانه چون روم******ور بمانم از عیادت چون شوم

(مثنوی معنوی دفتر اول بخش ۱۲۸)

 

 

قصهٔ عثمان که بر منبر برفت******چون خلافت یافت بشتابید تفت

منبر مهتر که سه‌پایه بدست******رفت بوبکر و دوم پایه نشست

بر سوم پایه عمر در دور خویش******از برای حرمت اسلام و کیش

دور عثمان آمد او بالای تخت******بر شد و بنشست آن محمودبخت

پس سؤالش کرد شخصی بوالفضول******که آن دو ننشستند بر جای رسول

پس تو چون جستی ازیشان برتری******چون برتبت تو ازیشان کمتری

گفت اگر پایهٔ سوم را بسپرم******وهم آید که مثال عمرم

بر دوم پایه شوم من جای‌جو******گویی بوبکرست و این هم مثل او

هست این بالا مقام مصطفی******وهم مثلی نیست با آن شه مرا

بعد از آن بر جای خطبه آن ودود******تا به قرب عصر لب‌خاموش بود

سخت خوش مستی ولی ای بوالحسن******پاره‌ای راهست تا بینا شدن

(مثنوی معنوی دفتر چهارم  بخش ۱۹ – قصهٔ آغاز خلافت عثمان رضی الله)

 

 

هرکه خواهد که ببیند بر زمین******مرده‌ای را می‌رود ظاهر چنین

مر ابوبکر تقی را گو ببین******شد ز صدیقی امیرالمحشرین

اندرین نشات نگر صدیق را******تا به حشر افزون کنی تصدیق را

(مثنوی معنوی دفتر ششم بخش ۲۲)

 

 

هرکس کسکی دارد و هرکس یاری******هرکس هنری دارد و هرکس کاری

مائیم و خیال یار و این گوشهٔ دل******چون احمد و بوبکر به گوشهٔ غاری

(دیوان شمس رباعی شماره ۱۹۸۶)

 

 

 طه و گلگونه غیب است کز او******زعفرانی رخ عشاق چو عناب شدست

چند عثمان پر از شرم که از مستی او******چون عمر شرم شکن گشته و خطاب شدست

(دیوان شمس غزل شماره ۴۱۵)

 

 

یک دست جام باده و یک دست جعد یار******رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

می‌گوید آن رباب که مردم ز انتظار******دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست

(دیوان شمس غزل شماره ۴۴۱)

 

 

چو خورشید آدمی زربفت پوشد******چو آن مه روی زرافشان درآمد

بزن دست و بگو ای مطرب عشق******که آن سرفتنه پاکوبان درآمد

اگر دی رفت باقی باد امروز******وگر عمر بشد عثمان درآمد

همه عمر گذشته بازآید******چو این اقبال جاویدان درآمد

(دیوان شمس غزل شماره ۶۶۸)

 

 

سر عثمان تو مست است بر او ریز کدو******چون عمر محتسبی دادکنی این جا کو

چه حدیث است ز عثمان عمرم مستتر است******و آن دگر را که رئیس است نگویم تو بگو

(دیوان شمس غزل شماره ۲۲۲۲)

 

 

چون محمد یافت آن ملک و نعیم******قرص مه را کرد او در دم دو نیم

چون ابوبکر آیت توفیق شد******با چنان شه صاحب و صدیق شد

چون عمر شیدای آن معشوق شد******حق و باطل را چو دل فاروق شد

چونک عثمان آن عیان را عین گشت******نور فایض بود و ذی النورین گشت

چون ز رویش مرتضی شد درفشان******گشت او شیر خدا در مرج جان

چون جنید از جند او دید آن مدد******خود مقاماتش فزون شد از عدد

بایزید اندر مزیدش راه دید******نام قطب العارفین از حق شنید

چونک کرخی کرخ او را شد حرس******شد خلیفهٔ عشق و ربانی نفس

 پور ادهم مرکب آن سو راند شاد******گشت او سلطان سلطانان داد

وان شقیق از شق آن راه شگرف******گشت او خورشید رای و تیز طرف

چون ابوبکر از محمد برد بو******گفت هذا لیس وجه کاذب

چون نبد بوجهل از اصحاب درد******دید صد شق قمر باور نکرد

آینهٔ دل صاف باید تا درو******وا شناسی صورت زشت از نکو

(مثنوی معنوی دفتر دوم بخش ۲۳)

 

 

همانطور که در ابیات فوق ملاحظه میفرمایید خلفای جور با القاب  صدیق ، فاروق و ذی النورین خطاب شده اند که حاکی از مقامات معنوی بالاست!! اما به دریای علم و حکمت نبوی و باب الله ، حضرت امیر المومنین علی علیه السلام لقب شیر خدا داده شده است که فقط تداعی کننده فردی شجاع  و جنگجو است!

 

 

همچنین مولوی خلیفه ی دومی را که فریاد میزد: “تمامی مردمان از عمر داناترند، حتی زنان پرده‏نشین!” ـ“سایه خداوند” و “معلم علوم و معارف” مى‏داند، اما خزینه علم خداوند، و بابِ علم پیامبر صلوات اللّه‏ علیهما و آلهما را تنها پهلوانی مى‏شمارد که (نعوذ بالله ) جاهل! و در معرض نفاق!! بوده، و محتاج راهنمایی عاقلان وپیران راه مى‏باشد!! او در اشعارش مى‏گوید: 

گفت پیغمبر  علـی را کای على‌              شیر حقى، پهلوان پر دلی‌

لیک بر شیری مکن هم اعتمید‌                اندر آ در سایه نخل امید‌

اندر آ در سایه آن عاقلى‌                       کش نداند بُرد از ره ناقلی‌

ظل او اندر زمین چون کوه قاف‌               روح او سیمرغ بس عالی طواف‌

گر بگویم تا قیامت نعت او‌                      هیچ آن را مقطع و غایت مجو‌

چون گرفتت پیر، هین تسلیم شو‌           همچو موسی زیر حکم خضر رو‌

صبر کن بر کار خضری بی نفاق‌              تا نگوید خضر رو هذا فراق‌

چون گزیدی پیر نازکدل مباش‌                سست و ریزنده چو آب وگل مباش‌

(مثنوى، تصحیح: استعلامى، محمد، دفتر یکم، ۲۹۷۲).

 

 

همو نیز، وجودِ آن “ایمانِ مجسم” و “حقِ مطلق” را رهیافتِ هوا و هوس مى‏داند، و مى‏سراید:

چون خدو انداختی در روی من‌              نفس جنبید و تبه شد خوی من‌

نیم بهر حق شد و نیمی هوا‌               شرک اندر کار حق نبود روا‌

یعنی نعوذ بالله حضرت در آن لحظه شرک ورزیده اند!(خفی)

 

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی, مثنوی ,نقد مثنوی , عقائد مولوی,

] [ 17:1 ] [ دانا ]

[ ]

 

 

 

 

اشعار فوق العاده عرفانی و ملکوتی مولوی در مثنوی و دیوان شمس/قسمت اول/الفاظ ملکوتی

 

جلال الدین محمد بلخی معروف به مولوی ، آن ولی خدا! ، متفکر کبیر و عارف سترگ با ضمیری پاک و زلال! به بیان اشعار فوق العاده و عرفانی در دیوان و مثنوی خود پرداخته و جانهای تشنگان را از دریای معرفت! سیراب نموده است.

 

اشعار مولوی از روح بزرگ و ملکوتیش! سرچشمه گرفته و مثنوی حاصل پربارترین دوران عمر اوست و همانطور که خود در مقدمهٔ مثنوی معنوی ادعا کرده :

 

« هذا کِتابُ الْمَثنَوى‏، وَ هُوَ أُصولُ أُصولِ أُصولِ الْدّین، فى کَشْفِ أَسْرارِ الْوصولِ وَ الْیَقین!، وَ هُوَ فِقْهُ اللَّهِ الاکْبَر، وَ شَرْعُ اللَّهِ الازْهَر، وَ بُرهانُ اللَّهِ الاظْهَر، مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ، یُشْرِقُ إِشْراقاً أَنْوَرَ مِنَ الْإِصْباحِ، وَ هُوَ جِنانُ الْجَنانِ، ذو الْعُیونِ وَ الْأَغْصانِ، مِنْها عَیْنٌ تُسَمّى‏ عِنْدَ ابْناءِ هذا السَّبیلِ سَلْسَبیلاً، وَ عِنْدَ اصْحابِ المَقاماتِ وَ الْکَراماتِ خَیْرٌ مَقامًا وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا، الأَبْرارُ فیهِ یَأکُلونَ وَ یَشْرَبُونَ، وَ الْأَحْرارُ مِنْهُ یَفرَحُونَ وَ یَطْرَبونَ، وَ هُوَ کَنِیلِ مِصْرَ شَرابٌ لِلصّابِرینَ، وَ حَسْرَةٌ عَلى‏ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الْکافِرینَ، کَما قالَ تَعالى‏ یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً…….. و انه شفاه الصدور و جلاء الاحزان و کشاف القرآن و سعه الارزاق و تطییب الاخلاق، بایدی سفره کرام برره یمنعون بان لا یمسّه الا المطهرون!»

ترجمه ی بخشی از عبارت فوق: این کتاب اصول اصول اصول دین در گشودن رازهای وصول به حق و یقین و فقه اکبر خداوند است … شفای سینه ها و زداینده اندوه ها و کشاف رازهای قرآنی و فراخی بخش روزی معنوی و پاک کننده اخلاق است که به دست فرشتگان کرام نوشته شده و آنان جز پاکان را به حقایق آن راه نمی دهند!

داستانهای مستهجن الفاظ رکیک در اشعار مولوی اشعار رکیک مولوی اشعار مستهجن مولوی بیان انحرافات و نقد مولوی اعضاء تناسلی آلات تناسلی

حال از شما دعوت میکنیم تا با هم از دریای بیکران اشعار ملکوتی مولوی جرعه ای برداشته و از این فیض! بهره مند شویم :

آن یکی نایی خوش نی می‌زدست******ناگهان از مقعدش بادی بجست

نای را بر (……) نهاد او که ز من******گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن (مثنوی معنوی! دفتر چهارم بخش ۳۱)

 

 

آن (……) خر کز حاسدی عیسی بود تشویش او******صد (……) خر در (……) او صد تیز سگ در ریش او

خر صید آهو کی کند خر بوی نافه کی کشد******یا بول خر را بو کند یا (……) بود تفتیش او

خر ننگ دارد ز آن دغل از حق شنو بل هم اضل******ای چون مخنث غنج او چون قحبگان (……) او (دیوان شمس/۲۱۳۷)

 

 

چون افتد شیر نر از حمله حیز و غر******وز زخمه (……) خر کی بانگ نماز آید (دیوان شمس/۶۱۸)

 

 

دور باد از رزم شیران چشم سگ******دور باد از مهد عیسی (……) خر (دیوان شمس/۱۱۰۷)

 

 

گلو گشاده چو (……) فراخ ماده خران******که (……) خر نرهد زو چو پیش او برخاست (دیوان شمس/۴۸۳)

 

 

آن لب که بود (……) خری بوسه گه او******کی یابد آن لب شکربوس مسیحا (دیوان شمس/۹۶)

 

 

ای چو خربنده حریف (……) خر******بوسه گاهی یافتی ما را ببر (مثنوی معنوی! دفتر سوم بخش ۱۰۲)

 

 

دست زن در کرد در (……)******(……) او بر دست زن آسیب کرد (مثنوی معنوی! دفتر پنجم بخش ۱۴۰)

 

 

او اگر دیوانه است و فتنه‌کاو******داروی دیوانه باشد (……) گاو (مثنوی معنوی! دفتر پنجم بخش ۱۴۷)

 

 

مردی این مردیست نه ریش و (……)******ورنه بودی شاه مردان (……) خر

روسپی باشد که از جولان (……)******عقل او موشی شود شهوت چو شیر (مثنوی معنوی! دفتر پنجم بخش ۱۵۸) 

 

 

رو به من آرند مشتی حمزه‌خوار******چشم‌ها پر نطفه کف خایه‌فشار

وانک ناموسیست خود از زیر زیر******غمزه دزدد می‌دهد مالش به (……)

خانقه چون این بود بازار عام******چون بود خر گله و دیوان خام (مثنوی معنوی! دفتر ششم بخش ۱۰۹ – حکایت آن دو برادر یکی کوسه و یکی امرد در عزب ‌ای خفتند شبی اتفاقا امرد خشت‌ها بر (……) خود انبار کرد عاقبت دباب دب آورد و آن خشت‌ها را به حیله و نرمی از پس او برداشت کودک بیدار شد به جنگ کی این خشت‌ها کو کجا بردی و چرا بردی او گفت تو این خشت‌ها را چرا نهادی الی آخره)

 

 

هم‌چو آن زن کو جماع خر بدید******گفت آوه چیست این فحل فرید

گر جماع اینست بردند این خران******بر (……) ما می‌ریند این شوهران (مثنوی معنوی! دفتر پنجم بخش ۱۴۳)

 

 

ای مخنث پیش رفته از سپاه ******بر دروغ ریش تو (……ت) گواه (مثنوی معنوی! دفتر پنجم بخش ۱۰۵)

 

 

(……) دریده هم‌چو دلق تونیان******آمد از حمام در گردک فسوس  (مثنوی معنوی! دفتر ششم بخش۶)

 

 

مثنوی معنوی! / دفتر پنجم

بخش ۵۹ – داستان آن کنیزک کی با خر خاتون شهوت می‌راند و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوت راندن آدمیانه و …. کنیزک بیگاه باز آمد و نوحه کرد که ای جانم و ای چشم روشنم (……) دیدی کدو ندیدی ….

یک کنیزک یک خری (……)******از وفور (……)  گزند

آن خر نر را (……) خو کرده بود******خر جماع آدمی پی برده بود……الی آخر

 

 

مثنوی معنوی! دفتر پنجم    بخش ۱۶۸ – آمدن خلیفه نزد آن خوب‌روی برای جماع

آن خلیفه (……)******سوی آن (……)!

(……)******(……)!!!

(……)******(……)!!!

خشت و خشت موش در گوشش رسید******خفت (……ش) شهوتش کلی رمید

وهم آن کز مار باشد این صریر******که همی‌جنبد بتندی از حصیر

 _____________________________

تمام نقطه چین های داخل پرانتز ، الفاظ به شدت رکیک و ناپسند میباشد که از ذکر آنها معذوریم/در صورت نیاز میتوانید به آدرس اشعار مراجعه بفرمایید.

 

 

سؤال : نام‌ بردن الفاظ زشت و رکیک مانند اعضاء تناسلی انسان چه‌حکمی دارد؟

جواب از آیت الله سیستانی : جایز نیست.

مسأله : آیت الله سیستانی : فحش حرام است و مراد از فحش هر کلامی است که تصریح به آن زشت و قبیح شمرده می‌شود یا نسبت هر فردی یا نسبت به غیر زوجه ، نوع اول آن مطلقاً حرام است …

 

حکم داستانهای مستهجن موجود در مثنوی هم که واضح است.

 

گاهی انسان برای بیان پستی و گمراهی برخی نحله های منحرف (علی الخصوص وقتی که ادعای عرفان و وصول به حق میکنند) مجبور به بیان مسائلی میشود . از تمامی عزیزانی که از خواندن این مطالب دچار کدورت شدند عذرخواهی میکنیم.


 

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی, مثنوی ,نقد مثنوی , حرف سکسی,

] [ 16:59 ] [ دانا ]

[ ]

 

 

 

وصف مولوی و شمس تبریزی از زبان یکدیگر و خواسته های نامشروع شمس تبریزی از مولوی

 

خواسته های نامشروع شمس از مولوی

در کتاب نفحات الانس جامی در شرح احوال مولوی می خوانیم:

روزی شمس الدین، از مولانا شاهدی زیباروی التماس کرد. مولانا حرم خود را در دست گرفته در میان آورد و فرمود که: او خواهر جانی من است. [شمس]گفت: نازنین پسری می خواهم. [مولوی]فی الحال فرزند خود سلطان ولد را پیش آورد [و] فرمود که: وی فرزند من است. [شمس گفت]: حالیا اگر قدری شراب دست می داد ذوقی می کردم. مولانا بیرون آمد و سبویی از محله جهودان پر کرده بر گردن خود بیاورد. [۱]

 

شمس تبریزی در وصف مولوی

اگر از تو پرسند که مولانا را چون شناختی؟ بگو: اگر از قولش می پرسی، «انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون»!

و اگر از فعلش می پرسی، «کل یوم هو فی شان»!

و اگر از صفتش می پرسی«قل هو الله احد»!

و اگر از نامش می پرسی «هو الله الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهاده هو الرحمان الرحیم»!

و اگر از ذاتش می پرسی «لیس کمثله شیٌ و هو السمیع البصیر»! [۲]

 

مولوی در وصف شمس تبریزی

 عیسی و موسی چه باشد چاکران حضرتش 

جبرئیل اندر فسونش سحر مطلق می زند

***************************

جان ابراهیم مجنون گشت اندر شوق او 

تیغ را بر حلق اسمعیل و اسحق می زند

***************************

احمدش گوید که واشوقا الی اخواننا

بر وفای عشق او صدیق صدّق می زند

***************************

کیست آنکس کین چنین مردی کند اندر جهان

شمس تبریزی که ماه بدر را شق می زند [۳]


[۱] نفحات الانس ص ۴۶۶ با تصحیح مهدی توحیدی پور

[۲] مقالات شمس تبریزی ص۷۸۹ چاپ دوم سال ۱۳۷۷ انتشارات خوارزمی

[۳] ریاض السیاحه و تاریخ تصوف،با تفاوت مختصر

 

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی, مثنوی ,نقد مثنوی , لواط, زنا, als,

] [ 16:55 ] [ دانا ]

[ ]

 افضلیت بایزید بسطامی یا پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)؟! – سوال عجیب مولوی از شمس - آیت الله حاج شیخ مرتضی رضوی

 

در این نوشتار که قسمتی از اثر گرانبارمتفکر بزرگ حضرت آیت الله حاج شیخ مرتضی رضوی است ، بی توجهی مولوی و مکتبش به انبیاء و اولیاء معصومین (علیهم السلام) و اشتراک چنین عقیده ای بین همه ی فرق صوفیان بیان شده است .

 

 

«… به عنوان مثال و تنها نمونه به آن داستان معروف مولوی و شمس توجه کنید:

شمس سوار بر اسب و مولوی افسار اسب او را گرفته و می کشد، روی به عقب برگردانیده و به شمس می گوید:

 

مولوی: ای پیر آیا محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) افضل است یا بایزید؟ـ؟

شمس: این چه پرسشی است، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) کجا و بایزید کجا.

مولوی: پس چرا محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) می گوید «ما عرفناک حق معرفتک» و بایزید می گوید «سبحانی ما اعظم شأنی»؟ـ؟

در پایان داستان، حضرت صوفی (مثلاً) بی هوش می افتد.

 

ببینید: مولوی نمی پرسد «آیا سلمان افضل است یا بایزید» یا با مقداد، عمار، ابن مسعود، ابوایوب، جابر انصاری، عمر، ابوبکر، و… مقایسه نمی کند. یعنی در نظر او تکلیف اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مقایسه با بایزید دقیقاً روشن است که هیچ کدام به گرد پای بایزید نمی رسند.

 

و نیز نمی پرسد: «آیا علی [علیه السلام] افضل است یا بایزید» و همچنین امام حسن و حسین و… [علیهم السلام] (در مورد امام زمان(عج) هم که اصل وجود و اصل چنین شخصی آمده یا در آینده خواهد آمد، بر خلاف اجماع مسلمین حتی خوارج، را انکار کرده و مهدویت را تعمیمی کرده است) را اساساً (نعوذ بالله) قابل قیاس با بایزید نمی داند.

 

و همچنین مولوی نمی پرسد «آیا حضرت ابراهیم، نوح، موسی، عیسی افضل هستند یا بایزید» تا چه رسد دیگر انبیاء. زیرا همه این مسائل برای او حل شده بود تنها مسئله ای که باقی مانده بود افضلیت بایزید بر خاتم المرسلین و اشرف المرسلین بود که آیا بایزید افضل است یا محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) ؟ـ؟ تا بایزید دقیقاً شانه به شانه خدا بایستد. آن هم بایزید که در عوامفریبی و ابراز شطحیات گستاخ ترین صوفی بود و با شعار «سبحانی ما اعظم شأنی» راه را برای دیگر عربده های صوفیان باز کرد و دروازه خرافات را در جامعه امت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برگشود که سیل خرافات به راه افتاد و اصول و فروع دین را در خود فرو برد و امت اندیشمند را یک امت کاملاً خرافی، به بار آورد.

 

این ماهیت تصوف است که فرد را به شدت دچار تکبر درونی بل دچار جنون خودپرستی می کند تا خود و امثال خود را افضل از همگان بداند و انبیاء و اولیای واقعی در نظرش خوار و حقیر شوند.

 

اینان فقط و فقط در مقابل پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) ترمز می کنند. زیرا بناست که به نام اسلام بگویند و به عنوان مسلمان بر مسلمانان سوار شوند. والا این ترمز کوچک را نیز می بریدند و این افسار گسیختگی را به «اطلاق محض» می رسانیدند.

 

گرفتن افسار اسب شمس برای به دست آوردن «جواز» از زبان شمس، است که افسار خود را ببرد.اما شمس این جواز را نداد.

 

در مجلد اول عرض کردم که شمس همه جا می گشت و خانقاه به خانقاه می رفت و از افراط کاری های صوفیان انتقاد می کرد در قونیه نیز همین روال را داشت که اخراج شد، سپس با اصرار برگردانیده شد و سپس کشته شد.

 

از متن پرسش مولوی روشن است که در نظرش بایزید با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) کاملاً دوش به دوش، مساوی و برابر است تنها جای شک این است که آیا از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز افضل است یا نه.

 

من هیچ کاری با مولوی ندارم و درصدد نیستم که منفیات و اندیشه های ضد اسلامی مولوی را بیان کنم. زیرا در این صورت باید سه جلد در تنها «مولوی شناسی» می نوشتم. من به برخی از آنان که خودشان را شیعه دوازده امامی می دانند و امامان را واجب التأسّی می دانند، می گویم: مرید ائمه(علیهم السلام) بودن و در عین حال مرید مولوی بودن، جز حماقت (یا عوام فریبی) معنی ای ندارد. پذیرش دین ائمه(علیهم السلام) در عین پذیرش دین مولوی، یا مصداق سفاهت است یا مصداق عوام فریبی.

 

طلبه جوان و دانشجوی جوان می خواهد دانشمند و عالم شود، نه خرافی یا فریفته شود، چرا به اینان ستم می شود؟ پاسخمان در تاریخ چه خواهد بود؟.

 

کسی که مختصر اطلاعی از بینش و فرهنگ صوفیان، داشته باشد می داند که این «اصل» ـ اصل نگاه تحقیرآمیز به انبیاء(علیهم السلام)، ائمه(علیهم السلام) و اصحاب پیامبران و امامان علیهم السلام ـ تنها به مولوی منحصر نیست، اصل اساسی اندیشه همه صوفیان است که اصطلاح زیبای «عرفان» را غصب کرده اند مانند غصب ولایت.»


محی الدین در آئینه فصوص. جلد دوم – فصل اول : مقالات مقدماتی ( بخش دوم )

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی, مثنوی ,نقد مثنوی , بایزید,

] [ 16:54 ] [ دانا ]

[ ]

 

 

 

 

ابراز ارادت ویژه مولوی به معاویة بن ابوسفیان در کتاب مثنوی

 

مولوی سراینده مثنوی با جعل داستانی در دفتر دوم مثنوی ارادت ویژه خود را به معاویة بن ابوسفیان یکی از ننگین ترین چهره های تاریخ اسلام نشان می دهد.

 

مولوی چنین افسانه سازی می کند که معاویه، دایی مؤمنان! در قصرش خفته بود و در حالی که درهای قصر به روی همه بسته بود، شخصی او را بیدار می کند. معاویه متعجب از این که چه کسی توانسته وارد قصر و اتاق خواب او شود، می گوید: تو که هستی و چگونه جرأت کردی وارد قصر شوی که در این هنگام شیطان خود را معرفی می کند و می گوید او بوده است که معاویه را بیدار کرده است. معاویه از او می پرسد چرا مرا بیدار کردی؟ راستش را بگو؟

 

مولوی پس از آن که چند بیت در باره استمداد معاویه از خداوند متعال برای نجات از مکر شیطان می سراید، از زبان شیطان می گوید:

 

از بْن دندان بگفتش بهر آن*****کردمت بیدار می دان ای فلان

 

تا رسی اندر جماعت در نماز*****از پی پیغمبر دولت فراز

 

گر نماز از وقت رفتی مر ترا*****این جهان تاریک گشتی بی ضیا

 

از غبین و درد رفتی اشکها*****از دو چشم تو مثال مشک ها

 

گر نمازت فوت می شد آن زمان*****می زدی از درد دل آه و فغان

 

من ترا بیدار کردم از نهیب*****تا نسوزاند چنان آهی حجاب

 

اینجا مولوی از زبان معاویه به شیطان می گوید: حالا راست گفتی و بعد با عنکبوت خواندن شیطان که باید به شکار مگس بپردازد خود را باز اسپیدی می خواند که شاه شکار است و عنکبوت چگونه می تواند به شکار چنین بازی رود؟

 

گفت: اکنون راست گفتی صادقی*****از تو این آید، تو این را لایقی

 

عنکبوتی تو مگس داری شکار*****من نّیم ای سگ مگس زحمت میار

 

باز اسپیدم شکار شه کند*****عنکبوتی کی به گرد ما تند

 

و بدین گونه جناب مولوی به تجلیل از معاویه یکی از پلیدترین چهره های تاریخ اسلام و بلکه بشریت می پردازد.

 

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی, مثنوی ,نقد مثنوی , معاویه,

] [ 16:51 ] [ دانا ]

[ ]

 

 

 

مولوی و انحراف از موضع اهل بیت علیهم السلام درباره کربلا

ملای رومی حاضر در محضر “شمس تبریزى”،عاشورا را به سرور و عیش و عشرت و شادی و رقص و پاى‏کوبی مى‏نشیند، نه به ماتم و اشک و اندوه!! “شمس تبریزى” مى‏گوید:

“خجندى” بر خاندان پیامبر مى‏گریست، ما بر وی مى‏گریستیم، یکی به خدا پیوست، بر وی مى‏گرید…![۱]

این‏جاست که باید به این پیر مغرور گمراه که گریه بر سید مظلومان را به باد استهزاء مى‏گیرد گفت:

 پس تو باید – العیاذ بالله – بر حال عرش و کرسی و لوح و قلم و زمین و آسمان که همه بر حسین گریستند، بلکه باید بر حال پیامبر و امیرالمؤمنین صلوات للّه‏ علیهما و آلهما و… هم گریه کنی که حتی قبل از واقعه جگرگذار عاشورا بر حسین‏شان گریستند، و زمین و زمان را به سوختن و گداختن فرمان راندند، و کون و مکان را در سوگ آن جانِ جانان به اندوه و ماتم ابدی نشاندند!

و نیز باید از کسانی که مى‏کوشند بدیهیات را انکار کرده، و باقى‏ماندگان نواصب و خوارج و دشمنان آل ‏اللّه‏ را، شیعیانِ اهل تقیه و مدارا معرفی کنند، پرسید که: آیا در همان شرایطی که “شمس خجندى” بى‏پروا از استهزای دشمنان اهل‏بیت نبوت، بر شهید مظلوم کربلا گریه مى‏کرد، تقیه این جاهلان اقتضا مى‏کرد که بر اساس خیالات خود به اجتهاد در مقابل نصوص بی حد و حصر برخیزند، و سوگواری بر امام شهیدان را مسخره کنند؟! یا اینکه خود را از سیده کائنات زهرای اطهر علیها السلام ، برتر دانسته، او را “زاهده بى‏معرفت” بدانند و خود را “عارف واصل”؟! آیا کدامین سنی مذهبی جرئت چنین جسارتی به ساحت قدس و طهارت والا ولیة‏ اللّه‏ عظمای خداوند، فاطمه صدیقه علیها السلام را دارد، تا اینکه جسارت او عذر این معاندان باشد؟!

“مولوى” نیز، سوگواری شیعیان بر امام مظلوم خویش را به باد استهزا گرفته، مى‏گوید:

 روز عاشورا همه اهل حلب                    باب انطاکیه اندر تا به شب

 گرد آید مرد و زن جمعی عظیم           ماتم آن خاندان دارد مقیم

 ناله و نوحه کنند اندر بکا                  شیعه عاشورا برای کربلا

 بشمرند آن ظلم‏ها و امتحان         کز یزید و شمر دید آن خاندان

نعره‏هاشان مى‏رود در ویل و وشت   پر همی گردد همه صحرا و دشت

 خفته بودستید تا اکنون شما                  که کنون جامه دریدیت از عزا

پس عزا بر خود کنید ای خفتگان       زانک بد مرگیست این خواب گران

روح سلطانی ز زندانی بجست           جامه چه دْرانیم و چون خاییم دست

چون که ایشان خسرو دین بوده‏اند  وقت شادی شد چو بشکستند بند




[۱] . نقدى بر مثنوی، ۹۷، به نقل از مقالات شمس، به نقل از خط سوم، ۳۱

 

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی, مثنوی ,نقد مثنوی , کربلا,

] [ 16:49 ] [ دانا ]

[ ]

 

مولوی و جسارت به حضرت امیرالمومنین علیه السلام

مولوی خلیفه ی دومی را که فریاد میزد: “تمامی مردمان از عمر داناترند، حتی زنان پرده‏نشین!” ـ “سایه خداوند” و “معلم علوم و معارف” مى‏داند، اما خزینه علم خداوند، و بابِ علم پیامبر صلوات اللّه‏ علیهما و آلهما را تنها پهلوانی مى‏شمارد که (نعوذ بالله ) جاهل! و در معرض نفاق!! بوده، و محتاج راهنمایی عاقلان وپیران راه مى‏باشد!! او در اشعارش مى‏گوید: 

گفت پیغمبر  علـی را کای على‌              شیر حقى، پهلوان پر دلی‌

لیک بر شیری مکن هم اعتمید‌                اندر آ در سایه نخل امید‌

اندر آ در سایه آن عاقلى‌                       کش نداند بُرد از ره ناقلی‌

ظل او اندر زمین چون کوه قاف‌               روح او سیمرغ بس عالی طواف‌

گر بگویم تا قیامت نعت او‌                      هیچ آن را مقطع و غایت مجو‌

چون گرفتت پیر، هین تسلیم شو‌           همچو موسی زیر حکم خضر رو‌

صبر کن بر کار خضری بی نفاق‌              تا نگوید خضر رو هذا فراق‌

چون گزیدی پیر نازکدل مباش‌                سست و ریزنده چو آب وگل مباش‌

(مثنوى، تصحیح: استعلامى، محمد، دفتر یکم، ۲۹۷۲).   همو نیز، وجودِ آن “ایمانِ مجسم” و “حقِ مطلق” را رهیافتِ هوا و هوس مى‏داند، و مى‏سراید:

 

چون خدو انداختی در روی من‌              نفس جنبید و تبه شد خوی من‌

نیم بهر حق شد و نیمی هوا‌               شرک اندر کار حق نبود روا‌

یعنی نعوذ بالله حضرت در آن لحظه شرک ورزیده اند!(خفی)

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی, مثنوی ,نقد مثنوی , امام علی,

] [ 16:47 ] [ دانا ]

[ ]

 مولوی و استفاده از احادیث جعلی

مولوی در ابراز خصومت و دشمنی با مکتب تشیع تا آنجا پیش مى‏رود که حتی متن احادیث نبوی در باب فضایل اهل‏بیت علیهم‏السلام را طبق نقل شیعه نمى‏آورد که مبادا فضیلتی برای آل‏اللّه‏ باشد! مثلاً در حدیث مشهور و مورد اتفاق که پیامبر صلى ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله ‏و سلم فرمودند:

“مثال اهلبیت من مانند کشتی نوح است که هرکس سوار شود نجات یابد و هرکس تخلّف کند هلاک شود” و دهها دانشمند بزرگ اهل سنت آن را نقل نموده، حکم به صحّت آن داده‏اند.[۱]

 مغرضان دست برده، به جای “اهل‏بیت”، “اصحاب” را قرار داده‏اند، حتی برخی ـ مانند ابن‏تیمیه ـ پا را فراتر نهاده، آن را دروغ خوانده‏اند!! مولوی نیز روش آنان را برگزیده، گوید:

 بهر این فرمود پیغمبر که من                 همچو کشتیم به طوفان زمن

 ما و اصحابیم چون کشتی نوح         هر که دست اندر زند یابد فتوح[۲]

براستی چه کسانی چنین تحریف‏هایی را مى‏پسندند و نقل مى‏کنند؟ آیا مولوی این مقدار از دانش کم‏بهره بود که چنین مسائل ساده‏ای را نداند؟ یا آیه «یحرّفون الکلم عن مواضعه»: “کلمات را از جای خود جابجا مى‏کنند”[۳] را نخوانده بود؟ یا مقام اصحاب را بسی بلند مرتبه و آنان را معصوم از خطا و گناه مى‏دانست که مطابق حدیثی مجعول گفت:

 گفت پیغمبر که اصحابی نجوم                  رهروان را شمع و شیطان را رجوم[۴]

و یا:

 مقتبس شو زود چون یابی نجوم     گفت پیغمبر که اصحابی نجوم[۵]

یا حدیث نبوی مشهور و مورد اتفاق:

 ”من کذب علی متعمّدا فلیتبوّأ مقعده من النّار”:

کسی که عمدا بر من دروغ ببندد جایگاهی از آتش برای خود فراهم کرده است.[۶]

را نشنیده بود؟




[۱] . احقاق الحق: ۹ / ۲۷۰ ـ ۲۹۳، ۱۸ / ۳۱۱ ـ ۳۲۲ با دهها سند از دهها کتاب اهل سنت؛ عبقات الانوار: جلد حدیث سفینه؛ نفحات الازهار: تمام جلد چهارم؛ غایة المرام: ۳ / ۱۳ ـ ۲۴؛ فضائل الخمسة: ۲ / ۵۶ ـ ۵۹ و دهها منبع دیگر

[۲] مثنوی، دفتر چهارم، ۵۳۹، به نقل نقدى بر مثنوی، ۱۸۵

[۳] . سوره نساء، آیه ۴۶

[۴] . مثنوی، دفتر اوّل، ۳۶۵۶، به نقل نقدى بر مثنوی، ۱۷۹

[۵] . مثنوی، نسخه کتابفروشى اسلامیه، دفتر اوّل، ۵۴، شماره ۹، به نقل نقدى بر مثنوی، ۱۷۹

[۶] . بحارالانوار : ۲ / ۱۶۰؛ صحیح بخارى : جلد اوّل، کتاب العلم، باب : اثم من کذب على النبى صلى‏ الله ‏علیه ‏و‏آله

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی, مثنوی ,نقد مثنوی ,

] [ 16:45 ] [ دانا ]

[ ]

مولوی و تبرئه ی ابن ملجم

پیر قونیه ـ مطابق با مکتب سایر جبری مسلکان اهل سنت ـ “ابن‏ملجم”، شکافنده شریان‏های مقدس خون خدا را، آلت حق مى‏شمارد، و بزرگ جنایت او را ـ که روی تاریخ بشریت را سیاه کرده است ـ غیر قابل طعن و ملامت مى‏داند!!

شگفتا! کار دروغ‏پردازی و باطل‏سرایی او به آنجا رسیده است که به هواداری از خوارج و نواصب، در عالم خیال‏بافی و عداوت و دشمنی آشکار خویش با مظلومان معصوم، از زبان امیر عالم وجود، خطاب به “ابن‏ملجم” مى‏سراید:

 من همی گویم بر او جف القلم    ز این قلم بس سرنگون گردد علم

 لیک بى‏غم شو شفیع تو منم                      خواجه روحم نه مملوک تنم [۱]

 

وی همچنین از زبان امام علی (علیه السلام) خطاب به ابن ملجم می گوید:

هیچ بغضی نیست در جانم زتو          زانک این را من نمی دانم زتو

آلت حقی تو فاعل، دست حق          چون زنم بر آلت حق طعن و دق

(مثنوی معنوی/ دفتر اول/ص۱۹۰)




[۱] . مثنوی، تصحیح: استعلامی، محمد، دفتر یکم، ۳۸۶۶

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی , ابن ملجم,دفتر اول,مثنوی,امام علی,

] [ 16:42 ] [ دانا ]

[ ]

کسانی که یقین به کفر ابن عربی نمی کنند لااقل می توانند سکوت پیشه کنند؟  مُحَمَّدُ بْنُ قُولَوَيْهِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ قَالَ: سَمِعْتُ رَجُلًا مِنَ الطَّيَّارَةِ ...

 

کسانی که یقین به کفر ابن عربی نمی کنند لااقل می توانند سکوت پیشه کنند؟

 مُحَمَّدُ بْنُ قُولَوَیْهِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ قَالَ: سَمِعْتُ رَجُلًا مِنَ الطَّیَّارَةِ یُحَدِّثُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ أَنَّهُ قَالَ کُنْتُ فِی بَعْضِ اللَّیَالِی وَ أَنَا فِی الطَّوَافِ فَإِذَا نِدَاءٌ مِنْ فَوْقِ رَأْسِی یَا یُونُسُ إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی‏
 فَرَفَعْتُ رَأْسِی فاذاح [کذا] فَغَضِبَ أَبُو الْحَسَنِ غَضَباً لَمْ یَمْلِکْ نَفْسَهُ ثُمَّ قَالَ لِلرَّجُلِ اخْرُجْ عَنِّی لَعَنَکَ اللَّهُ وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ حَدَّثَکَ وَ لَعَنَ یُونُسَ بْنَ ظَبْیَانَ أَلْفَ لَعْنَةٍ تَتْبَعُهَا أَلْفُ لَعْنَةٍ کُلُّ لَعْنَةٍ مِنْهَا تُبْلِغُکَ إِلَى قَعْرِ جَهَنَّمَ وَ أَشْهَدُ مَا نَادَاهُ إِلَّا شَیْطَانٌ أَمَا إِنَّ یُونُسَ مَعَ أَبِی الْخَطَّابِ فِی أَشَدِّ الْعَذَابِ مَقْرُونَانِ وَ أَصْحَابَهُمَا إِلَى ذَلِکَ الشَّیْطَانِ مَعَ فِرْعَوْنَ وَ آلِ فِرْعَوْنَ فِی أَشَدِّ الْعَذَابِ سَمِعْتُ ذَلِکَ مِنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ یُونُسُ فَقَامَ الرَّجُلُ مِنْ عِنْدِهِ فَمَا بَلَغَ الْبَابَ إِلَّا عَشَرَةَ خِطَاءٍ حَتَّى صُرِعَ مَغْشِیّاً عَلَیْهِ قَدْ قَاءَ رَجِیعَهُ وَ حُمِلَ مَیِّتاً فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع أَتَاهُ الْمَلَکُ بِیَدِهِ عَمُودٌ فَضَرَبَهُ عَلَى هَامَتِهِ ضَرْبَةً قَلَبَ فِیهَا مَثَانَتَهُ حَتَّى قَاءَ رَجِیعَهُ وَ عَجَّلَ اللَّهُ بِرُوحِهِ إِلَى الْهَاوِیَةِ وَ أَلْحَقَهُ بِصَاحِبِهِ الَّذِی حَدَّثَهُ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ وَ رَأَى الشَّیْطَانَ الَّذِی کَانَ تَرَاءَى لَه۱

neda

محمد بن قولویه قمی از «سعد بن عبدالله اشعری» از «محمد بن عیسی» از «یونس بن عبدالرحمان» نقل کرده

 

ادامه مطلب

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:نقد فلسفه, نقد عرفان, دارالصادق , لعن امام رضا,

] [ 15:44 ] [ دانا ]

[ ]

 

 

علامه امینی: حافظ  و مثنوی را بذار زیر پات
والله اگرصد سال شراب بخوری خدا میگذرد ولی از این که می گویی مثنوی اصل الاصول است نمی گذرد

 متن سخنرانی حضرت علامه امینی رحمه الله

حرفها(سخنان معصومین)را اگر گوش دادید کیف می کنید، علم او را گر یاد دارید کیف می کنید، ولایت را اگر داشته باشید کیف می کنید، برو حرف صاحب ولایت را یاد بگیربروببین امیرالمومنین چه حرفها می زند با خدا چه جور حرف زده عشق بازی چه جوره محبت بازی چه جوره حقّه بازی نکن با حافظ کار درست نمی شه با مثنوی کاردرست نمی شه ،حافظ چیه!؟ مثنوی چیه!؟ بذارزیر پات برو دعا ی، یک عالم پیدا کن برو دعای حضرت سجاد را بده به دست عالم اون بخواند به تو بفهمی عشق بازی چی است بگو محبت بعد بفهم محبت چی است.
یک صلوات بفرست


صلوات حاضرین(الهم صل علی محمد وال محمد)


ببین چه شیرین حرف می زند! ببین چه شیرین حرف می زند!


روز قیامت فرض است دیگه فرض است روز قیامت بیارن جنابعالی ،مرا، امینی رابیارن محشر، گناهم نکردم نمازم خوندم روزه ام گرفتم غیبتم نکردم ربا هم نخوردم شرابم نخوردم زنم را هم لخت وعریان به خیابانها نفرستادم درمیدان هم به ساز وآواز گوش ندادم سیئاتی که کرده بودم از همشون هم بخشیده شدم حالا مرا آوردن پیش امیرالمونین سلام الله علیه امیرالمونین از من بپرسد ببین آشیخ تو مرا دوست داشتی؟ بله من ولی مطلق تو بودم ؟بله مرا روح الارواح می دانستی؟ بله مرا محب خدا می دانستی؟بله پیمبررا قبول داشتی؟بله پیامبر گفته بود که: أحب خلق الله الی الله علی بن ابیطالب؟ بله علاقه مرا با خدا می دانستی؟بله در دنیا یک عشق بازی یک صاحب ولعی یک صاحب ….یک صاحب محبتی مثل من با خدا رفتارکرده با کس دیگر ؟نه نکرده اینا را که می دونستی ؟بله بگو من بهتر بودم حرف مرا بگویی بخوانی گریه کنی یاحافظ مرا باحافظ یک جا گذاشتی مرا با مثنوی یک جا گذاشتی حالا بپرسم حالا بگو من عرض کردم من منبرم منبر نیست ماصحبت میکنیم رفاقت است هریک یک شما مثل روح من می مانید برادریم مامهمان شما صحبت می کنیم حالا محشر است امیرالمونین آمده مرا هم آوردن آنجا بگوید… این جناب ….حافظ  آیا حافظ مثل من عقل داشت؟ حافظ مثل من علم داشت؟ حافظ مثل من اراده داشت؟

حافظ مثل من حقیقت شناس بود؟حافظ مثل من نورانی بود؟حافظ مثل من ربانی بود؟حافظ مثل من عظمت داشت ؟حافظ مثل من محبت شناس بود ؟حافظ مثل من خداشناس بود؟حافظ مثل من عالم بود؟حافظ مثل من محفوظات ملکات نفسانیه داشت؟حافظ مثل من نفسیات کریمه داشت؟ بابا مرا چرا ضایع کردی ؟چرابا حافظ یکسان گذاشتی؟مثنوی مثنوی مثنوی این کتاب را روز قیامت خواهند آورد روز محشر..مثنوی اصل اصل الاصول؟!والله اگر صد سال شراب بخوری خدا از اون میگذرداز این کلمه نمی گذرد

.
اصل اصل الاصول حرف آورده برای خودش حرف درست کرده اصل اصل الاصول .
اصل اصل الاصول تو همون قرآن است قرآن خون گریه کن قرآن بخوان گریه کن قرآن بخوان اشک بریز ولوانزلناه علی جبل لرأیته خاشعا... قرآن را اگر به کوهها نازل می نمودیم قران پاره میشدپراکنده میشد از خشیت حق تعالی قلوب ما عمده …ما قرآن فهمیدیم الحمدالله قرآن مارا ازدست ما گرفتندما دیگر قرآن نمی خوانیم …قرآن را از دست ما گرفتندقران رخش را بستند برکت بازارشما رابااین برداشتندشما ارچطورشد مگر این همدان همدان مدینة المومنین نیست مادربازاروقتی که می آمدیم هرروز مگه قرآن نمی خوندید دعابخوان گریه کن حافظ چرا می خوانی گریه می کنی؟! دعا بخوان گریه کن برودعای حضرت سجادرابخوان برودعای ابو حمزه بخوان دعای ابو حمزه را والله اگر به کوه ها بفماند کوهها می ترکد برومحب اورا

 

!حافظ حافظ حافظ محبت داره؟ حافظ می فهمد محبت چیه !؟ حافظ می فهمد عشق چی است؟! حافظ می فهمد خداچی است؟ مثنوی میفهمد خداچی است؟ پیامبر اعلم است ولی مطلق کافه مردم ما عرفناک حق معرفتک حافظ فهمیده حافظ شناخته پیامبرنشناخته؟!علی نشناخته حافظ شناخته؟! آقا مثنوی میخواندبرودعای ابو حمزه بخوان برادر عزیزم نور چشمم بروبخوان محبت اوست …ثابت می تونی بکنی حافظ راستگوست؟ حافظ عادل .. مثنوی موثق مثنوی عادل ثابت می تونی بکنی ببین حضرت سجاد چه میگوید،حضرت سجاد چه میگویدمیلرزدبالای شتر میلرزدلباس احرام پوشیددورش را گرفتندیابن رسول الله لب الله یابن رسول الله زبانش بسته شده مکه رفته احرام بسته نمی تواند بگوید لبیک میلرزد بدن می لرزد محبت این است دورش ار گرفتند یابن رسول الله مجبوری ازاین لبیک بگو فرمود به کی لبیک بگویم؟ روبروی کی ایستادم ؟خدای جباریست از زمین وآسمان ملائکه ها یش رادور علی بن الحسین جمع کرده ملادکه دور علی را گرفته اند صدا میکنند علی لبیک بگو لبیک بگویم خدابگوید لاعلیک لبیک ( جمعیت گریه میکنند)
نمازمی خواند بدم میلرزدرنگ میپردرنگش زرد شده است یابن رسول الله کبر تکبیر بگویم؟!فرمود هرکس نمازبایستدالله اکبر بگویدوغیراز خدا درقلب خودش امیدی رجایی به قدرت کسی بع غنای کسی به ثروت کسی امید داشته باشد وقتی که گفت الله کبر این روایت منصوص است وقتی که گفت الله اکبر خدای تعالی خودش ندا می کندکلاککبرتنی ایهالخائن ایهاالکذاب ای دروغگو … به من میگی الله اکبر دورکعت دردنیا نماز نخوانده حافظ می خواند یک سجده صحیح داره؟

دریافت فایل صوتی باحجم 1.31مگابایت     

یا از اینجا

         از اینجا هم می توانید گوش کنید

مقدمه مثنوی چنین است

 هذا کِتابُ الْمَثنَوى‏، وَ هُوَ أُصولُ أُصولِ أُصولِ الْدّین، فى کَشْفِ أَسْرارِ الْوصولِ وَ الْیَقین، وَ هُوَ فِقْهُ اللَّهِ الاکْبَر، وَ شَرْعُ اللَّهِ الازْهَر، وَ بُرهانُ اللَّهِ الاظْهَر، مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ، یُشْرِقُ إِشْراقاً أَنْوَرَ مِنَ الْإِصْباحِ، وَ هُوَ جِنانُ الْجَنانِ، ذو الْعُیونِ وَ الْأَغْصانِ، مِنْها عَیْنٌ تُسَمّى‏ عِنْدَ ابْناءِ هذا السَّبیلِ سَلْسَبیلاً، وَ عِنْدَ اصْحابِ المَقاماتِ وَ الْکَراماتِ خَیْرٌ مَقامًا وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا، الأَبْرارُ فیهِ یَأکُلونَ وَ یَشْرَبُونَ، وَ الْأَحْرارُ مِنْهُ یَفرَحُونَ وَ یَطْرَبونَ، وَ هُوَ کَنِیلِ مِصْرَ شَرابٌ لِلصّابِرینَ، وَ حَسْرَةٌ عَلى‏ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الْکافِرینَ، کَما قالَ تَعالى‏ یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً،
 

با تشکر از سایت

                               دارالصادق علیه السلام
 

[ شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:علامه امینی ,مثنوی,اصول اصول دین,

] [ 15:31 ] [ دانا ]

[ ]